eitaa logo
[ سَربآز ³¹³ ]
1هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
42 فایل
ما ؟ شیعهِ مولا علی بیشتر سَرباریم تا سرباز ؛ نه خشک ِمذهب ، نه شُل مذهب یه چیزی بین ِاینها ؛ شاید سربازی باشیم در رکاب ِآقا³¹³؛ ‹ نیمچه عکاس | شاید منتظر ³¹³ › اگر ایرادي‌ بود به‌ ما بچسبونید ، نه‌اسلام * دین‌ اسلام‌ کامله‌ ولی‌ من ُشما ، نه . !
مشاهده در ایتا
دانلود
این هم آیدی شاد هست ولی قبلا آیدی اینستام این بود
به هوای حرمش میگذرد ایامم...♥️💔
خستم بس که ی کنج از حرم خوندم🥺❤️‍🩹
ی حرم فقط ررفیق با معرفت❤️‍🩹🥺
ایشالا قسمت همه... ؛)💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪاش‌میان‌این‌همہ‌اندوه ناگهان‌صدایۍبیایدوبگوید: :)♥️!
این‌روزها‌میان‌شھیدان‌چه‌همھمه‌است این‌انقلاب‌ادامه‌ی‌فریاد‌فاطمه‌است🖐🏽🌿!'
☘☘بِسم رَبّ الشُهَدا☘☘ نامه شهید محمدخانی به روایت همسر هر روز: ۳پارت
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 فردا صبح ، در شهرک شهید محلاتی از مسجد نزدیک خانه مان تا مقبرة الشهدا تشییع شد . همان جا کنار شهدا نمازش را خواندند . یادشب عروسی افتادم ، قبل از اینکه از تالار برویم خانه ، رفتیم زیارت شهدای گمنام شهرک😢 مداح داشت روضه حضرت علی اصغر علیه السلام می خواند . نمیدانستم آنجا چه خبر است ، شروع کرد به لالایی خواندن . بعد هم گفت :همین دفعه آخر که داشت میرفت ، به من گفت : « من دارم میرم و دیگه برنمیگردم! توی مراسمم برای بچه ام لالایی بخون!»😭 محمد حسین ، نوحه ی : « رسیدی به کرب وبلا خیره شو / به گنبد به گلدسته ها خیره شو اگه قطره اشکی چکید از چشات / به بارون این قطره ها خیره شو» را خیلی می خواند و دوست داشت .‌‌.. نمیدانم کسی به گوش مداح رسانده بود یا خودش انتخاب کرده بود که آن را بخواند! یکی از رفقای محمد حسین که جزو مدافعان هم بود ، آمد که « اگه میخواین ، بیاین با آمبولانس همراه تابوت برین بهشت زهرا! » خواهر و مادر محمدحسین هم بودند ، موقع سوارشدن به من گفت : « محمدحسین خیلی سفارش شما رو پیش من کرده . اونجا باهم عهد کردیم هرکدوم زودتر شهید شد ، اون یکی هوای زن و بچه اش رو داشته باشه!» گفتم : « میتونین کاری کنین برم توی قبر؟؟» خیلی همراهی و راهنمایی ام کرد .. آبان ماه بود و خیلی سرد . باران هم نم نم میبارید . وقتی رفتم پایین قبر ، تمام تنم مورمور شد و بدنم به لرزه افتاد .. همه روضه هایی را که برایم خوانده بود ، زمزمه کردم . خاک قبر خیس بود و سرد . گفته بود : « داخل قبر برام روضه بخون ، زیارت عاشورا بخون ، اشک گریه بر امام حسین رو بریز توی قبر ، تاحدی که یه خرده از خاکش گل بشه!» برایش خواندم . همان شعری که همیشه آخر هیئت گودال قتلگاه می خواندند ، خیلی دوستش داشت : « دل من بسته به روضه هات جونم فدات میمیرم برات پدر و مادر من فدات جونم فدات میمیرم برات سر جدا بيام پایین پات جونم فدات میمیرم برات »
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 صدای « این گل پرپر از کجا آمده » نزدیک تر می شد ... سعی کردم احساساتم را کنترل کنم . می خواستم واقعا آن اشکی که داخل قبر میریزم ، اشک بر روضه امام حسین علیه السلام باشد نه اشک از دست دادن محمدحسین! هرچه روضه به ذهنم می رسید ، می خواندم و گریه می کردم .. دست و پاهایم کرخت شده بود و نمی توانستم تکان بخورم 😣 یاد روز خواستگاری افتادم که پاهایم خواب رفته بود و به من می گفت : « شما زودتر برو بیرون! » نگاهی به قبر انداختم ، باید میرفتم . فقط صداهای درهم و برهمی می شنیدم که از من می خواستند بروم بالا اما نمی توانستم .. تازه داشت گرم میشد ، دایی ام آمد و به زور من را برد بیرون!😭 مو به مو همه وصیت هایش را انجام داده بودم .. درست مثل همان بازی ها. سخت بود در آن همه شلوغی و گریه زاری با کسی صحبت کنم .. اقایی رفت پایین قبر .. در تابوت را باز کردند . وداع برایم سخت بود ، ولی دل کندن سخت تر😭😭 چشم هایش کامل بسته نمیشد .‌ می بستند ، دوباره باز می شد! وقتی بدن را فرستادند در سراشیبی قبر ، پاهایم بی حس شد😭 کنار قبر زانو زدم ، همه جانم را آوردم در دهانم که به آن آقا حالی کنم که با او کار دارم ... از داخل کیفم لباس مشکی اش را بیرون آوردم ، همان که محرم ها می پوشید . چفیه مشکی هم بود . صدایم می لرزید ، به آن آقا گفتم : « این لباس و این چفیه رو قشنگ بکشید روی بدنش! » خدا خیرش بدهد ، در آن قیامت ، با وسواس پیراهن را کشید روی تنش وچفیه را انداخت دور گردنش... فقط مانده بود یک کار دیگر .. به آن آقا گفتم : « شهید می خواست براش سينه بزنم . شما میتونید ؟ » بغضش ترکید . دست و پایش را گم کرده بود ، نمی توانست حرف بزند . چند دفعه زد روی سینه اش ... بهش گفتم : « نوحه هم بخونید!» برگشت نگاهم کرد ، صورتش خیس خیس بود .. نمیدانم اشک بود یا آب باران . پرسید : « چی بخونم؟! » گفتم : « هرچی به زبونتون اومد!» گفت : « خودت بگو!» نفسم بالا نمی آمد . انگار یکی دست انداخته بود و گلویم را فشار میداد😣 خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم ، گفتم : « از حرم تا قتلگه زینب صدامیزد حسین / دست و پا میزد حسین زينب صدا میزد حسین!» سینه میزد برای محمد حسین و شانه هایش تکان می خورد . برگشت . با اشاره به من فهماند که: « همه را انجام دادم ! » خیالم راحت شد که پیش پای ارباب ، تازه سینه زده بود ..
*باحال ترین داستان دنیا* ​ خیلی قشنگه...😂😂😂 سؤال و جواب در كلاس درس.😃 استاد: به نظر شما چرا حضرت محمد(ص)، دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!😟 استاد: بله آفرين! ميخواستم از شما بپرسم که چرا حضرت محمد…😊 دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!😄 استاد: ان شاء الله! 😕 به نظر شما چرا حضرت محمد… دانشجوها : اللهم صل علي محمد و آل محمد!😆😆😆 استاد: لا اله الا الله! چرا آن حضرت…😐 دانشجوها : کدام حضرت؟🤷🏻‍♀ استاد: حضرت محمد!😊 دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد...!!!! 😆😆😆😆😆😆😆😆 حال كردين؟؟؟ اصلأ حواستون بود؟4 تا صلوات فرستادین؟؟ ثواب این صلوات ها 90تاش مال خودتون ده تاش هم براي من و اموات . اگه خوشت اومد بفرستش واسه دیگران.😊😊 ✨💕✨ ─┅═༅𖣔‎‌‌‌‌❤️𖣔༅═┅─ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌
ماازشھیددادن‌نمی‌ترسیم، ولی‌ازاین‌می‌ترسیم‌که‌خدای‌‌ناکرده روزی‌این‌خون‌هابه‌ناحق‌ریخته‌شود وتزلزلی‌در‌راهمان‌واستقامت‌مان‌ وتوان‌مان‌پیداشودکه‌ان‌شاءالله‌نباید‌اینطوربشود.
ومن‌میدانم‌ڪہ سرانجام‌دوست‌داشتن وارادت‌بہ‌تو ... ؏ـاقبت‌بہ‌خیرم‌میڪند!:)
رفیق✋ حتے‌اگہ‌یہ‌مداد،یہ‌ساعت،یہ‌دفترچہ⌚ یاهرچےکہ‌داریدکہ‌کمے‌بهش‌دلبستہ‌اید بزاریدش‌کنار...🚶‍♂ بدیدش‌بہ‌یہ‌نفردیگہ دل‌بکنید...♥(: دلبستگے‌ازچیزای‌کوچیك‌شروع‌میشہ یهو‌وجودتون‌رومیگیره مثل‌کبریتے‌کہ‌ توانبارباروت‌بندازی‌ گُرمیگیره‌‌همہ‌ۍ‌وجودت‌رو!!؛🖐🏾 ‌‌‎‎‎‎‎
13.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گنگ خونِتون نیوفته🤩 خیبر خیبر یا صهیون✌️🇮🇷