امام جواد ( ع) مجبور میشن به اجبار با دختر مأمون ازدواج کنند ام فضل ازدواج کنند وقتی ام فضل باردار نمیشه از حسادت با کمک بردار اش برای امام جواد نقشه ای میکشن و به امام جواد ( ع) زهر میدن سه نوع روایت وجود. داره
زهر با شیر به آقا امام جواد داده
زهر قاطی با آب به آقا امام جواد داده
انگوری که آغشته به زهر بوده به آقا امام جواد داده شده
میگن زهری هست بد تر از زهر حلاهل که وقتی کسی بخوره انگار که پاهاش به زمین میخ شده نمی تونن تکون بخوره وقتی زهر را به آقا امام جواد دادن آقا امام جواد خطاب به ام فضل گفت من که از خوراک و محبت و توجه و پوشش برای تو چیزی کم نذاشتم چرا این کار را کردی ؟ اون نانجیب توجه ای نکرد صدای ناله آقا امام جواد میومد آقا زیر لب به یاد مادر سادات بودن:) ناله میکردن .....
ام فضل رو به کنیز ها گفت که برید و جلو در هلهله کنید که صدای ناله و سوز امام جواد بیرون نره🙂 کنیز ها جلوی در هلهله میکردن و آقا امام جواد در حجله ناله میکردن از درد آخه زهر کبد را آب میکنه:(
کنیزی دلش برای امام جواد میسوزه و میره در کاسه ای سفالی برا آقا آب میاره ام فضل اونو میبینه آب را میگیره و پرت میکنه کاسه را کنیز میگه بزار براش آب ببرم ام فضل میگه به آب دیگه احتیاجی نداره صدای امام جواد مون قطع شده بود:::::::)
سه شبانه روز جسد مبارک آقا امام جواد روی پشت بام بود میگن پرنده ها بالای سر امام جواد پرواز میکردن که جسد مبارک شون توی آفتاب نباشه🙂😭💔
آقا جان یا صاحب الزمان قربون دلتون بشم شهادت امام جواد (ع) را تسلیت عرض میکنم :)
#گناهممنوعامامزمانداغدارِ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- شهـادتامامجـوادتـسلیـتبـاد🖤🕯️..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا حبیبی یا جوادالائمه 💔 .
#شب_شهادت_امام_جواد🖤
و چه نزدیك است امروز به فردایی که
سپیده آن خواهد دَمید.
#نهج_البلاغه
خطبه ١٥٠
نقاشی جدید حسن روح الامین به مناسبت شهادت آقا امام جواد'؏'
به نام: #جواد_الشهید
آرزومہسرروضریحتبزارم
روضہبخونمگریہکنمببارم :)
تومثلِمنِبیچارهکمنداری
امامنبہجُزتوکسۍندارم :)💔..
آرومآرومسرمیرسه...
غمهایهمردمهجھان...
مینویسنتوتقویما...
ظھورِصاحبالزمان:)🖐🏻
☘☘بِسم رَبّ الشُهَدا☘☘
#رمان_مذهبی
#رمان_قصه_دلبری
#زندگی نامه شهید محمدخانی به روایت همسر
هر روز: ۳پارت
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
#قصهدلبری
#قسمت_چهلوسوم
تمام چله هایی را ک در کتاب ریحانه بهشتی آمده، پا ب پای من انجام میداد.
بهش میگفتم:« این دستورات مال مادر بچه است»
میگفت :«خب من پدرشم خب جای دوری نمیری ک»
خیلی مواظب خوردنم بود. این ک هر چیزی رو از دست هر کسی نخورم
پیشنهاد داد که:« بیا بریم لبنان»
میخواست هم زیارتی برویم، هم آب و هوایی عوض کنیم
آن موقع هنوز داعش و اینا نبود..
بار اول بود میرفتم لبنان.
او قبلا رفته بود و همه جا را میشناخت
هر روز پیاده میرفتیم روضة الشهیدین..
خیلی با صفا بود
بهش میگفتم: کاش بهشت زهرا هم اجازه میدادن مثل اینجا هر ساعت از شبانه روز ک میخواستی بری..
شهدای انجا را برایم معرفی کرد و توضیح میداد ک عماد مغنیه و پسر سید حسن نصر الله چگونه ب شهادت رسیده اند!
وقتی زنان بی حجاب را میدید اذیت میشد
ناراحتی را در چهرا اش میدیدم..
در کل ب چشم پاکی بین فامیل و اشنا شهره بود!
برایم سنگ تمام گذاشت و هر چیزی ک ب سلیقه و مزاجم جور می آمد، میخرید
تمام ساندویچ ها و غذاهای محلی شان را امتحان کردم
حتی تمام میوه های خاص انجا را...
رفتیم ملیتا، موزه مقاومت حزب الله لبنان.
ملیتا را در لبنان با این شعار میشناسند،"ملیتا حکایت الارض والسما"
روایت زمین برای اسمان..
از جاده کوهستانی و از کنار باغ های سیب رد شدیم.
تصاویر شهدا...
پرچم های حزب الله و خانه های مخروبه از جنگ ۳۳ روزه..!
محوطه ای بود شبیه پارک.
از داخل راه رو های سنگ چین جلو میرفتیم.
دوطرف، ادوات نظامی، جعبه های مهمات، تانک ها و سازه ها جاسازی شده بود.
از همه جالب تر تانک های اصلی اژیم اشغالگر بود ک لوله آن را هم گره زده بودند!
طرف دیگر این محوطه، روی دیوار نارنجی رنگ، تصویری از یک کبوتر و یک امضا دیده میشد!
گفتند نمونه امضا عماد مغنیه است..!
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
#قصهدلبری
#قسمت_چهلوچهارم
به دهانه تونل رسیدیم ، همان تونل معروفی که حزب الله در هشتاد متر زیر زمین حفاری کرده است ..
ارتفاعش هم به اندازه ای بود که بتوانی بایستی .
عکس های زیادی از حضرت امام ، حضرت آقا ، سید عباس موسوی ودیگر فرماندهان مقاومت را نصب کرده بودند .
محلی هم مشخص بود که سید عباس موسوی نماز می خواند .
مناجات حضرت علی (ع) در مسجد کوفه که از زبان خودش ضبط شده بود ، پخش می شد .
از تونل که بیرون می اومدیم رفتیم کنار سیم های خاردار ، خط مرزی لبنان و اسرائیل .
آنجا محمد حسین گفت :« سخت ترین جنگ ، جنگ توی جنگه !»
یک روز هم رفتیم بعلبک ، اول مزار دختر امام حسین (ع)را زیارت کردیم حضرت خولة بنت الحسین (ع). اولین باربود می شنیدم امام حسین (ع) چنین دختری هم داشتند
محمد حسین ماجرایش را تعریف کرد که :«وقتی کاروان اسرای کربلا به این شهر می رسن ، دختر امام حسین (ع) در این مکان شهید می شه ، امام سجاد (ع) ایشون رو در اینجا دفن می کنم و عصاشون رو برای نشونه ، بالای قبر تویی زمین فرومی کنن!»
از معجزات آنجا همین بوده که آن عصا تبدیل می شود به درخت و آن درخت هنوز کنار مقبره است که زائران به آن دخیل می بندند
رفت خوش و بش کرد و بعد آمد که «بیا برویم روی پشت بوم !»
رفتیم آن بالا و عکس گرفتیم ، می خندید و می گفت :
« ما به تکلیفمون رو انجام دادیم ، عکسمونم گرفتیم!»
بعد رفتیم روستای شیث نبی (ع) روستای سر سبز و قشنگی بود
بعد از زیارت حضرت شیث نبی (ع) رفتیم مقبره شهید سید عباس موسوی ، دومین دبیر کل حزب الله
محمد حسین می گفت :« از بس مردم بهش علاقه داشتن ، براش بارگاه ساختن!»
قبر زن و بچه اش هم در آن ضریح بود ، باهم دریک ماشین شهید شده بودند
هلی کوپتر اسرائیلی ها ماشینشان را با موشک زده بود ، برایم زیبا بود که خوانوادگی شهید شده اند ..هم
پشت ارامگاه، به ماشین سوخته شهید هم سری زدیم
ناهار را در بعلبک خوردیم .
هم من غذاهای لبنانی را می پسندیدم ، هم او
خداروشکر کرد بعد هم در حق آشپز دعا
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
#قصهدلبری
#قسمت_چهلوپنجم
آخر سر هم گفت :« به به! عجب چیزی زدیم به بدن!»
زود رفت دستور پخت آن غذا را گرفت ، که بعدا در خانه بپزیم
نماز مغرب را در مسجد رأس الحسین (ع)خواندیم .
مسجد بزرگی که اسرای کربلا شبی را در آنجا بیتوته کردند ..
این مسجد ، مکانی به عنوان محل نگهداری از سر مبارک امام حسین (ع)بوده.
همان جا نشست به زیارت عاشورا خواندن ، لابه لایش روضه هم می خواند
♡《رأس تو می رود بالای نیزه ها
من زار می زنم در پای نیزه ها
آه ای ستاره دنباله دار من
زخمی ترین سر نیزه سوار من
با گریه امدم اطراف قتلگاه
گفتی که خواهر برگرد خیمه گاه
بعد از دقایقی دیدم که پیکرت
در خون فتاده و بر نیزه ها سرت
ای بی کفن چه با این پاره تن کنم ؟
با چادرم تو را باید کفن کنم
من می روم ولی جانم کنا توست
تا سال های شمع مزار توست 》♡
بعد هم دم گرفت:« عمه جانم ، عمه جانم، عمه جان مهربانم! عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان نگرانم! عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان قد کمانم !»
موقع برگشت از لبنان رفتیم سوریه .
از هتل تا حرم حضرت رقیه (س) راهی نبود پیاده می رفتیم ..
حرم حضرت زینب (س) را شبیه حرم امام رضا (ع) و امام حسین (ع) دیدم
بعد از زیارت ، سر صبر نقطه مکان ها را نشانم داد و معرفی کرد : دروازه ساعات ، مسجد اموی ، خرابه شام ، محل سخنرانی حضرت زینب (س).
هرجا را هم بلد نبود ، از مسئول و اهالی مسجد اموی به عربی می پرسید و به من می گفت .
از محمد حسین سوال کردم
:« کجا به لبای امام حسین چوب خیزران می زدن ؟»
ریخت به هم ..
بحث را عوض کرد و گفت:« من هیچ وقت این طوری نیومده بودم زیارت!»
می خواستم از فضای بازار و زرق و برق های انجا خارج شوم و خودم راببرم به آن زمان ..
تصویر سازی کنم در ذهنم ..
یک دفعه دیدیم حاج محمود کریمی در حال ورود به دروازه ساعات است!
تنها بود ، آستینش را به دهان گرفته بود و برای خودش روضه می خواند .
حال خوشی داشت!
به محمد حسین گفتم :« برو ببین اجازه میده همراهش تا حرم بریم؟!»
به قول خودش :« تا آخر بازار ما را بازی داد!»
کوتاه بود ولی در معنویت!
به حرم که رسیدیم ، احساس کردیم می خواهد تنها باشد ، از او خدافظی کردیم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صفحه اینستاگرامی ساسی با ۷.۸ میلیون فالور توسط انصار المهدی گاردیوم هک شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_جواد
•یکی امیر میشود برای سلطنت ولی
یکی تمام عمر عبد خانه زاد میشود🌱🖤•
هدایت شده از حُبُّ الْحُسِین♡
سلامسلام🌱
ادامهمبحث"غیبت"
امشب راس ساعت ۲۱
همراهمون باشید که حتما براتون مفیده 😉👌
#فوررر
#فور_مرامی