eitaa logo
🌹سه شنبه های مهدوی پایگاه شهید آوینی🌹
27 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
509 ویدیو
86 فایل
/هوالخبیر/ 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 🌹 سلامتی و فرج امام زمان(عج) صلوات🌹 امام‌خامنہـ ‌ای ‌: [ در‌شبڪه‌های‌اجتماعـے‌فقط‌به‌فڪر‌خوش‌گذرانی‌نباشید شما‌افسران‌جنگ‌نرم‌هستید💛 آیدی ادمین کانال👇👇👇 @ZHS1359 @Halma169
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم نمی خواست از برخورد میان من و علیرضا بویی ببرد و دوباره بی خودي حساس شود. - باشه نگو بذار خـودم حـدس بـزنم؛ آهـا دایـی جونـت کرایـه ایـن چنـد مـاه رو ازت طلـب کـرده حـق داره بنده خدا با یه مغازه کوچیک خرازي که نمی شه شکم چهار نفر رو سیر کرد! خدایا نفهمی تا چقدر! - حرفات ایـن قـدر بچگانـه سـت کـه هـیچ جـوابی بـراش نـدارم . در ضـمن تـو مثـل اینکـه یـادت رفتـه پسردایی من دکتره! از اینکه از علیرضا تعریف کردم خودم را سرزنش کردم. اما چاره اي نبود. - چه خبره این قدر دکتر دکتر می کنی! - تو رو جون شهین جونت بی خیال من شو! - نکنه سر جشن دیشب کلی سرکوفت و سرزنش شدي! درســت زد بــه هــدف. یــاد تمــام حرفهــاي پســردایی بــی انصــافم بغضــی بــزرگ در گلــویم بــه وجــود آورد. - چیــه ســرخ شــدي؟اهــا پــس جنــاب اســتاد شــهر یاري توبیخــت کــرد آره! خوشــحالم فهمیــدين آدماي متحجر و عقب مانده اي هستن! دیگر نتوانستم خونسردیم را حفظ کنم. کاسه صبرم لبریز شد و فریاد زدم: - چی از جون اونا مـی خـواي چـرا ولشـون نمـی کنـی؟ مـی خـواي بـا تـوهین و تحقیـر خـودت رو آروم کنی؟ خسته نشدي؟ دوست داري منم به خونوادت ناسزا بگم. - تو بیجا کردي! - چطور تو می تونی به فامیل من گستاخی و هتاکی کنی من نمی تونم؟! - تو اونا را با خانواده من، با افروزها یکی می کنی؟ - خـانواده دایـی مـن کجـا، خـانواده افـروز کجـا؟ یـک صـدم شـعور و فهمـی کـه خـانواده دایـی اسـدم دارن، افروزها ندارن! - دیگه داري عصبیم می کنی! - فقط تـو حـق دار ي عصـبی بشـی؟ مـن چـی؟ مـن کـه دارم از دسـت کارهـا ي تـو دیوونـه مـی شـم، بـه خـاطر تــو از عزیــزانم بریــدم، بهتــرین دوســتم بــه مــن پشــت کــرد، امـا الان مــی بیــنم هیچــی گیــرم نیومده. - من هیچیم؟ - آره تــو هیچــی نیســتی. مــن احمــق نمــی دونــم چطـوري بـا مــرد بـد دهــن و بــی ادب و روانپریشــی مثل تو زیر یک سقف زندگی کنم بهــزاد ماشــین را متوقــف کــرد و قبــل از آنکــه بــه خــودم بیــایم. ســیلی محکمــی صــورتم را ســوزاند و مـزه شـور خـون دهـانم را پـر کـرد. زخـم دیشـب لـبم پـاره شـده بـود و خـون مـی آمـد. اشـک هـاي گــرمم روي لــب پــاره ام مــی ریخــت و سوزشــش را بیشــتر مــی کــرد امــا دلــم بیشــتر ســوخته بــود! بهزاد دستمالی به سمتم گرفت. - بیا بگیرش. دستش را پس زدم و رویم را برگرداندم. - دستم خشک شد! وقتـی عکـس العملــی از جانـب مــن ندیـد بـا شــدت سـرم را بــه طـرف خـودش چرخانـد و بـا حــرص دســتمال را روي لــبم گذاشــت. محکــم روي دســتش زدم و خــودم دســتمال را گــرفتم. ســرش را روي فرمان گذاشت. - بار اول و آخرم بود قول می دم. - دفعه اولت نبود آمفی تئاتر رو یادت رفت؟ - ببخشین ولی تو با کارات و حرفات ناراحتم می کنی. - به خدا دیگه نمی دونم چیکار کنم تا تو راضی باشی! - می دونم آدم کم حوصله اي شدم اگه تو کمکم کنی بهتر می شم. - تو عوض شدي. - این تویی که عوض شدي. - آره، امـا تـو یـه جـور دیگـه عـوض شـدي دائـم دنبـال بهانـه اي، اون بهـزاد صـبور و آروم نیسـتی. بـا کوچکترین حرف از کوره درمیري و فحش و ناسزا میدي. - دیگه نمی خوام در موردش حرف بزنم. - اگــه اون روز تــو ي بــاغ دوبــاره قبولــت کــردم و نخواســتم قصــه عشــقمون پایــان بگیــره فقــط بــه خاطر این بـود کـه فکـر مـی کـردم تـو بهـزاد خـودمی، همـون پسـر مهربـون و خـوش اخـلاق کـه نـازم رو می کشـید و از گـل نـازکتر بـه مـن نمـی گفـت . نـه پسـر عصـبی و بـد دهنـی کـه دم بـه دقیقـه تـوی صورت زنش می زنه! سرش را بلند کرد و با التماس گفت: - خواهش می کنم تمومش کن. لــرزش دســتانش دوبــاره شــروع شــد و قطــرات درشــت عــرق رو ي پیشــانی اش نشســت. دوبــاره بــه قــول خــودش دچــار عارضــه ي ارمغــان آمریکــا شــده بــود. بــا دیــدن حــال ناخوشــش بــاز هــم بــدون اینکه نتیجه اي از بحثمان بگیرم آن را خاتمه دادم. - حالت بهتره؟ می تونی رانندگی کنی؟ - خوبم. دوباره به سوي مقصد حرکت کردیم. - کجا میریم؟ @seshanbehaymahdavi313💞✨