eitaa logo
🌹سه شنبه های مهدوی پایگاه شهید آوینی🌹
27 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
509 ویدیو
86 فایل
/هوالخبیر/ 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 🌹 سلامتی و فرج امام زمان(عج) صلوات🌹 امام‌خامنہـ ‌ای ‌: [ در‌شبڪه‌های‌اجتماعـے‌فقط‌به‌فڪر‌خوش‌گذرانی‌نباشید شما‌افسران‌جنگ‌نرم‌هستید💛 آیدی ادمین کانال👇👇👇 @ZHS1359 @Halma169
مشاهده در ایتا
دانلود
❤اَللهُ یَعلَمُ ما فِے قُلوبِکُم...❤: - این چه مدل دوست داشتنه! بهش برخورد دیشب نموندي؟ - آره. - یعنی تا دو سه هفته دیگه طاقت نداشت که این جوري تلافی کرد؟ - پسر خوبیه فقط کم حوصله اس. - خداکنه همین جوري که می گی باشه، از چشم من که افتاد. مـی دانسـتم از اول هـم از بهـزاد خوشـش نمـی آمـد از اینکـه بـه خـاطر مـن ناراحـت شـده بـود حـس خوبی داشتم حس نگرانی مادر به دخترش! ناهـار را دو نفـري بـا هـم خـوردیم. از زن دایـی خـواهش کـردم کمـی پمـاد بـراي کـم شـدن التهابـات لک هاي صورتم بدهـد تـا بـا آمـدن دا یـی و علیرضـا خجالـت نکشـم . خوشـبختانه تـا بعـد از ظهـر هـیچکـدام نیامدنـد. از بهـزاد هـم هـیچ خبـري نبـود نـه پیـامی نـه زنگـی تـا بعـد از ظهـر حـالم خیلـی بهتـر شد. زن دایی مثل پروانه دورم می چرخید از دلخوري شب پیش خبري در چهره اش نبود. ساعت شـش بعـد از ظهـر، علیرضـا بـه همـراه دا یـی آمدنـد در بـدو ورودشـان دایـی خیلـی صـمیمانه بـا مـن برخـورد کـرد امـا علیرضـا بـا پوزخنـد ي بـه شـال رو ي سـرم نگـاه کـرد . بـه روي خـودم نیـاوردم و با او گرم گـرفتم . اخـم هـا یش را درهـم کشـید و بـا لحـن گزنـده ي به گفـتن یـک سـلام بسـنده کـرد . آنچنــان بــه مــن بــی محلــی مــی کــرد کــه گــو یی مــن در آن خانــه وجــود خــارجی نــدارم. هــر چهــار نفرمــان در پــذ یرایی نشســته بــود یم و چــاي مــینوشــیدیم. آن چنــان خوشــنود از ا یــن محفــل گــرم بودم که حتی قیافه درهم پسردایی برایم بی اهمیت بود. - کیه؟ سلام بفرمایین بالا. زن دایی دکمه آیفون را زد و به طرف ما برگشت و گفت: - سهیلا جان آقا بهزاد اومده. بـا شـنیدن نـام بهـزاد علیرضـا بـه اتـاقش رفـت. آه از نهـادم بلنـد شـد تـازه داشـتم نفـس راحتـی مـیکشیدم. حتماً آمده بود تـا بـا هـم بیـرون بـریم، تـرجیح مـی دادم همـین جـا کنـار خـانواده دایـی چـایی بنوشم تا اینکه با بهزاد به یک رستوران شیک بروم و شام بخورم! با اکـراه از رو ي مبـل بلنـد شـدم هنـوز قـدمی برنداشـته بـودم کـه بهـزاد خیلـی ناگهـانی و بـدون ا ینکـه در بزند وارد خانه شد و بی آنکه به اهالی خانه عرض ادبی کند رو به من کرد و گفت: - برو وسایلت رو جمع کن بریم. بهزاد چنان وجـود دا یـی و خـانمش را نادیـده گرفتـه بـود کـه انگـار کسـی جـز مـن در خانـه نیسـت . از برخورد زشت و دور از ادبش جا خوردم و با ناراحتی گفتم: - چرا اینجوري اومدي تو؟ یه وقت سلام نکنی ها! بهزاد به روي خودش نیاورد و گفت: - من پایین توي ماشین منتظرم! دایی از روي مبل بلند شد و به طرف بهزاد که کنار در ایستاده بود رفت و گفت: - سلام آقاي افروز دم در بده بفرمایین داخل. بهزاد کـه شـبیه بـه یـک بشـکه بـاروت شـده بـود عکـس العمـل دایـی در مقابـل گسـتاخی اش کبریتـی شد تا بشکه باروت را منفجر کند. فریاد زد: - چه سلامی آقاي شهریاري؟ دایی چهره اش درهم رفت و گفت: - چیزي شده؟ - دیگه چی می خواستین بشه، چرا دست از سر سهیلا بر نمی دارین؟ - من که نمی فهمم چی می گین ؟ - خودتون رو بـه نفهمـی نـزنین آقـا، بـراي چـی دیشـب نذاشـتین سـهیلا پـیش مـن بمونـه، چـرا ا ینقـدر توي زندگی ما دخالت می کنین؟ - سهیلا خودش می خواست با ما بیاد. - اصـلاً شـما چیکـاره ي سـهیلا هسـتین؟ جـز یـه دایـی کـه ده سـال از خـواهرزاده اش خبـر نداشـت؟ بعد از ده سال تازه یادتون افتاده باید نقش پدر را براي خواهرزادتون بازي کنید؟ دایی با این حرف بهزاد قرمز شد و گفت: - این دیگه به شما ربطی نداره آقا، درحال حاضر قیم و سرپرست این دختر منم. زن دایی دخالت کرد و گفت: - ســهیلا مثــل دختــر ماســت، مــاحکم پــدر و مــادرش را دار یــم، حــق داریــم بــراي دخترمــون تصــمیم بگیریم ما دوست نداریم تا شما عقد رسمی نشدین سهیلا با شما باشه. بهزاد فریاد وحشتناکی زد و گفت: - شما خیلی بی جا می کنین زن دایــی بــا فریــاد بهــزاد جــا خــورد و خــاموش شــد . علیرضــا در اتــاقش را بــا شــدت بــاز کــرد و خشمگین به بهزاد توپید: - حق نداري با مادر من این جوري صحبت کنی! - من هر جور دلم بخواد حرف می زنم! - تو بی جا می کنی! اینجا چاله میدون نیست داد می زنی! ما آبرو داریم. - اگه آبرو سرتون میشد زن مردم را توي خونه تون قایم نمی کردین. - مزخرف نگو، اینجا خونه شه. - کورخوندي! آقـا ي دکتـر ! مـن هـر چـی مـی کشـم از دسـت توئـه، تـو بـا افکـار پوسـیدت مغـز سـهیلارا شستشو دادي! به خاطر حرفهاي توئه که اون این قدر با من سرد شده! - اگــه مغــز خــانم شــما را شستشــو داده بــودم دیشــب اون جــوري تــوي مجلســش ظــاهر نمــی شــد! سردي رفتاراي خانمت به من هیچ ربطی نداره! - فکر کردي نمی دونم به سهیلا نظرداری ادامه دارد... @seshanbehaymahdavi313💞✨