eitaa logo
🌹سه شنبه های مهدوی پایگاه شهید آوینی🌹
27 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
509 ویدیو
86 فایل
/هوالخبیر/ 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 🌹 سلامتی و فرج امام زمان(عج) صلوات🌹 امام‌خامنہـ ‌ای ‌: [ در‌شبڪه‌های‌اجتماعـے‌فقط‌به‌فڪر‌خوش‌گذرانی‌نباشید شما‌افسران‌جنگ‌نرم‌هستید💛 آیدی ادمین کانال👇👇👇 @ZHS1359 @Halma169
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃﷽🌸🍃 🔻بویِ ظهور🔻 ✍ در داستان حضرت یوسف، قرآن کریم نقل می‌کنه که، حضرت یوسف پیراهنش رو داد👕 تا برای پدرش یعقوب ببرند: 🕋 اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هَٰذَا (یوسف/۹۳) 💢 این پیراهنِ مرا برای پدرم یعقوب ببرید. وقتی کاروان از شهر مصر به سمت کنعان حرکت کرد، حضرت یعقوب که در کنعان بود، به نزدیکانش گفت: 🕋 إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ (یوسف/۹۴) 💢 من بوی یوسف را احساس می‌کنم. ☝️ این گفتارِ یعقوبِ، این عاشقِ پیرِ دلداده‌ی یوسف بود، که بوی پیراهن یوسف رو از کیلومترها دورتر احساس کرد... درباره‌ی یوسف فاطمه(سلام الله علیها) هم همینطوره... 🍃 اونی که عاشق و بی‌تابِ باشه، چند سال قبل از ظهورِ حضرت، بوی ظهور رو احساس میکنه... یعنی قبل از اینکه حضرت پا در رکاب بگذاره، چند سال مونده به ظهور، اونهایی که دلداده‌ی هستند،❤️ از فاصله‌ی دور، بوی حضرت رو استشمام می‌کنند. 🤲 کاش ما هم جزو اونها باشیم... @seshanbehaymahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌😅 خاﻧﻢ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻣﯽﮔﻔﺖ : ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﻭﺣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﯿﻬﻮﺵ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ اﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ .😊 ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻣﺮﺩﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻡ؟😌 ﺭﮒ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﮐﻤﯽ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻡ! ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ ﺁﺭﻩ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﯼ !😑 ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺻﺪﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﯽ؟😍🙈 ﺩﯾﺪﻡ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺪﺟﻨﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ ﻣﻦ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﻢ !😉😌 ﮐﻤﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ از ﺗﻮ بهترنبود😒 ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡجهنم
❤️به نام‌خدا❤️ نام رمان: دو روی سکه نام‌نویسنده:نامعلوم برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨ @seshanbehaymahdavi313💞✨
✨✨✨✨✨✨ بهزاد با لحن آرامتري که از خیانت دقایق پیش خبري نبود گفت: - من دوست دارم و براي بدست آوردنت هر کاري می کنم! نـزدیکم شـد و بـه چشـمانم خیـره شـد. نـوع نگـاهش رنـگ دیگـري گرفتـه بـود. چشـمانش غصـه دار شده بود. - باورم کن! بغض کردم و با صدایی لرزان گفتم: - بهزاد این عشق یک طرفه راه بجایی نداره ما به بن بست می رسیم! - یک طرفه نیست من می دونم تو هنوزم دوستم داري وگرنه تا حالا ازدواج میکردي؟! نمی دانم چه کاري درست بـود . از طرفـی خیـانتی کـه بـه مـن کـرده بـود و در بـی خبـري تـرکم کـرده بـود را نمـی تونسـتم بـه راحتـی بپـذیرم. از طرفـی وقتـی مـی دیـدم اینگونـه عاجزانـه بـه هـر دري مـیزند تـا رضـایتم را بـرا ي ازدواج جلـب کنـد و حاضـر بـود بـه خـاطر مـن هـر شـرطی را قبـول کنـد، دلـم بــرایش مــی ســوخت. شــاید بــا یــه فرصــت دوبــاره، زنــدگی روي خوشــش را بــار دیگــر بــه مــن و او نشـان مـی داد. دلـم را بـه دریـا زدم دیـدن اشـکهاي ایـن مـرد مغـرور بـرایم خیلـی سـخت بـود بایـد کنارش می ماندم. - باشه، یک بار دیگه بهت اعتماد می کنم. با ذوقی کودکانه اي گفت: - مرسی خانم خوشگل خودم. دیدي بـالاخره دلـت نـرم شـد . امشـب بـه مامـانم مـیگـم زنـگ بزنـه بـا داییت هماهنگ کنه. - چرا این همه عجله من هنوز آمادگی ندارم. به دایی هنوز چیزي نگفتم. - خب امروز که رفتی خونه بهشون بگو. - بهـزاد مـن سـهیلاي چهـار سـال پـیش نیسـتم. هیچـی نـدارم جـز یـه حسـاب بـانکی کـه اون هـم از صدقه سر عمه فروغمه، خودمم و لباس تنم، دیگه هیچی ندارم. - چـرا خـودت رو لـوس مـی کنـی، مـن از تـو جهزیـه و حسـاب بـانکی، ملـک و امـلاك خواسـتم؟ بابـام اینقــدر داره تــا آخــر عمــر در رفــاه کامــل زنــدگی کنــیم. مــن فقــط از تــو یــک دل عاشــق مــی خــوام. خوب دیگه چه بهانه اي داري؟ - بهزاد قول میدي به من وفادار باشی؟ - به خدا همون دو سال پیش بهت وفادار بود اگه... حرفهایش را ناتمام گذاشت. - بریم شیرینی بخریم بین همکلاسی هات پخش کنیم! - الان؟! به چه مناسبت؟ - به مناسبت جواب مثبت سهیلا جون به آقا بهزاد افروز! - نه بهزاد! من خجالت می کشم بذار بعد از عقدمون، هنوز که اتفاقی نیافتاده. - عزیزم من و تو از الان زن و شوهریم، حالا این ورا قنادي پیدا می شه؟ هرچه اصـرار کـردم بـی فایـده بـود . بهـزاد کـار خـودش را کـرد و شـیرینی گرفـت و بـا مـن بـه طـرف کـلاس راه افتـاد. بچــه هـا بـا دیـدن مــن و بهـزاد و شــیرینی در دسـتمان ســر و صـدا کردنــد و بـه مـا تبریک گفتند. امـا المیـرا بـا د یـدن مـا وارفـت و بهـت زده بـه مـا نگـاه کـرد . لبخنـد کـوچکی بـه او زدم اما او سرش را به حالت تأسف تکان داد و از کلاس خارج شد؛ به دنبالش دویدم. - المیرا، المیرا جان کجا میري؟ - میرم خونه. - کلاس داریم. - حالم خوب نیست تنهام بذار. سرعتم را بیشتر کردم و راهش را سد کردم. - از من ناراحتی؟ با دلخوري نگاهم کرد و گفت: - تو من ر و مسخره کردي سهیلا؟ - می دونم از دستم ناراحتی، اما بهزاد خیلی پشیمونه حاضره بخاطر من هر کاري بکنه. - تو خودتم نمی دونی چی می خوایی. ** @seshanbehaymahdavi313 💞✨
✨✨✨✨✨✨ - من نمی تونم اینقدر سنگدل باشم باید کنارش بمونم اون به من نیاز داره! - تو چرا باید فداکاري کنی؟ پس خودت چی می شی؟ - منم دوستش دارم این علاقه دو طرفه اس. ما می خوایم با هم ازدواج کنیم. - ظاهراً همه حرفاتون را زدید و فقط اسم بچه تون را نذاشتین؟! - المیرا می شه اینقدر نیش و کنایه نزنی؟ - نه نمی تونم! چون دلم بدجوري سوخته. - تو بهترین دوست منی، باید از ازدواج من خیلی خوشحال باشی. - دیگه نیستم. مـن نمـی تـونم بـا آدم دمـدمی مزاجـی مثـل تـو کـه هـر لحظـه یـک تصـمیم جدیـد مـیگیره دوست باشم. - تو وضعیت من رو درك نمی کنی. - راست می گی یادم نبود عاشق نیستم و نمی تونم تو رو درك کنم. - المیرا، من... - بسه سهیلا، تو با من بازي کردي. - نه به خدا! مگه نشنیدي می گن لذت بخشش خیلی بیشتر از انتقامه. چهره المیرا غمگین شد از عصبانیت چند لحظه قبل خبري نبود. با صداي گرفته اي گفت: - سـهیلا تـو مـی خـوای یـک عمـر بـا این مـرد زنـدگی کنـی؟! بهـزاد یـک بـار امتحـانش را پـس داده، این آدم مشکوکه تو حتـی نمـیدونـی ایـن مـدت تـو ي آمریکـا چیکـار مـی کـرده ! اگـه واقعـاً این قـدر عاشقته چرا زودتر برنگشته و دنبالت نیامده؟ - تو که می دونی به خاطر اون رسوایی مجبور شده بمونه! - اصلاً من قبول کردم اون پشیمونه و می خواد یک مرد خانواده دوست باشه. - خب پس مشکل کجاست؟ - تو خیلی وقتـه کـه عـوض شـدي سـهیلا، تـو دیگـه اون دختـر سـابق نیسـتی، زنـدگی در کنـار خـانواده داییت روي افکـار و عقایـدت تـأثیر گذاشـته، مگـه خـودت نمـی گفتـی دیگـه نمـی تـونی تـوي مهمـونی هــاي مخــتلط حضــور داشــته باشــی، جلــوي نــامحرم بایــد حجــاب رو رعایــت کنــی. بــه ســر و لباســت نگــاه کــن. مانتوهــاي مناســب مــی پوشــی موهـاي چتـري روي پیشــونیت نمــی ریــزي، مــدل زنــدگیت عوض شده، سهیلا دیگه نمی تونی با مردي با ویژگی هاي بهزاد و خانواده اش کنار بیاي! - بهزاد آدم متمدنیه به عقایدم احترام می ذاره و آزادي کامل به من می ده! - مطمئنی؟ - البته! - مگه تو نمی خواي یه زندگی پاك و سالم داشته باشی؟ همون طورکه خدا دوست داره! - مسلماً همین طوره، تو که می دونی من مدتی سعی کردم به همین شیوه زندگی کنم. - بـه نظـر تـو، تـوي خونــه اي کـه مشـروب، قمـار، رسـیور، اخــتلاط محـرم و نـامحرم وجـود داره مــیشه این مدلی زندگی کرد؟ - به طور حتم رفتار من روي کارهاي اونا هم تأثیر داره! - و شـاید هــم بلعکــس رفتـار اونهــا رو ي تـو تـأثیر بگــذاره؟ فاصــله تـو و بهــزاد آنقــدر زیـاده کــه بـا عشق و علاقه این فاصله پر نمی شه مگر اینکه که تو هم بخواهی مدل اونها بشی! - اما من زندگی جدیدم را همین جوري دوست دارم دیگه نمی خوام مثل گذشته زندگی کنم. - با انتخاب بهزاد نمی شه، فکرات را خوب بکن و بهترین تصمیمت رو بگیر، خدانگهدار. حرفهاي المیـرا افکـارم را مغشـوش کـرده بـود . واقعـاً خواسـته مـن چـه بـود؟ مثـل خـانواده دایـی اسـد زندگی کنم یا مثل خانواده عمو فرخ و بقیه؟ کدام زندگی بهتر بود؟ - چه عجب این خانم دست از موعظه برداشت. با صداي بهزاد به طرفش برگشتم. - تو کی اومدي اینجا؟ - همین الان، من دارم میرم سهیلا، باید یک سر به شرکت پدرم بزنم با من کاري نداري؟ - نه، همه پذیرایی شدن؟ ** @seshanbehaymahdavi313 💞✨
لازم‌نیسٺ‌حٺمابھ‌دنبال‌شهادٺ باشیم، عمل‌بھ‌وظیفھ، اثراٺ‌وضعےاےدارد ڪھ ممکن‌اسٺ‌منجربھ‌شهادٺشود. [ ] ♡✧❥شبتون حسینی @seshanbehaymahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کوچه را آب زدم ... با نم مژگان تری تا که شاید ... ز سفـ❤️ـرکرده ... بیاید خبری سلام حضرت دلبـ❤️ـر .... @seshanbehaymahdavi313
امروزتان زیباترازگل🌷 آرزومندم که خدای مهربون هدیه دهد به شما سبدی پراز🌸 شادی‌ های بی دلیل نگاه پراز امید،قدمی استوار و روزی سرشاراز آرامش 🌷🍃 الهی آمین🙏🌷 @seshanbehaymahdavi313