eitaa logo
مخاطب خاص 🇮🇷1403🇵🇸
391 دنبال‌کننده
24.7هزار عکس
28.4هزار ویدیو
39 فایل
هر آنچه که از فضای مجازی انتظار دارید را برایتان فراهم خواهیم ساخت. مطالب شامل سیاست،اقتصاد داخلی و بین الملل اهل بیت ، قرآن حدیث عترت واعظین و منبری ها غذایی و کشاورزی تعلیم و تربیت خانواده همیار کانال👇 @mojtabarahimi69 https://eitaa.com/savabaemal
مشاهده در ایتا
دانلود
Hojat Ashrafzade - Barf Amad (320).mp3
9.46M
حجّت اشرف زاده 🎙 برف آمد . . . 🎼 ♥️🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅️متنِ آهنگِ برف آمد📝 ✅️با صدای حجت اشرف زاده🗣 ───┤ ♩♬♫♪♭ ├─── تو را آن گونه می خواهم؛ که زندانِ زلیخا را!●♪♫ کمک کن… آهِ تو جانا؛ بگیرد دامنِ ما را!●♪♫ ندارم هیچ امّیدی؛ به این دنیای تبعیدی●♪♫ که من از بد بیابانی؛ گرفته ام راهِ دریا را… دریا را…●♪♫ چنان از دیدنت دورم؛ که باور کرده ام، کورم!●♪♫ تو کاری کن؛ بدونِ تو، نبینم صبحِ فردا را…●♪♫ برف آمد؛ پشتِ ردَّت، درخیابان گم شدم…●♪♫ برف آمد… برف آمد… یک زمستان؛ گم شدم!●♪♫ برف آمــد؛ پشتِ ردَّت، درخیابان گم شدم…●♪♫ برف آمـد… برف آمـــد… یک زمستان؛ گم شدم!●♪♫ نه عهدی؛ با کسی بستم…●♪♫ نه در آغوشِ تو هستم…●♪♫ تو که از دور می بینی… تو حل کن؛ این معمّا را●♪♫ تمامِ طولِ آذر ماه؛ تو را طی می کنم، با آه!●♪♫ فقط پاییز می فهمد؛ غمِ یک مردِ تنها را…●♪♫ برف آمد؛ پشتِ ردَّت، درخیابان گم شدم…●♪♫ برف آمد… برف آمد… یک زمستان؛ گم شدم!●♪♫ برف آمد؛ پشتِ ردَّت، درخیابان گم شدم…●♪♫ برف آمد… برف آمد… یک زمستان؛ گم شدم!●♪♫ ♥️🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خریّت به این میگن!😅 تو خط پایان زد رو ترمز، افتخار رو داد به خر دیگه . . . 🤷‍♀️🙄😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♥️🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
24.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر دو فرزند را به یک اندازه دوست داشته باش 👌🙂 ♥️🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی از نقاشی ها در نهایت سادگی بسیار واقعی به نظر میرسن..👌 چقدر حال آدمو خوب میکنه..😍 ♥️🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅️داستان_شب 💫 در دبستانی،معلمی به بچه ها گفت آرزوهاشونو بنویسن . اون نوشته های بچه ها رو جمع کرد و به خونه برد . یکی از برگه‌ها ؛ معلم رو خیلی متاثر کرد . در همون اثنای خوندن بود که همسرش وارد شد و دید که اشک از چشمای خانمش جاریه . پرسید، چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی ؟ زن جواب داد، این انشا را بخوان؛ امروز یکی از شاگردانم نوشته . گفتم آرزوهایشان را بنویسند و اون اینجوری نوشته . مرد کاغذ را برداشت و خواند. متن انشا اینگونه بود: "خدایا، می‌خواهم آرزویی داشته باشم که مثل همیشه نباشد؛ مخصوص است. می‌خواهم که مرا به تلویزیون تبدیل کنی.می‌خواهم که جایش را بگیرم. جای تلویزیونی را که در منزل داریم بگیرم. می‌خواهم که جایی مخصوص خودم داشته باشم و خانواده‌ام اطراف من حلقه بزنند.می‌خواهم وقتی که حرف می‌زنم مرا جدّی بگیرند؛ می‌خواهم که مرکز توجّه باشم و بی آن که سؤالی بپرسند یا حرفم را قطع کنند بگذارند حرفم را بزنم. دلم می‌خواهد همانطور که وقتی تلویزیون خراب است و به آن می‌رسند، به من هم برسند و توجّه کنند. دلم می‌خواهد پدرم، وقتی از سر کار برمی‌گردد، حتّی وقتی که خسته است، قدری با من باشد. و مادرم، وقتی غمگین و ناراحت است، به جای بی‌توجّهی، به سوی من بیاید. و دوست دارم، برادرانم برای این که با من باشند با یکدیگر دعوا کنند ... دوست دارم خانواده هر از گاهی همه چیز را کنار بگذارند و فقط وقتشان را با من بگذرانند. و نکتۀ آخر که اهمّیتش کمتر از بقیه نیست این که مرا تلویزیونی کن تا بتوانم آنها را خوشحال و سرگرم کنم. خدایا، فکر نکنم زیاد چیزی از تو خواسته باشم. فقط دوست دارم مثل هر تلویزیونی زندگی کنم." انشا به پایان رسید. مرد نگاهی به همسرش کرد و گفت، "عجب پدر و مادر وحشتناکی‌اند!" زن سرش را بالا گرفت و گفت، "این انشا را دخترمان نوشته".... ♥️🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا