1.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 ۱۰ ربیع الاول، سالروز ازدواج پر خیر و برکت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله و سلم) و حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) بر مسلمانان جهان تبریک و شادباش🌸
•°«🌸💐»
.
•
🌸 بر خدیجه همسر والای خاتم صلوات
🌸 بر حامی پیغمبر اکرم صلوات
🌸 همپای خدیجه نیست بانوی دگر
🌸 بر جود خدایی اش دمادم صلوات
✨اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمدٍ وَآلِ مُحَمدٍ وَعَجّلْ فرَجَهُمْ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفَـرَج بِحقّ الزّینب سَلامُ الله عَلَیها🤲🏼💖🌱
-
💞بزمی که حق آراسته الحق تماشایی بود
💐جبریل مامورست و فکر مجلس آرایی بود
💞میکائیل از عرش آمده گرم پذیرایی بود
💐چشم کواکب خیره گر از چرخ مینایی بود
.
•
💝ســــالـروز ازدواج حضرت محمــــد﴿صلی الله علیه وآله﴾
و حضرت خدیجــــه﴿سلام الله علیها﴾ مبارک باد💐🎊
🍃🕊🍃
شهید تورجی زاده ادامه داد: ما در یک گردان مستقر بودیم و در منطقه فکه شمالی حضور داشتیم.
فرمانده گروهان ما گفت: هر دو نفر، دو ساعت به سنگر کمین، در جلوی خاکریز بروند و به داخل سنگر برگردند و دو نفر بعدی...
اول شب بود که فرمانده اعلام کرد، دو نفر به سنگر کمین بروند.
سوز سرما شدید بود. کسی بلند نشد. محمدحسن که یکبار به کمین رفته بود و باید استراحت می کرد از جا بلند شد و از سنگر بیرون رفت. قرار بود یک نفر دیگر همراهش برود اما کسی بلند نشد.
دو ساعت بعد فرمانده به چادر آمد و دو نفر را به جای محمد حسن فرستاد.
وقتی حسن برای استراحت به چادر برگشت، بوی عطر بود که با حضور او در چادر پخش شد، حتی برخی ها که خواب بودند بلند شدند و می پرسیدند کی عطر زده؟ این چه عطریه؟!
وقتی رفقا جستجو کردند معلوم شد این عطر از وجود محمدحسن است!
هرچی از او سوال می کردم که این چه عطری است فقط لبخند می زد و می گفت: بعدا بهت میگم
عصر روز بعد یکباره اعلام شد که کل گردان آماده حرکت باشند. عملیات والفجر۱ آغاز خواهد شد و گردان ما خط شکن عملیات خواهد بود.
رفقا با خوشحالی همدیگر را در آغوش کشیده و خداحافظی و حلالیت می طلبیدند. وسایل جمع شد و بعد از استراحت، نماز مغرب را خواندیم و حرکت کردیم.
قبل از حرکت محمد حسن را در آغوش کشیدم و خداحافظی کردم.
حسن یک کاغذ از جیبش در آورد و در جیب پیراهن من گذاشت و گفت: تا فردا این برگه را نخوان. بعد حرکت کردیم.
تورجی در نوار کاست ادامه داد: ما به خط دشمن زدیم و نیمه های شب از کانال محل استقرار نیروهای دشمن عبور کردیم. کار در محور ما خوب پیش می رفت، اما محورهای شمال و جنوب ما نتوانسته بودند از خط دشمن عبور کنند.
دستور عقب نشینی صادر شد. قبل از روشن شدن هوا مجوز شدیم به عقب برگردیم.
عملیات ادامه داشت اما نیروهای ما قبل از ظهر فردا به مقر قبلی برگشتیم.
سراغ رفقا را گرفتم. بیش از نیمی از بچه های گردان برنگشته بودند. برخی مجروح، برخی شهید، برخی ها جامانده بودند.
نگاهم به برگه داخل جیبم افتاد. یاد محمدحسن هدایت افتادم. برگه را برداشتم و خواندم. آنقدر حالم گرفته شد که قابل بیان نبود.
در آنجا نوشته بود: وقتی شب قبل، برای سنگر کمین حرکت کردم، منتظر بودم یک نفر دیگر از بچه ها با من بیاید. در نزدیکی سنگر کمین احساس کردم یک نفر پشت سر من می آید. وقتی به سنگر رسیدم، نفر بعد هم رسید.
شخصی که پشت سر من به سنگر کمین آمد وجود نازنین امام زمان عج الله بود.
آقا مرا در آغوش گرفت و مدتی با من صحبت کرد. من عطر نداشتم و نزدم. بوی عطری که شما حس کردید، نتیجه در آغوش گرفتن مولا بود.
بعد آقا خداحافظی کردند و فرمودند که فرداشب مهمان جد ما سیدالشهدا خواهی بود.
شهید تورجی ادامه داد: این نامه را که خواندم از جا بلند شدم و به دنبال محمدحسن گشتم. هیچ کسی از او خبر نداشت.
تا اینکه یکی از رفقا گفت: من دیدم که او شهید شد، توی عقب نشینی پیکرش را به عقب آوردیم.
20.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پاسخ به #شبهه
🔴 به ما میگن: توی هیئتها، توی مساجد و توی حرم اهل بیت علیهم السلام، "تذڪر" ندید 😳 اینها مهمانهای آقا هستنـد، آیا درسته⁉️😒
#چله_های_انتظار
@واجب_فراموش_شده
10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
داستانِ خواستگاری
🤍حضرت خدیجه سلاماللهعلیها و توصیف فوقالعاده زیبای آن حضرت از
🕋 پیامبراکرم صلیاللهعلیهوسلم
به مناسبت امروز و مقامِ
🤍حضرت خدیجهکبری سلاماللهعلیها حقاً شنیدن داره...👌🏼
🕰 ۳:۵۳
❛❜❥❛❜━━❛❜❥❛❜━━❛❜❥❛❜