#طنز_جبهه
خاﻧﻢ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻣﯽﮔﻔﺖ:
ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﻭﺣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﯿﻬﻮﺵ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ اﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ😊
ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻣﺮﺩﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻡ؟😇
ﺭﮒ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﮐﻤﯽ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻡ! ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ ﺁﺭﻩ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﯼ!
ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺻﺪﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﯽ؟😍
ﺩﯾﺪﻡ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺪﺟﻨﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ ﻣﻦ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﻢ!😉😌
ﮐﻤﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ از ﺗﻮ بهترنبود😒
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ ﺟﻬﻨﻢ😕😂
#طنز_جبهہ
رفیقم مےگفت لب مرز یه
داعشۍ رو دستگیر ڪردیم👌
داعشۍ گفت تــا ساعت ۱۱ من
رو بُڪشید تـا نهار رو با رسول
خدا و اصحابش بخورم! 😂😂
اینام لـج ڪردن ساعـت ۱۴
ڪشتنش👊🏻😄
گفتـن: حالا برو ظرفاشون رو بشــور 😂
#طنز_جبهه
چای داغ با طعم کلوخ!!
((جنگ با همه خشونتش مثل هر موقعیت دیگری برای خودش طنز داشت. گاهی ناخواسته و بهطور اتفاقی جریانی رخ میداد و گاهی نیز افرادی برای دادن روحیه نشاط به رزمندگان به خلق اتفاقات طنز میپرداختند.))
⚪️ماجرایی جالب از زبان رزمنده احمد طاووسی👇
🎙اردیبهشت سال ۶۱ قبل از عملیات بیتالمقدس به کفیشه آمده بودیم.در واقع کفیشه سرپل گردان امیرالمومنین (ع) بود. روزهای اول از کتری و قوری خبری نبود. فضلالله شادمند،فرمانده یکی از دستهها، تصمیم گرفت برای بچهها چای درست کند. با کمک ناصر اباذری و با استفاده از چند تکه سنگ و آجر، اجاقی سر پا تا آب کرد. بعد یک صندوق مهمات را شکستند و تختههای آن را زیر دیگ گذاشتند
آتش را روشن کردند ومنتظر ماندند تا آب جوش بیاید
آب که جوش آمد.شادمند مقداری چای خشک،که قبلاً از تدارکات گرفته بود، توی دیگ ریخت.همه منتظر بودند تا چای دم بکشد. شیرینکاری یکی از بچهها گُل کرد. کلوخ کوچکی داخل دیگ پرتاب کرد وگفت: این هم نمک چای!
چند لحظه بعد! این کار توسط یکی دیگر از رزمندهها تکرار شده و بار سوم هم ماجرا تکرار شد.شادمند اخمهایش را درهم کشید و گفت: بچهها، شوخی بسه دیگه، من دارم برای خودتون چای درست میکنم. خودم که نمیخوام یه دیگ چای رو تنهایی بخورم
باز هم رزمندهای شیطنت کرد و بدنبال آن رگبار کلوخ به سمت دیگ چای شلیک شد. شادمند عصبانی شد. بیل را پر از خاک کرد و داخل دیگ ریخت و گفت: حالا هرکی چای میخواد، بره لیوانش رو بزنه توی دیگ و یه چای با طعم کلوخ بخوره
▫️▫️▫️▫️▫️▫️
👆📷 در انتظار چای ☕️
... ولی کو چای؟!