💠 حکمت و حکایت💠
✨نخودی در دیگ می جوشید و در دام آب و آتش بود و هر بار که به سر دیگ می آمد به کدبانو می گفت: آخر تو که مرا خریدی دیگر چرا سر من این بلاها را می آوری ؟؟
کدبانو بر سر او کفگیر می زد و می گفت: خوب بجوش و از آتش گلایه نکن که همان روز که در باغ و بستان آب می خوردی و سبز شدی برای همین روز بود. این جوشیدن در دیگ چاشنی و طعم به تو می دهد. این کار برای خار کردن تو نیست بلکه برای این است که تو قابلیت این را پیدا کنی که با جان بیاویزی ( رفتن به مراتب بالاترکمال ) ...
بنگر اندر نخودی ، در دیگ چون
می جهد بالا ؟چو شد ز آتش زبون
هر زمان نخود برآید وقت جوش
بر سر دیگ و برآرد صد خروش
كه : چرا آتش به من در میزنی ؟
چون خریدی، چون نگونم میكنی ؟
میزند كفلیز كدبانو كه : نی
خوش بجوش و برمَجِه ز آتش كُنی
زآن نجوشانم كه مكروه منی
بلكه تا گیری تو ذوق و چاشنی
تا غذا گردی، بیامیزی به جان
بهر خواری نیستت این امتحان
آب میخوردی به بستان، سبز و تر
بهر این آتش بُدَست آن آب خَور
📚دفتر سوم #مثنوی
کانال مخاطب خاص 1401 درایتا 👇
https://eitaa.com/savabaemal