eitaa logo
🇮🇷 بسیج سازندگی قم🇮🇷
5.9هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
670 ویدیو
4 فایل
🇮🇷کانال رسمی روابط عمومی بسیج سازندگی استان قم ادمین: @Basij_sazandegiQom ارتباط با مسئول سازمان بسیج سازندگی: https://gkite.ir/es/10154512
مشاهده در ایتا
دانلود
📕 رسم جهاد ۱ ✍نویسنده: علی مشایخی، محمدرضا حسینی 🔸️مهندس حسینعلی عظیمی از پیشکسوتان جهاد سازندگی که اسفند 1398 به یاران شهیدش پیوست، در سال ۶۳ وارد قرارگاه کربلا شد و ... 🇮🇷کانال اطلاع رسانی بسیج سازندگی قم🇮🇷 @sazandegi_qom
استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری: نیاز ضروری جامعه امروز ما، ارائه تصویری «شورانگیز» از دین است، تصویری که هم بتواند نسل جدید را برای مقاومت در این درگیری تمام‌عیار پشتیبانی کند و هم بتواند تصویری «آگاهی‌بخش» و «کارآمد» از دین در ذهن نسل جدید پدید ‌آورد. جامعه اسلامی برای تربیت انسان تراز انبیاء و عصر انتظار، نیاز به فهمی از دین دارد که مقیاس دین را سرپرستی رشد و تقرب انسان، در همۀ زوایای زندگی بداند و بتواند در این مقیاس، از اندیشه‌های بنیادین دین تا مفاهیم کاربردی آن را مانند طرحی جامع ارائه کند. آسیب‌هایی که امروز در نسل جوان مشاهده می‌شود به‌علت نبود این تصویر از دین است. ما در این مدت صرفاً با بیان شاخص‌هایی از توسعه و پیشرفت در عرصه‌های مختلف، که عموماً شاخص‌های توسعه بوده‌اند، سعی در اقناع ذهن نسل جوان داشته‌ایم در حالی که نیاز آنها اندیشه‌ای روشن و انگیزه‌بخش برای مقاومت و مبارزه بوده است. این ویژگی‌های مهم در کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» منعکس شده است، از این جهت بازخوانی این اثر، ضرورتی مهم در ارائه اندیشه اصیل دینی برای نسل امروز است. 🇮🇷روابط عمومی بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi
دراین کتاب خاطرات خواهران شهدایی چون ابراهیم هادی، حاج ابراهیم همت، شهیدان زین الدین، شهیدان جهان آرا، شهید شیرودی، شهید پلارک، شهید فهمیده، شهید کاوه، شهیدصیاد شیرازی، شهید فخری‌زاده، شهید عمادمغنیه، شهید حججی، شهیدرکن آبادی، شهید قربانخانی، شهید پاشاپورو... به چشم می‌خورد. همچنین نویسنده دلنوشته‌هایی از همسر شهید مهدی باکری، حسین محرابی، ابومهدی المهندس، دختر شهید موسویقوچانی و... را نیز در کتاب قرار داده است. همچنین در بخش شهدای منای کتاب نیز عکس شهید قرآنی محسن حاجی حسنی‌کارگر به همراه متنی از نویسنده به نگارش در آمده است. 🇮🇷روابط عمومی بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi
📚 معرفی کتاب «رسم جهاد» تجربه‌های کار جمعی در جهاد سازندگی به روایت حسینعلی عظیمی ✍تحقیق و تدوین: علی مشایخی، محمدرضا حسینی 📖تعداد صفحات: ۱۹۷ صفحه 💭 این کتاب با نثری روان از ۱۱ فصل تشکیل شده که مهمترین آنها تشکیل ساختار، رابطه با مردم، دولتی شدن جهاد، کمیته فرهنگی و جهاد سازندگی در جنگ است. 🔻تولید شده در مرکز حرکت‌های جهادی بسیج سازندگی استان قم 🇮🇷روابط عمومی بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi
🔰مصطفی (زندگینامه و خاطرات سرلشکر شهید مصطفی ردانی پور) به قلم گروهی از نویسندگان بخشی از خاطرات ایشان از زبان یکی از فرماندهان لشکر: طلبه‌ی جوان آن‌قدر زیبا صحبت می‌کرد که همه را به وجد می‌آورد. قدرت بیان او بسیار بالا بود.مخصوصاً زمانی که از امام زمان (عج) می‌گفت. آن‌قدر عاشقانه با آقا درد دل می‌کرد که همه اشک می‌ریختند. عملیات فتح‌المبین به اهداف خود دست یافت. اما تعداد مجروحان و شهدا بسیار زیاد بود. طوری که همه فرماندهان می‌گفتند: باید بقیه‌ی نیروها برای استراحت به مرخصی بروند.جلسه‌ی فرماندهان برگزار شد. حسن باقری در جلسه حضور داشت. او بنیان‌گذار اطلاعات و سازمان رزم سپاه بود. مصطفی علاقه‌ی خاصی به حسن داشت.در آن جلسه برادر باقری از فرماندهان تیپ و لشکرها خواست که نیروها را برای ادامه‌ی عملیات آماده کنند. اما خود فرماندهان هم خسته بودند. آن‌قدر که همگی می‌گفتند: باید به نیروها استراحت داد.حسن باقری همچنان اصرار می‌کرد. او تأکید می‌کرد: برادران، همان‌طور که ما و شما خسته‌ایم دشمن ما هم خسته است. باید ضربه‌ی کاری را برای آزادی خرمشهر وارد کنیم و ... در این میان یکی از کسانی که در تأیید سخنان ایشان صحبت کرد مصطفی بود. او با بدنی زخمی و خسته شروع به صحبت کرد. استدلال‌های برادر باقری را تأیید کرد و با قاطعیت گفت: من با نیروها صحبت می‌کنم. حرف ایشان درست است. باید عملیات ادامه یابد. 🇮🇷روابط عمومی بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi
✳️ او بیش از آنکه بنویسد؛ به تبلیغ چهره به چهره معتقد بود و در این نوع گفت وگو، به میزان قدرت و طاقت و دانش و توجه طرفِ مقابل بسیار پایبند و حساس بود. 🔹 باور داشت که نباید هر بحث و گفت وگویی را با هر ذهنی بیان کرد و به مسئله مرتبه فکری و دانش افراد کاملاً توجه میکرد. 🔸 گاهی ساعتها وقت میگذاشت تا از انتقال مسئله به طرف مقابل مطمئن شود. 📚 فـهـم زمــانـه / یعقوب توکلی 🇮🇷روابط عمومی بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi
کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان است که در انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است.بخشی از کتاب تنها گریه کن یک‌وقت هست آدم با خانوادهٔ شوهرش مشکلی ندارد و فقط رفت‌وآمد می‌کند، یک‌وقت هست که با خانوادهٔ شوهرش صمیمی می‌شود، خودمانی و خانه‌یکی؛ محبتشان را به دل می‌گیرد. ما این شکلی بودیم. من هرچه ازشان دیدم، خوبی و صمیمیت بود. همراه دوتا جاری دیگرم و مادرشوهرمان توی یک خانه زندگی می‌کردیم. روزمان تا آمدن مردها، دور هم می‌گذشت. نوعروس بودم، ولی مستقل. چند ماه اول، پخت‌وپزم از مادرشوهرم جدا بود. خودم خواستم و سفره‌یکی شدیم. گفتم: «دو نفر ماییم، دو نفر شما، آن‌هم توی یک خانه. چرا دوتا سفره پهن کنیم؟» عروسِ ده ماهه بودم که دخترم به دنیا آمد. پدرشوهرم، اولْ بزرگِ خانواده خودش بود، بعد فامیل. بزرگ‌تری‌اش هم فقط به سن‌وسال و ریشِ سفیدش نبود؛ آن‌قدر دلسوز و مهربان بود که خودش و حرفش روی چشممان جا داشت. اسم بچه را گذاشت فاطمه و ما هم روی حرفش حرف نزدیم. حبیب مرد زحمت‌کشی بود. صبح زود می‌رفت سر ساختمان و آخر شب خسته برمی‌گشت. بنایی کار راحتی نبود. اصلش، هیچ کاری راحت نیست. مردها صبح به صبح می‌رفتند و آخر شب به‌سختی خودشان را تا خانه می‌کشاندند. یک لقمه غذا خورده و نخورده، چشمشان گرم خواب می‌شد. گاهی برای کار و کاسبیِ بهتر می‌رفت یک شهردیگر...‏‪ 🇮🇷روابط عمومی بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi
🌷 تنهایی به راه افتادم. به رغم درد کمر و پادرد، تا پشت خاکریزهـا را دویدم و یک جعبه نارنجک برداشته به راه افتادم. 🌷 در راه یک بار دیگر به پیکـر پاک فـروزانفر برخوردم. جعبه را گذاشتم زمین و لحظاتی را در کنارش، فـارغ از خـود و زمـان و مکـان، نشستم. صمـیمی تـرین لحــظه بـرای درک شهــادت. فروزانفر از هنگام حیاتش هم مهربان تر شده بود. اندکی احساس آرامش کردم. دستمالی که به گردنش بسته بود به رسم تبـرک و یادبود از گردنش باز کردم و پیش خود نگـه داشتم. 🌹 بعد از گذشت سـالها هنوز بوی شلـمـچـه را میدهد. 📚 زنده باد کمیل / محسن مطلق 🇮🇷روابط عمومی بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi
🔸 نیمه شب بود که سلمان از خواب بیدار شد؛ خیلی گریه می کرد. هر چه کردم نتوانستم آرامش کنم. حسین بلند شد رفت بیرون، بعد ده دقیقه برگشت. گفتم: «حسین آقـا! پس چـرا نمی رویم دکتـر؟» گفت: «ماشین نیست! ماشین خودم دست برادرمه؛ ماشین دیگری هم گیر نیاوردم.» گفتم: «با همین ماشین سپـاه که جلوی خانه پارک کردی برویم.» گفت: «نـــه!! من با بیـت المـال بچـه ام را دکتـر نمی بــرم.» گفتم: «خُب کـرایه اش را بگـو از حقـوق مان کم کنند.» 🔹 حسین زیر بار نرفت و دوباره رفت. مدتی در سوز و سرمای زمستان، کنار جـاده ایستاد تا بالاخره توانست یک ماشین گیـر بیاورد و بچـه را ببریم دکتـر. 🎙 راوی: زهـرا سحری؛ همسر شهید 📚 نیمه پنهـان مـاه (جلد ۳۲) بقلـم رقیه مهری/ نشـر روایت فتـح 🇮🇷روابط عمومی بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi
🌷 طی آن چندروزی که داخل کـانال کمیـل درگیر محاصره و نبرد با دشمن بودیم؛ خـاطره رزم و رشادت سـید جعفـر طـاهری هـرگز از صفحه ذهن من پاک نمی شود. 🌷 گویی خـدا به او یک نیروی خـارق العاده و تمـام ناشدنی داده بود. هرگـز ندیدم بخوابد! از سـر صبـح که حملات دشمن شروع می شد، مدام می دوید به این طرف کـانال و آر پی جی میزد. می دوید به آنطـرف و با دوشـکا شلیک میکرد. دوباره می دوید به سویی دیگر و اسلـحه دیگری برمی داشت و می جنگید. تا شب کـارش همین بود. نمیدانم چـرا خسته نمیشد؟! با لبهـایی ترک خورده از عطـش و شـکم گرسـنه، واقعاً یک تنه با آنها می جنگید. یعنی نبرد این یک نفر یکطرف و درگیری بقیه ی ما با دشمن هم یکطرف. شب هنگـام از کـانال خـارج می شد و به سمت دشـمن میرفت تا از سـربازان کشـته شده ی بعثی مهمـات به دست بیاورد. 🎙 راوی: احـمد بویانی 🌹 تصویـر فـوق، آخــرین قـابی است کـه از لبهـای خشکیده و چهـره خسته اما مقـاوم سـید جعـفرطـاهـری، ساعاتی قبل از شهادت در کانال آسمانی کمیل، به حـافظه تاریـخ اسـاطیر ایــران سپـرده شده. 📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی 🇮🇷روابط عمومی بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi
کتاب عاشقم کن : پیرامون زندگی شهید امیر حاج امینی نگاشته شده و حاصل تلاش‌های نویسنده‌ای است که ترجیح داده گمنام باقی بماند. این کتاب، از نمونه‌های موفق ادبیات دفاع مقدس به شمار می‌رود و رویدادهای جنگ تحمیلی را از خلال زندگی این شهید نامدار، روایت می‌کند. درباره‌ی کتاب عاشقم کن انتشارات 360 درجه، اثری تحت‌عنوان کتاب عاشقم کن منتشر کرده که با تمرکز بر زندگی و رسالت شهید امیر حاج امینی، به شرح... 🇮🇷روابط عمومی بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi
انتشار دو کتاب کودک درباره شهدای هسته‌ای/ به یاد «بابای توی قاب» در قسمتی از این کتاب می خوانیم: از آن وقت همیشه دیگران از من سوال می کنند. وقتی درباره آن روز حرف می زنم، گلویم درد می گیرد. نمی توانم حرف بزنم و فقط دوست دارم نقاشی بکشم. الان هم یک نقاشی کشیدم که مامان تویش جیغ می زند. الان کلی آدم توی خانه ما جمع شده اند. حتما دوباره می خواهند بگویند: «می شه از اون روز برامون بگی؟» و شروع کنند از همه چیز چیلیک چیلیک عکس بگیرند؛ از در و دیوار خانه و حتی مداد رنگی هایم و نقاشی هایم. مخصوصا این پری دریایی که تازه کشیدم. اولش می خواستم خودم را بکشم. همین جوری که هستم؛ با چشم و دهن. جای دماغ هم که هنوز خیلی خوب بلد نیستم بکشم یک نقطه بگذارم و بعد هم دست و پاهایم را بکشم. بعدش با خودم فکر کردم، خودم را شبیه پری دریایی ها بکشم. 🇮🇷روابط عمومی بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi
قسمتی ازکتاب دیدم که جانم می رود: «چون در هنگامه‌ی عملیات بود، به هیچ‌وجه به کسی مرخصی نمی‌دادند؛ حتی کوتاه‌مدت. غروب، مصطفی را شیر کردم تا پی فرمانده گردان برود و برای هردو‌مان مرخصی بگیرد. هر‌طور که بود، کسائیان قبول کرد. قرار شد ساعت ۴ صبح روز بعد به کرمانشاه برویم و تا عصر خودمان را برسانیم اردوگاه. بهانه‌ام زدن تلفن به تهران بود، ولی بی‌آن‌که به مصطفی بگویم، قصد داشتم او را به تهران بفرستم؛ به هرزحمتی که بود. خیلی می‌ترسیدم که برایش اتفاقی بیفتد، آن هم درحالی که عقب خط بودیم، چه برسد به خط و عملیات. قصد داشتم او را به کرمانشاه ببرم و تحویل «جلال مهدی‌آبادی» بدهم تا هر‌طوری شده نگهش دارد یا بفرستدش تهران. این‌طوری خیالم راحت‌تر می‌شد و با روحیه‌ای آرام‌تر می‌توانستم به جبهه برگردم. مدام به خودم لعنت می‌کردم که چرا پذیرفتم با او بیایم جبهه. درحالی که خودمان را آماده‌ی رفتن به شهر کرده بودیم، برای خواب دراز کشیدیم. خوابم نمی‌برد. همه‌اش فکر این بودم که چه‌طور او را راضی‌ کنم برگردد تهران. میان خواب و بیداری بودم که با فریاد فرماندهان بلند شدیم. ساعت ۲ صبح بود که به‌خط شدیم و آماده‌ی رفتن به خط مقدم. خیلی حالم گرفته شد، اما مصطفی بی‌خیال بود و خیلی خوشحال از این‌که می‌رفتیم خط. سریع رفتم پهلوی برادر کسائیان و گفتم: برادر، شما قول دادید بذاری ما امروز بریم کرمانشاه... خندید و گفت: بله قول دادم، ولی وقتی قراره گردان رو ببرند خط، می‌تونم بگم نه، 🇮🇷روابط عمومی بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi
توی فرودگاه دبی دستگیرش کرده بودند. گفته بودند برای سایت نطنز کار می کنی. – ای بابا، تهویه می برم برای توالت های سایت. – نه، شما ایرانیهاا سمش رو میذارید تهویه. حتما از این قطعه می خواهید تو شبکه تولید سوخت هسته ای استفاده کنید. کلی اذیتش کردند. مدت ها هم در زندان نگهش داشتند. وقتی بعد از آن همه سختی، برگشت ایران، گفت: «دیگه با شما کار نمی کنم. فهمیدم لیست پیمانکارهای شما لو می ره.» این طوری بود که یک پروژه می خوابید یا کار متوقف میشد. * * * مصطفی ایرادهای چرخه بازرگانی هسته ای را شناخته بود و آنها را برطرف کرده بود. مصطفی شده بود دیوار حفاظتی و ارتباطی پیمانکاران. هیچ کسی غیر از مصطفی این وسط شناخته نمی شد. شده بود سپر همه. مشکلات بازرگانی هسته ای، فقط با کار جهادی حل میشد. 🇮🇷روابط عمومی بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi
دختری کنار شط» زندگی و خاطرات شهید دفاع مقدس، مریم فرهانیان، نوشته عبدالرضا سالمی‌نژاد است. «ارتباطات مهدی با انقلابیون شهر روز به روز بیشتر و بیشتر می شد و او هر روز اعلامیه های جدید از حضرت امام خمینی که در عراق تبعید بود را به خانه می آورد. مهدی چیزهای زیادی در باره حضرت امام به مریم گفته بود. مهدی هر بار اعلامیه ها را به مریم می داد و از او می خواست که او آن ها را به خانم جوشی که از خواهران انقلابی آبادان بود برساند. مریم آموخته بود که این کار را باید با کمال احتیاط انجام دهد و اگر نیروهای اطلاعاتی رژیم (ساواک) متوجه حرکت او شوند، علاوه بر خود، مهدی، خانم جوشی و دیگر انقلابیون دستگیر می شوند. با ورود مریم به شبکه پخش اعلامیه از عراق تا شهرها و کوچه ها و حتی روستاهای کشور، مریم نیز عملا وارد فعالیت های انقلابی شده بود و این چیزی بود که مهدی تعمداً به آن دست زده بود. مهدی با شناخت کاملی که از روحیات، جسارت و توانمندی های مریم داشت، تصمیم گرفته بود که او را نیز وارد فعالیت های انقلابی نماید. مریم مهدی را یک انقلابی به تمام معنا می دانست. نه اینکه چون او برادرش بود بخواهد بزرگنمایی کند، اما هر چه در احوال یک انقلابی سیر می کرد و مطالعه می نمود به این مسئله بیشتر واقف می شد. مهدی هم با سواد و نجیب بود و هم شجاع و معتقد. او عمیقاً خود را متخلق به همان اخلاق و رفتار و اندیشه ای نمود که مهدی دارایش بود.» 🇮🇷روابط عمومی بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qom
رزمنده قوی‌هیکل مشهدی که پشت فرمانده عراقی را به خاک رساند. کتابی که درباره شهید محمدحسن نظرنژاد (بابانظر) است. بابانظر یک پهلوان و کشتی‌گیر خراسانی بود که با بدن قوی و پهلوانی خود زبانزد رزمندگان بود. او در یکی از عملیات‌های دفاع مقدس، بعد از انجام عملیات، با یکی از افسران عراقی که هنوز اسیر نشده بود. بابانظر که یک جانباز جنگی بود، بعد از جنگ در سال 75 به دلیل تنگی نفس و ایست قلبی ناشی از عوارض جنگ، به شهادت رسید. در حال حاضر چاپ پنجاه و دوم این کتاب از خرداد ماه سال گذشته در بازار است. 🇮🇷فرهنگی و رسانه بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qom
معرفی کتاب رفیق مثل رسول کتاب رفیق مثل رسول، نوشتۀ شهلا پناهی، روایت داستانی شهید مدافع حرم، محمدحسن (رسول) خلیلی است. رسول در طول زندگی‌اش بارها به دفاع از حریم اسلام و انقلاب و ولایت اقدام کرد. او در فتنۀ 1388 فعالیت داشت و در روز عاشورا با فتنه‌گران درگیر شد. از صفات بارز او می‌توان به نظامیِ متخصص، مطیع امررهبر، خوش‌رو و خوش‌خلق بودن با دیگران اشاره کرد. 27آبان‌ماه1393 مصادف با 14محرم‌الحرام، در نزدیکی حرم حضرت رقیه(س) به‌درجۀ رفیع شهادت نایل آمد گزیدۀ متن کتاب رفیق مثل رسول تمام شب سرگرم انجام کارهایم بودم. بین این‌همه مشغله، یاد تک‌تک دوستانم افتادم. به این فکر کردم که همۀ آن‌ها بیشتر از هر چیزی برای من رفیق هستند و این رفاقت زیباترین دل‌بستگی من توی دنیاست. کنار آن‌ها خندیدن، گریه کردن، تلاش کردن و خیلی چیزهای دیگر را تجربه کردم. نزدیک‌های سحر بود و من انگار نشسته بودم و داشتم روی قالیِ هزاررجِ زندگی‌ام دست می‌کشیدم. خیلی از تنهایی‌ها، غصه‌ها و مشکلاتم را با گره رفاقت رفو کرده بودم و این تنها گرهی بود که دلم می‌خواست برای همیشه باز نشود. 🇮🇷فرهنگی و رسانه بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qom
کتابش را بخوانید! خوب می دانیم که تعداد زیادی از شما مخاطبان عزیز کانال، دغدغهٔ انتخابات دارید؛ دوست دارید یک کاری بکنید؛ پس اول کتابش را بخوانید! باید قبول کنیم در هر کاری، ما اولین نفر نیستیم و خیلی ها این مسیر را رفته اند و تجربه هایی به دست آورده اند. کتاب «مادران میدان جمهوری» در برگیرنده فعالیت‌های انتخاباتی گروه «مادرانه سبزوار» است که در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۴۰۰ با حضور در کوچه‌ها، بوستان‌ها، مساجد و سایر مکان‌های عمومی مردم را برای حضور در پای صندوق‌های رأی دعوت می‌کردند. این دعوت در قالب‌های مختلفی از جمله گفت‌وگوهای چهره به چهره، تلفنی، فعالیت‌های مجازی، تولید بروشور و... صورت می‌گرفت. بخشی از کتاب: «...بعد از یکی دو بار سلام کردن، بالاخره به چشم‌شان آمدیم و جواب‌مان را دادند. اجازه گرفتیم و نشستیم. دوستم خسته از مقدمه چینی‌های صبح تا حالا توی جلسه‌های مختلف، یک راست رفت سر اصل مطلب! با همان صدای گرفته‌اش گفت: «نظرتون راجع به انتخابات چیه؟» خانمی که چند قدم دورتر ازش نشسته بود با عصبانیت گفت: «هرکس رأی بده احمقه!» خانم دیگری که کنارش مشغول تخمه شکستن بود گفت: «برنج کیسه‌ای ۳۰۰تومنه. برای چی رأی بدیم؟» مطالعه کتاب «مادران میدان جمهوری» در فراکتاب: www.faraketab.ir/b/192822?u=35694 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🇮🇷فرهنگی و رسانه بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi
🔰جلوه جلال به قلم نوروز اکبری زادگان حضرت آیت الله بهاء الدینی مکرر می فرمودند «آنکه اذان را با معنا می گوید ، اذان بگوید» منظور ایشان جلال افشار بود. وقتی هم پس از شهادت او، عکسش را به محضر آیت الله بهاءالدینی عرضه کردند، بی اختیار اشک از چشمان ایشان جاری شد، به طوری که قطرات اشک روی عکس جلال افتاد. در همین حین ایشان گفتند: «امام زمان(عج) از من یک سرباز خواست، من هم صاحب این عکس را معرفی کردم. اشک من، اشک شوق است.» 🇮🇷فرهنگی و رسانه بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi
🔰جلوه جلال به قلم نوروز اکبری زادگان حضرت آیت الله بهاء الدینی مکرر می فرمودند «آنکه اذان را با معنا می گوید ، اذان بگوید» منظور ایشان جلال افشار بود. وقتی هم پس از شهادت او، عکسش را به محضر آیت الله بهاءالدینی عرضه کردند، بی اختیار اشک از چشمان ایشان جاری شد، به طوری که قطرات اشک روی عکس جلال افتاد. در همین حین ایشان گفتند: «امام زمان(عج) از من یک سرباز خواست، من هم صاحب این عکس را معرفی کردم. اشک من، اشک شوق است.» 🇮🇷فرهنگی و رسانه بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom http://rubika.ir/qomsazandegi
«راز نگین سرخ» زندگی‌نامه داستانی سردار شهید مهندس محمود شهبازی، فرمانده سپاه همدان و جانشین لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) به قلم حمید حسام است. کتاب حاوی خاطرات شهید از زبان خانواده و همرزمانش است. حوادث این داستان گوشه‌ای از فراز و نشیب‌های دفاع مقدس از آغازین روز جنگ تا هنگام آزادی خرمشهر را نشان می‌دهد. «کاش یه بارم که شده، لب باز کنی و به من بگی چکاره‌ای؟ معلم قرآنی، درس مهندسی می‌خوانی یا یه بسیجی هستی؟ مادر در خیالش با محمود حرف می‌زد. می‌پرسید؛ اما جواب نمی‌شنید. هر بار که او را می‌دید، چشمانش نور می‌گرفت، لبش به خنده وا می‌شد؛ اما گوشهٔ دلش همچنان نگران او بود. فکر بدرقه عذابش می‌داد. دستپاچه می‌شد و می‌زد به حیاط یا زیر سر در می‌ایستاد؛ با قرآن و اسپند؛ اما این دفعه دل و دماغ دفعات قبل را نداشت. نشست کنار حوض. این پا و آن پا کرد و منتظر محمود ماند. باز طاقت نیاورد. چشمش به آبپاش پلاستیکی افتاد. بلند شد و دست‌های لرزانش را دور دستهٔ پلاستیکی آن حلقه کرد و گلدان‌های قد و نیم‌قد حیاط را یکی‌یکی آب داد؛ اما باز غرق در خیال محمودش بود. ذهن ناآرام او زندگی نوجوانی و جوانی فرزندش را در بستر زمان مرور می‌کرد... تا شرشر آبی که از دهانهٔ گلدان سرریز شده بود روی پله ها میریخت؛اورا بخود آورد.... 🇮🇷روابط عمومی بسیج سازندگی قم🇮🇷 🆔@sazandegi_qom
🖼 | فتح خون 🔹در کاروان فتح خون چه رازی است که هر آن کس که به آن می‌پیوندد، جز زیبایی نخواهد دید؟! کتاب را با چشمانی که نمِ غمِ انسان شدن از آن‌ها جاری است ورق می‌زنم. ، صفحات و کلمه‌های آ سِد مرتضی را نفس می‌کشم. انگار همین جاست، همین حوالی، همین محرم. انگار که نشسته باشد برای پیوند زدن مُحرمی‌های سال یک هزار و چهارصد و سه به مُحرمی‌های سال شصت و یکم هجری شمسی. @sazandegi_qom
📚 | «سربلند» 🔹وقتی کتاب «سربلند» را تمام می­کنی، به این نتیجه می­رسی که محسن انگار آدمی بود که حواسش جمع خیلی از چیزهای دور و بر ما بود. چیزهایی که ما به آن­ها توجه نمی­کنیم یا انجام بعضی از کارها را در شأن خودمان نمی­دانیم؛ ولی احساس می‌کنم، معادله شهادت، طور دیگری است. انگار خدا به همین کارهای ساده بیشتر از کارهای مهم اهمیت می­دهد. مثل کارهای ساده‌ای که محسن انجام می­داد و همان­‌ها شدند پله­‌هایی برای رسیدن به درب شهادت. 🔍 ادامه را بخوانید: khl.ink/f/57331 @sazandegi_qom