🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#داستان_پندآموز
🌻 شبی یک کشتی بخار در حالی که دریا را میپیمود گرفتار طوفان شد. کشتی چنان تکان میخورد که همه مسافران بیدار شدند. آنان وحشتزده از طوفان، تسلط بر خود را از دست داده بودند. برخی از آنان فریاد میکشیدند و عدهای دعا میکردند.
🌻 دختر هشت ساله ناخدای کشتی نیز آنجا بود.سر وصدای بقیه او را ازخواب بیدار کرده بود. از مادرش پرسید:«مادر چی شده؟» مادر گفت که طوفانی غیر منتظره کشتی را گرفتار کرده است کودک ترسیده پرسید: «آیا پدر پشت سکان است؟» مادرش پاسخ داد: «بله پدر پشت سکان است.»
🌻 دختر کوچک با شنیدن این پاسخ، دوباره به رختخوابش بازگشت و در عرض چند دقیقه به خواب فرو رفت. باد همچنان میوزید و امواج خروشان پیش میآمدند، کشتی هنوز تکان میخورد، اما دخترک دیگر نمیترسید، چرا که پدرش پشت سکان بود
🌹 خداوند همیشه پشت سکان است و حتی اگر طوفانها برخیزد و رعد غرش کند، «او» زندگی ما را هدایت میکند، ما نباید بترسیم و یا نگران شویم اگر فقط به «او» اعتماد کنیم، «او» امواج را فرو خواهد نشاند و آرامش را به قلبهای ما خواهد بخشید.
🌻همچنان که در راه زندگی پیش میرویم با انواع گوناگون هوای طوفانی، آرام، سخت، ملایم مواجه میشویم. زمانی میرسد که میبایست با مشکلات، خطر، رسوایی، اهانت، بیماری و مرگ روبه رو شویم،
🌻 لحظاتی که ترس بر ما چیر ه میشود، اما نباید فراموش کنیم که چنین تجربههایی بدون هدف برای ما اتفاق نمیافتد.
🌻 یکی از درسهای بزرگی که چنین رویدادهایی به ما میدهد، روی کردن به خداوند، و متکی بودن به «او» در هر شرایطی است
🌹 « خداوندا!
تو سکاندار زندگی من هستی و من نباید بترسم، « تو » از من مراقبت میکنی »
📚با #داستانک های مذهبی ما همراه باشید
🌼اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌼
درپیامرسان ایتا به گام دوم بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/166330391C2def9bc049
•┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•
@scnd_s_rvltion
•┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#داستان_پندآموز
دکتری به خواستگاری دختری رفت، ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مادرت به عروسی ما نیاید
آن جوان به فکرفرورفت ونزد یکی از اساتیدخودرفت و با خجالت چنین گفت:
درسن یک سالگی پدرم مردومادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تأمین کند،درخانه های مردم رخت ولباس می شست
حالادختری که خیلی دوستش دارم، شرط کرده است که فقط بدون حضور مادرم حاضربه ازدواج با من است
این موضوع مراخجالت زده کرده و برسردوراهی مانده ام،به نظرتان چه کارکنم؟
استادبه اوگفت ازتو خواسته ای دارم،به منزل برو و دستان مادرت را بشور،فردا به نزد من بیا و به تو می گویم چه کار کنی
جوان به منزل رفت و باحوصله دستان مادرش را دردست گرفت که بشویدولی ناخودآگاه اشک برروی گونه هایش سرازیر شد،زیرا اولین باربودکه دستان مادرش درحالی که ازشدت شستن لباس های مردم چروک شده وتماما تاول زده و ترک برداشته بودند را دید؛طوری که وقتی آب راروی دستان مادرمی ریخت،از درد به لرزه می افتاد
پس ازشستن دستان #مادر نتوانست تا فردا صبرکند و همان موقع به استاد خود زنگ زدوگفت ممنونم که راه درست را به من نشان دادید
من مادرم رابه امروزم نمی فروشم، چون او زندگی اش رابرای آینده من تباه کرده است.
🌹🍃برای سلامتی تمام مادران صلوات
🌼اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌼
درپیامرسان ایتا به گام دوم بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/166330391C2def9bc049
•┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•
@scnd_s_rvltion
•┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•