eitaa logo
گام _ دوم
483 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
5.7هزار ویدیو
14 فایل
@Scnd_s_rvltion کانال سخنرانی های استادعلی اکبر رائفی پور و دکتر حسن عباسی و... کلیپ های نظامی ، سیاسی ، فرهنگی، اجتماعی بانشرمطالب در اشاعه فرهنگ مهدوی سهیم باشید 💠 ارتباط با ادمین وارسال نظرات وانتقادات: @ansaralhossein این کانال رسمی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️هر کس به اتاقش می‌آمد از پشت میز بلند میشد و در جلو فرد می‌نشست و کارهایشان را انجام می‌داد. یک روز از او پرسیدم که چرا پشت میز کارهایش را انجام نمی‌دهد؟ با لبخند همیشگی‌اش گفت: برادر من! میز ریاست یک حال و هوای خاصی دارد که آدم را می‌گیرد. پشت آن میز من رئیسم و مخاطبم ارباب رجوع هستن. من می‌آیم این طرف و کنار مردم می‌نشینم تا توی آن حال و هوای خاص با آنها برخورد نکنم. این طرف میز من برادر مردم هستم و مثل یک برادر به مشکلاتشان رسیدگی می‌کنم. 🔻این خاطره شهید بروجردی کلی نکته برای مسئولین داره... #شهید_محمد_بروجردی #درس_اخلاق •┈••✾🍃💚🍃✾••┈• @scnd_s_rvltion •┈••✾🍃💚🍃✾••┈•
1.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ #درس_اخلاق زیبای پیرمرد رزمنده برای این روزهای مسئولان جمهوری اسلامی 💬 «فرمانده گردان از اطلاعات عملیات که برگشت لب‌هایش خشکی زده بود، یک آب زردآلو به او تعارف کردم. گفت از این آب زردآلو به همه‌ی نیروها داده‌ای؟ گفتم ۷۵۰ نیرو هست و فقط ۲۰ عدد آب زردآلو هست، چطوری به همه بدهم؟ گفت ...» 🔹ادامه صحبت‌ها را خودتان از زبان این رزمنده بشنوید. •┈••✾▪️🏴▪️ @scnd_s_rvltion •┈••✾▪️🏴▪️
حاج احمد آقا ، امام رو بعد از رحلت توی خواب میبینن، از اوضاع و احوال اون طرف میپرسن، امام بهشون میفرماین که احمد، اینجا خیلی سخته! من که به سختی عبور کردم... تو به فکر خودت باش! من که میدادم در بالکن جماران، از من کشیدن که چرا این دست رو تکان دادی؟
🔰در ستاد لشگر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست. 🔰آن برادرم دائم تندی می کرد و جوش می زد. آقا مهدی با نرمی و ملاطفت آرامش می کرد. یکهو دیدم این برادر ترک ما یک چاقوی ضامن دارد از جیبش درآورد، گرفت جلوی شهید زین الدین و با عصبانیت گفت: «حرف حساب یعنی این!» و چاقو را نشان داد. 🔰خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم آقا مهدی می خندد. با مهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت، گذاشت توی جیب او، بعد دستی به سرش کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد. 🔰ظاهرا این برادر اختلافی با یکی از همشهریانش داشت که آقا مهدی با پا در میانی می خواست مسائلشان را رفع و رجوع کند. 🔰بعدها شهید زین الدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد فرمانده یکی از گردانهای لشگر! 🌼اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌼 •┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈• @scnd_s_rvltion •┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•