#نماز_شهیدان
🌹 دوست هم خوابگاهی ایشان، می گفت: وقتی 18 سالش بود نماز شبش ترک نمی شد.
📒 شهید علم، ج 1، ص65، #شهید دکتر #مجید_شهریاری
کانال ما در ایتا 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4246470703C4f8a07583a
کانال ما در واتس آپ 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/LXX6e4OTwleHuECgJ1Rw3h
#نماز_شهیدان
🕋 کمک از نماز 🕋
🌼 بی سیم، خبر محاصره شدن تعدادی از رزمندگان را داد، آن هم در منطقه ای صعب العبور.
فرماندهان و شهید بروجردی خیلی ناراحت و نگران بودند.
🔻 هیچ راه حلی برای رهایی نیروهای محاصره شده پیدا نمی کردند.
شهید بروجردی بلند شد #وضو گرفت و به نماز ایستاد. نمازی پر از حضور خدا؛
🌼 پس از نماز بر اثر خستگی خوابش برد. بعد از چند دقیقه، ناگهان از خواب پرید؛ سراسیمه به سوی نقشه عملیاتی دوید، مدتی به نقشه زل زد،
🔻 بعد با صدای بلند همه فرماندهان را به اتاق فرا خواند و طرحی را برای کمک به نیروهای در محاصره مطرح کرد؛ طرحی نو که همه را به تعجب وا داشت.
🌼 همه موافق این طرح بودند. با اجرای طرح، محاصره شکسته شد و رزمندگان آزاد شدند.
با خوشحالی به سمت شهید بروجردی رفتم و در مورد طرح، سؤال کردم؛
🔻 اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه می شوم به نماز می ایستم و توسل به ائمه اطهار پیدا می کنم. این کار راه هایی را جلوی رویم باز می کند.
📚 زیر این حرف ها خط بکشید
کانال ما در ایتا 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4246470703C4f8a07583a
کانال ما در واتس آپ 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/LXX6e4OTwleHuECgJ1Rw3h
#نماز_شهیدان
🦋 شهيد عبدالله میثمی 🦋
💛 بند هفت، هفت تا اتاق داشت و يك سالن بيست متري. جا نبود. دو طرف راهروي دو متري را هم تخت زده بودند.
🔻 تخت هاي سه طبقه ي آهني كف چوبي، با يك پتو كه هم زيرانداز بود، هم بالش، هم روانداز.
💛 تازه واردها بايد روي زمين مي خوابيدند. تخت مال سابقه دارها بود. عبدالله شب ها جايش را مي داد به يكي از تازه واردها.
🔻 مي گفت نصفه شب كه مي خواهد از تخت بيايد پايين براي #نماز ، سر و صدا مي شود.
📚 يادگاران، جلد 5 ، ص 23.
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧═
کانال ما در ایتا 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4246470703C4f8a07583a
کانال ما در واتس آپ 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/LXX6e4OTwleHuECgJ1Rw3h
#نماز_شهیدان
🕋 بنده به عنوان مسئول حفاظت قرارگاه رعد، به سربازان نگهبان دستور داده بودم تا شبها پس از خاموشی، برای ورود و خروج به قرارگاه، ایستِ شبانه بدهند.
💧 یکی از شبها نگهبان پاس دو، که نوبت پاسداری اش از ساعت دو الی چهار صبح بود سراسیمه مرا از خواب بیدار کرد و گفت: در ضلع جنوبی قرارگاه شخصی هست که فکر می کنم برایش مشکلی پیش آمده.
🕋 پرسیدم: مگر چه کار می کند؟ گفت: او خودش را روی خاک ها انداخته و پیوسته گریه می کند.
💧 من بی درنگ لباس پوشیدم و همراه سرباز به طرف محلی که او نشان می داد رفتم. به او گفتم که تو همین جا بمان.
🕋 سپس آهسته به طرف صدا نزدیک شدم. صدا به نظرم آشنا آمد. نزدیکتر که رفتم او را شناختم. شهید تیمسار عباس بابایی، فرمانده قرارگاه بود.
💧 او به بیابان خشک پناه برده بود و در دل شب آنچنان غرق در مناجات و راز و نیاز به درگاه خداوند بود، که به اطراف خود توجهی نداشت. من به خودم اجازه ندادم که خلوت او را برهم بزنم.
📚 پرواز تا بی نهایت، ص 233.
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧═
کانال ما در ایتا 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4246470703C4f8a07583a
کانال ما در واتس آپ 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/LXX6e4OTwleHuECgJ1Rw3h