eitaa logo
زمینه سازان ظهور
434 دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
12.2هزار ویدیو
47 فایل
تبلیغ مجازی معارف ناب دین و بصیرت افزایی انقلابی ارتباط با مدیر @seedmostafa برای کپی برداری از کانال ۱ صلوات بفرستید
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 دوست‌ هم ‌خوابگاهی ایشان، می گفت: وقتی 18 سالش بود نماز شبش ترک نمی ‌شد. 📒 شهید علم، ج 1، ص65، دکتر کانال ما در ایتا 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4246470703C4f8a07583a کانال ما در واتس آپ 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/LXX6e4OTwleHuECgJ1Rw3h
🕋 کمک از نماز 🕋 🌼 بی سیم، خبر محاصره شدن تعدادی از رزمندگان را داد، آن هم در منطقه ای صعب العبور. فرماندهان و شهید بروجردی خیلی ناراحت و نگران بودند. 🔻 هیچ راه حلی برای رهایی نیروهای محاصره شده پیدا نمی کردند. شهید بروجردی بلند شد گرفت و به نماز ایستاد. نمازی پر از حضور خدا؛ 🌼 پس از نماز بر اثر خستگی خوابش برد. بعد از چند دقیقه، ناگهان از خواب پرید؛ سراسیمه به سوی نقشه عملیاتی دوید، مدتی به نقشه زل زد، 🔻 بعد با صدای بلند همه فرماندهان را به اتاق فرا خواند و طرحی را برای کمک به نیروهای در محاصره مطرح کرد؛ طرحی نو که همه را به تعجب وا داشت. 🌼 همه موافق این طرح بودند. با اجرای طرح، محاصره شکسته شد و رزمندگان آزاد شدند. با خوشحالی به سمت شهید بروجردی رفتم و در مورد طرح، سؤال کردم؛ 🔻 اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه می شوم به نماز می ایستم و توسل به ائمه اطهار پیدا می کنم. این کار راه هایی را جلوی رویم باز می کند. 📚 زیر این حرف ها خط بکشید کانال ما در ایتا 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4246470703C4f8a07583a کانال ما در واتس آپ 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/LXX6e4OTwleHuECgJ1Rw3h
🦋 شهيد عبدالله میثمی 🦋 💛 بند هفت، هفت تا اتاق داشت و يك سالن بيست متري. جا نبود. دو طرف راهروي دو متري را هم تخت زده بودند. 🔻 تخت هاي سه طبقه ي آهني كف چوبي، با يك پتو كه هم زيرانداز بود، هم بالش، هم روانداز. 💛 تازه واردها بايد روي زمين مي خوابيدند. تخت مال سابقه دارها بود. عبدالله شب ها جايش را مي داد به يكي از تازه واردها. 🔻 مي گفت نصفه شب كه مي خواهد از تخت بيايد پايين براي ، سر و صدا مي شود. 📚 يادگاران، جلد 5 ، ص 23. ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧═ کانال ما در ایتا 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4246470703C4f8a07583a کانال ما در واتس آپ 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/LXX6e4OTwleHuECgJ1Rw3h
🕋 بنده به عنوان مسئول حفاظت قرارگاه رعد، به سربازان نگهبان دستور داده بودم تا شبها پس از خاموشی، برای ورود و خروج به قرارگاه، ایستِ شبانه بدهند. 💧 یکی از شب‌ها نگهبان پاس دو، که نوبت پاسداری اش از ساعت دو الی چهار صبح بود سراسیمه مرا از خواب بیدار کرد و گفت: در ضلع جنوبی قرارگاه شخصی هست که فکر می کنم برایش مشکلی پیش آمده. 🕋 پرسیدم: مگر چه کار می کند؟ گفت: او خودش را روی خاک‌ ها انداخته و پیوسته گریه می کند. 💧 من بی درنگ لباس پوشیدم و همراه سرباز به طرف محلی که او نشان می داد رفتم. به او گفتم که تو همین جا بمان. 🕋 سپس آهسته به طرف صدا نزدیک شدم. صدا به نظرم آشنا آمد. نزدیکتر که رفتم او را شناختم. شهید تیمسار عباس بابایی، فرمانده قرارگاه بود. 💧 او به بیابان خشک پناه برده بود و در دل شب آنچنان غرق در مناجات و راز و نیاز به درگاه خداوند بود، که به اطراف خود توجهی نداشت. من به خودم اجازه ندادم که خلوت او را برهم بزنم. 📚 پرواز تا بی نهایت، ص 233. ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧═ کانال ما در ایتا 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4246470703C4f8a07583a کانال ما در واتس آپ 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/LXX6e4OTwleHuECgJ1Rw3h