eitaa logo
جاماندگان از قافله عشق 🦋
1.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
716 ویدیو
1 فایل
#نشر_آثار_شهدا #روایت_دفاع_مقدس و پستها و محتوای ارزشی #جاماندگان_ازقافله_عشق جهاد تبین و بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
🔬🍀دکتر به مقرگردانهای عمل کننده لشگر 31 عاشورا دیر رسیده بود نزدیک غروب بود برای ادامه مرحله سوم عملیات والفجر چهار آماده شده بودیم دکتر هم ولایتی من بود سراغم را از چند نفر گرفته بود گفته بودن سید با برادر کبیری هست ما داشتیم دعا میخوندیم و از هم دیگر طلب حلالیت میکردیم برادر کبیری صِدام زد گفت (میری)سید؛ بیسیم تو آماده کن داریم حرکت میکنیم در این هنگام دیدم دکتر به سمت ما که در زیر درختان جنگلی بودیم میاد با دیدن دکتر هم تعجب کردم هم تو دلم ول وله شد گفتم خدایا با این بنده خدا چکار کنم تا رسید پیش من گفتم پدر بیامرز ما داریم میریم عملیات اینجا چکار میکنی گفت اومدم من تو عملیات شرکت کنم خلاصه سوار تویوتا شدیم پشت فرمان برادر کبیری نشته بود منم دکتر را وسط نشوندم خودمم سمت درب شاگرد گفتم یک دفعه خمپاره میفته نکنه دکتر ترکش بخوره خلاصه رفتیم تا پشت خاکریزی که در دشت شیلر بود منتظر فرمان شهید آقا مهدی باکری ماندیم وقتی رسیدیم پشت خاکریز شرایط تغریبا آرام بود من که میدونستم وقتی عملیات شروع بشه دیگه چند شب باید بیدار بمونیم به دکتر گفتم من یک ربع میخوام چُرت بزنم بعد منو صدا کن فک کنم.به یک ربع نکشید یک دفعه دیدم دکتر دودستی با شادی و فریاد منو تکان میده فریاد میزنه سید بیدار شو عملیات شروع شده ببین چجوری داریم عراقیا را میزنیم چشاما باز کردم دیدم بله خمپاره های دشمن داره مثل بارون میخوره بعد از انفجار میدونین که ترکشها در شب شبیه به نور افشانی بالا میرن ماندم خدایا چی بگم گفتم دکتر اون خمپاره های عراقیا ست داره منفجر میشه تعجب کرد .........و... بعد هم همه حرکت کردیم تاپشت رود خانه شیلر رسیدیم که با گلوله باران شدید دشمن پشت همان رود خانه زمین گیر شدیم دکتر دچار موج انفجار شد اورا به جاده ای از کف دشت که کمی به لحاظ عمق پاینتر بود آوردم تا شاید صبح امداگرها دکتر را به پشت جبهه به بیمارستان زیر زمینی ارتش انتقال بدن تا نزدیک های صبح زیر گلوله باران عراقیها قرا داشتیم تا اینکه کمی آتش دشمن کمتر شد و برادر کبیری باقی مانده نیروها را سروسامان داد و از رود خانه عبور کردیم . بعدها دکتر سیدحسین آل هاشم مسئول حلال احمر زنجان شد و سردار کبیری بعد از شهادت سرداران مهدی باکری و حمید باکری؛ فرمانده لشگر عاشورا راوی سید اخلاص موسوی
🌱 مده نفس را وعده صبح و شام که در کار ، گردی از آن وعده خام چو شب رفت و آمد صباح جدید مگو شام دیگر بخواهم بدید احوال ما نگر. ای دوست !!!🌱 از قافله غافل چو شدیم قافله راهی شدو ما جاماندیم گلگون کفنان رفتندو رسیدن به افلاک ما در این عالم خاکی
قسم بخونشان میدانم شهدای راه خدا با دستان بسته هم گره از کارفرو بسته ما باز کنند! تصویر شهید غواص عملیات کربلایی 4 که پس از سالها در خاک عراق تفحص شده نشان می دهد با دستان بسته توسط دشمن بعثی زنده در خاک مدفون شداند @jAmAndgA90zA
🍂🍁🍂 درکوچه های بی انتها............. دیر زمانی ست دَربدَر بدُنبال کویِ نگارم 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣صدای آسمانی شهید آوینی: ما یافتیم آنچه را دیگران نیافتند... ما همه افق های معنویت را در شهدا تجربه کردیم .....
🌹میدانیـد! بِین خودمـان بمـاند گـاهی! دلمـان می خواهـد دل شما هـم بـرای ما تنگ شود... !
🔹تنها کسی که شهید دارابی گوش به فرمانش بود... به روایت مادر بزرگوار شهید؛ دم خداحافظی گفت که راهی سوریه‌ام.. ناراحت و کلافه گفتم: حسین تو چرا حرف هیچ‌کس را گوش نمی‌دهی، کجا می‌روی، مگر تازه نیامده‌ای؟ حداقل بگو به حرف چه کسی گوش می‌دهی! جواب داد مادر من فقط به حرف رهبرم گوش می‌دهم.. آقا دستور بدهد ،جانم را هم برایشان می‌دهم. 🔹وصیتی به بچه حزب‌اللهی‌ها می‌کنم و آن هم این است که در قبال انقلاب احساس تکلیف کنند و ننشینند گوشه‌ای و نگاه کنند و مشکلات را به گردن دیگران بیندازند.   «امام جعفرصادق (علیه‌السلام)»: سخاوتمندترین مردم آن کسی است که جان و مال خود را جوانمردانه در راه خدای متعال تقدیم نماید. ادامه دارد
🔹تنها کسی که شهید دارابی گوش به فرمانش بود... به روایت مادر بزرگوار شهید؛ دم خداحافظی گفت که راهی سوریه‌ام.. ناراحت و کلافه گفتم: حسین تو چرا حرف هیچ‌کس را گوش نمی‌دهی، کجا می‌روی، مگر تازه نیامده‌ای؟ حداقل بگو به حرف چه کسی گوش می‌دهی! جواب داد مادر من فقط به حرف رهبرم گوش می‌دهم.. آقا دستور بدهد ،جانم را هم برایشان می‌دهم. 🔹وصیتی به بچه حزب‌اللهی‌ها می‌کنم و آن هم این است که در قبال انقلاب احساس تکلیف کنند و ننشینند گوشه‌ای و نگاه کنند و مشکلات را به گردن دیگران بیندازند.   «امام جعفرصادق (علیه‌السلام)»: سخاوتمندترین مردم آن کسی است که جان و مال خود را جوانمردانه در راه خدای متعال تقدیم نماید. ادامه دارد
🌴شب عملیات فتح المبین، پشت قرارگاه نشسته بودیم و با هم صحبت می‌کردیم. در حین صحبت، دیدم یک فشنگ کالیبر دستش گرفته و با آن بازی می کند. 🌴بعد به فشنگ اشاره کرد و گفت: «این تیر خوبه بخوره وسط پیشونی، جایی که پیشونی را روی مهر می‌گذاری.» با حسرت گفت: «چه کیفی داره!» عملیات فتح المبین آغاز شد. 🌴 سعید به همراه حمید رمضانی برای سرکشی به یکی از محورها رفت. در بین راه مورد هدف تیربار دشمن قرار گرفت و سعید شهید شد. 🌴وقتی با جنازه سعید رو برو شدم، به اولین جایی که نگاه کردم پیشانی اش بود که تیر به سجده‌گاهش اصابت کرده و او را به آرزویش رسانده بود. راوی:حاج صادق آهنگران
شوخی های جبهه هم از جنس شهادت بود در يكی از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضاگودينی پس از چند روز مأموريت، از سمت پاسگاه مرزی در حال بازگشت هستند. از اينكه آنها‌ سالم بودن خيلی خوشحال شديم. جلوی مقر شهيد اندرزگو جمع شديم. دقايقی بعد ماشين آنها آمد و ايستاد. ابراهيم و رضا پياده شدند. بچه ها خوشحال دورشان جمع شدند و روبوسی كردند. يكی از بچه ها پرسيد: آقا ابرام! جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند. ابراهيم مكثی كرد، در حالی كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين اشاره كرد. سراسیمه به طرف ماشین رفتیم. يك نفر آنجا دراز كشيده بود. روی بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتی كل بچه ها را گرفته بود. ابراهيم ادامه داد: جواد ... جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاری شد و چند نفر دیگر با گريه داد زدند: جواد! جواد! و به سمت عقب ماشين رفتند! همينطور كه بقيه هم گريه مي‌كردند، يكدفعه جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چیه، چی شده!؟ جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد. بچه ها با چهره هايی اشك آلود و عصبانی به دنبال ابراهيم می گشتند. اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان!
ارتش بعث ماشین های خرمشهر را اینگو نه در مکانهای خاص جهت جلوگیری از هلی برن نیروهای ایرانی در خرمشهر کاشته بود ایجاد موانع مصنوعی 15/1361 عکاس امیر علی جوادیان
یادش بخیر و باید گفت؛ بهترین آدم‌های زندگی آنهایند که وقتی کنارشان بشینی، چایت اگر سرد هم شود، دلت گرم می‌شود... یادش بخیر چای خوردن های عصرانه جبهه‌ای، وقتی که یک نفر ایثارگرانه کتری بزرگ روحی رو پر از آب تانکر می کرد و جوش می‌اورد و مشتی چای خشک می‌ریخت تو کتری. نه از فلاسک خبری بود و نه قوری لیوان های جای مربا رو می‌شست و پر از چای تازه دم می‌کرد و همه حلقه می‌زدیم دور اون و... لذت چای در شیشه مربا و قند درکاسه روی