گاز شیمیایـی و عشــق هردو می سوزانند!
یکی پـوست را ، و چشم را ، و جسم را و دیگری دل را و جان را
هردو سوختن ناله ها دارد و نشانها !
خوب که نه، بد هم نگاه کنی نشـانِ هردو سوختن را در او می بینی…
ولی این سوختن کجا و آن سوختن کجا
#یاد شهدای گاز های شیمایی
که با عشق پرواز کردن
اللهم صل علی محمد وآل محمد 🌹
🌑شمشیر کشیدن در تاریکی
هرگز برای ما مفید نخواهد بود
حتی بسیار خطرآفرین خواهد بو د
ممکن است شمشیر مان در تاریکی
چشم دوستان و هم نوعان و حتی خودمان را زخمی یا کور کند
در فضای تاریک
باید
💡نو ر روشنکرد تا تاریکی را "هم "برای خود و "هم "برای دیگران روشن و
افتادگان در دام تاریکی را
نجات دهیم "هم"خودمان به هدف
عالیه ومقصود روشنگری برسیم
امروز بنظر میرسد
انسانهای خبیث غولهای رسانه ای
مستکبرین فضایِ خیلی از
جوامع بشری را با راست دروغ و حیله فریب، و شایعه .وناامیدی
تاریک کرداند تا ملتها
خودشان در این فضایِ تاریک یا به خودشان و یا به هم دیگر زخم وارد کنند
واین خبیث ها هم در این شرایط به
اهداف پلید خود همان نابودی
ملتها وبه تاراج بردن ثروتها و مغزها
برسند
پس بیایم بجای استفاده از شمشیر
حداقل در جامعه خودمان
از روشنگری استفاده کنیم
#همان_جهاد_تبین
✍مخلص شما بزرگوران
سید اخلاص
👆بس که گردیده ملبس بر لباس میش گرگ ،
مردمان را قدرت تشخیص گرگ ومیش نیست
زهد و تقواباعمل توام چوگردد پر بهاست
ورنه با گفتار شیرین وعباو ریش نیست
چندبیت شعر :
استاد حاج حمید مصطفی زاده
🍀🌺🍀🥀🌾🍃🌱چوبشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه ای دلبرا
خطا ایجاست!
ندانم اندورن من خسته دل کیست؟
که من خموشم او در فغان ودر غوغاست
مرا به کار جهان هرگز الطفات نبود
رخ تو در نظرِ من چنین خوشش آراست
حافظ🌺🍀☘🌿💐🥀
🍃امام روح الله :
با بصیرت و با چشمانی باز به دشمنان خیره شوید و آنان را آرام نگذارید که اگر آرام گذارید، لحظه ای آرامتان نمیگذارند.
📚صحیفه نور، ج٢١، ص ١٠٩
#وعده_صادق
@seYed_Ekhlas🇮🇷
♦️این بار به اذن خدا از عصای موسی هم کاری ساخته نیست
🔹آقامون سید علی فرمودن دیگه دوران بزن درو گذشت
مجاهدان عرصه موشکی و سربازان
جانفدای ولایت
کاری کردن کارستون
آخه میدونید
اگه حماقت کردند و زدند
جای فرار هم ندارند جز هلاکت
دریا در انتظار بلعیدن قوم صهیون
.
◻️◽️◽️باذن خدا دیگه اینبار از عصای موسی هم کاری ساخته نیست
جاماندگان از قافله عشق 🦋
♦️این بار به اذن خدا از عصای موسی هم کاری ساخته نیست 🔹آقامون سید علی فرمودن دیگه دوران بزن درو گذشت
دلیلش اینکه عصای موسی به اذن پروردگار
در مقابل سپاهیان فرعون
قوم موسی را از غرق شدن در دریا
رهانید
ولی امروز
فرعونیان صهیون در مقابل
فرزند حیدر کرار
و سپاه علی صف آرایی کرداند
خدا با حق است و حق با علی ست
دنیا بدون تو خرابه
است و منم
خراب، نشین این خرابه ام
بیا و دستم بگیر
کز دست و پا فتادام 🍂
دنیا خرابه است بی تو
ما نیز خراب تو
خرابه نشین را حاجت است
به دعایِ تو
ادرکنی یا مهدی
اللهُمّ عجل لولیک الفرج
♦️🐫اُشتُران بیابانم آرزوست ‼️
☀️☀️دیدین و میدونین
در بیابانهای کویری
ساربان از شدت طوفان سرو صورت خود را می پوشاند
خود و کاروانیان را به
راهنمای
🐫نجیب و مقاوم و با وفای خود
می سپارد
.واین حیوان نجیب و با وفا و مقاوم
در طوفانهای بیابان
بی آنکه منتی بر، ساربان و کاروانیان
بگذارد در کمال صبوری و صداقت
و نجابت
همه را به پناه گاه امن و سر منزل مقصود رهنمون می سازد
♦️کاش بعضی از سیاست مداران
هتل نشین و خیابان گرد اشرافیِ
زبان بلد ما
لال بودن !
🔹ولی نجابت و. وفایِ شان
به ساربان و کاروانیان
به اندازه (( اُشتُران ))بیابان بود
کاش ...
بهر طوفان در خیابان سیاست
اُشتران بیابانم آرزوست
✍سید اخلاص
🔹سلام عزیزان انقلابی و دلسوز
انتقاد از دولت و مجلس در جای خود درست ،
اما سعی نکنیم افراط در کوبیدن
دولت انقلابی
تبدیل به
♦️نیروهای بی جیره و مواجب اصلاحاتچی ها شویم
چرا که میوه آن را مردم عزیزمان
نخواهد چید !
♦️بلکه اصلاحاتچی های غربزده ی
اشرافی خواهند چید
همانگونه که در چندماه گذشته
با وقاحت تمام
♦️بیان کردن که برداشت خودشان را
از اغتشاشات پارسال کرداند
این جماعت
اکنون روی افراد انقلابی هم
در کوبیدن دولت انقلابی
کار میکنند
♦️ با نفوذ در پیام
رسان های داخلی و...
خود را انقلابی معرفی
و پست های جنجالی و انتقاد های
شدید از دولت و مجلس انقلابی
را کلید می زنند
تا
♦️با این ترفند انقلابیون را به
انتقاد و تخریب دولت انقلابی
وادار کنند
مواظب این خائنین حقه باز
جاسوس.و مزدوران غربی ها
همان
#سرطان_اصلاحات باشیم
✍مخلص شما بزرگوار ان
نیازی به نوشتن اسم نیست
ما به تکلیف عمل میکنیم
پرواز_بی_پر🕊🕊🕊
خاطره ای منظوم از
عملیات والفجر مقدماتی
باتوکل به حضرت جانان ،
می کنم فارغ از تمام قیود ،
شرح بی بال و پر پریدن را ،
راز بی هر دو پا دویدن را !
آری، آری، درست می شنوید ،
گرچه باورنمودنش سخت است،
دیده ام من ولی به دیده ی سر،
دیده ام خودبه کنج یک معبر،
پای سرکردن و دویدن را ،
بی پر و بال پر کشیدن را .
می کنم شرح قصّه ی پرواز ،
قصّه نه ،یک حقیقت پرراز ،
قصّه ای واقعی ز یک اعجاز،
اوج ایثار در کمال نیاز .
روزگاری که خاک میهنمان ،
بود پامال اسب اهرمنان ،
بودم آن روز یک بسیجی من ،
یک سیاهی لشکر ایمان .
لشکرم بود نامش عاشورا ،
نام گردانم حضرت قاسم ،
رسته ام بود آرپی جی زن ،
جامه ی عشق داشتم بر تن .
مدتی بود منتظر بودیم ،
گوش برزنگ ودست برشمشیر ،
می گذشتند روزها پی هم ،
همچنان ابرهای روی کویر ،
ماه بهمن رسیده بود از ره ،
سال هم بود سال شصت و یکم ،
دهه ی فجر بود و فتح و ظفر ،
موسم انفجار نور هدا ،
موسم اقتدار حزب الله ،
موسم اقتدا به ثارالله .
روز فردای حمله ی والفجر ،
در فراسوی رمل زار چمو ،
فکّه و خال و تپّه ی دوقلو ،
* باز فکه و باز بغض گلو *
هدف آن سوی مرزخاکی بود ،
پاسگاهی به نام طاوسیه ،
هدفی کز چهار طرف آن را ،
مین و فوگاز مثل یک دایه ،
کرده بودند احاطه اش کامل .
به دلیلی که گفتنش سخت است
سعی الحاق ناتمام آمد ،
فتح کامل نگشت و ناقص ماند .
و مسخّر نشد تمام هدف .
لاجرم بهر دفع پاتک خصم ،
می گرفتیم سنگری باید ،
سنگری محکم ومناسب حال،
به موازات اقتضای نبرد .
بود موجود یک کانال آنجا ،
گر چه کم عمق و تنگ و آلوده ،
جان پناهی نبود غیر از آن ،
لاجرم داخلش شدیم همه مان
همزمان با زوال تاریکی ،
کرد دشمن شروع پاتک را ،
حجم سنگین آتش دشمن ،
شخم می زد حوالی ما را .
آنچنان بود شدت آتش ،
کز هوا رمل وماسه می بارید ،
و...کانال رفته رفته پر می شد .
آتش هرلحظه بیشتر می شد ،
و ... توان دفاع ما کمتر ،
همزمان زیر آتشی سنگین ،
هیکل تانکها نمایان شد .
واقعا جنگ مشت و سندان بود .
زیر طوفان آتش دشمن ،
می شد هرلحظه نوگلی پرپر ،
گرچه تا عاشقی زمین می خورد ،
عزمها جزم می شدند . امّا ،
موشک و خرج آرپی جی ها ،
همچنین تیر تیربار و کلاش ،
همه در حال ته کشیدن بود .
دم به دم عرصه تنگتر می شد ،
خبری هم نبود از عقبه ،
جز عقب رفتن هیچ چاره نبود ،
تاکتیکی اگر چه اجباری ،
گر چه آن نیز بود خیلی سخت ،
سه طرف هم که بوددست عدو
راههای مواصلاتی هم ،
به تمامی قُرُق و ممنوعه ،
سازمان نظام رزمی هم ،
درهم و برهم و بسی نم بود .
*وقت.وقت عقب نشینی بود*
راه برگشت آن همه نیرو ،
کوره راهی به نام معبر بود ،
معبری تنگ ، معبری کم عرض ،
معبری زیرپای خصم شقی ،
معبر از خال ها گذر می کرد ،
تنگه ای پر ز تپّه ی رمل ،
روی هر تپّه نیز یک سنگر ،
روی هر سنگری دو.سه . سرباز ،
دست بر ماشه ی مسلسل خود ،
* گوئیاجشن خالکوبان بود*
رسم هم بود گوئیا اینکه ،
هرکه قصد گذر کند از خال ،
ابتدا خالکوبیش بکنند .
* جای باران گلوله می بارید *
توپ . خمپاره . کاتیوشا ،
آرپیجی یازده . پلامینیا ،
آرپیجی هفت . دوشکا . شیلیکا .
آتش تانکها هم از دو طرف ،
متمرکز شدند بر معبر ،
شد جهنّم به پای در واقع ،
هولوکاست حقیقی آنجا بود .
آشیان داشتند بی پروا ،
آل اُخدود گوئیا آنجا ،
خال را نیز فرض کن گودال ،
از برای شرارت آنها .
ناگهان در شلوغی معبر ،
بالگردی ز دور پیدا شد ،
آمد و آمد و سپس چرخید ،
کرد چندین راکت حواله ی ما ،
ازقضایک راکت به جایی خورد،
که سه مجروح بود در آنجا ،
هر سه از ترک های لشکر ما ،
* گشت آن گوشه محشر صغرا *
هر دوپای بسیجی ای شیدا ،
گشت از پیکرش جدا در جا ،
رفت از هوش اندکی آن یل ،
تا به هوش آمد ابتدا از ما ،
طلب آب کرد با اصرار ،
داشت آب حکم کیمیا آنجا ،
بود خالی تمام قمقمه ها .
چند لحظه به فکر رفت فرو ،
بعد هم با تبسمی صوری ،
دستها را به دیدگان مالید .
ناگهان داد زد برادر ها ،
نیست امدادگر مگر اینجا ؟
آن طرف یک بسیجی نورس ،
که خود از فرط زخم و بدحالی ،
چرخ می زد به دورخود درخاک
غرق در خون و تشنه و خسته ،
* از قضا آب داشت قمقمه اش *
چون شنید التماس همرزمش ،
باکمال مناعت طبعش ،
همه را از کرم به او بخشید ،
* لب خود نیز تر نکرد حتی *
لحظه ای آن برادر مجروح ،
زیرچشمی به قمقمه نگریست ،
بعد چون طفلکی یتیم و غریب ،
آب را بو کشید و زار گریست .
قبل از آنی که جرعه ای بخورد ،
آب را پس زد و دوباره گریست .
و سپس باکمال خونسردی ،
خواهشی کرد از بسیجی ها ،
خواهشی که زدآتش هستی ما
گفت با آخرین رمقهایش :
ای بلاپیشگان اهل ولا ،
وی شقایق رخان دشت بلا ،
خواهشا اینکه روی مرا ،
به سوی کربلا بچرخانید .
سپس اینگونه کرد عرض ادب :
* السلام علیکِ یا زهرا *
بعد هم پر کشید بی پروا ،
رفت بی پا به اوج قاف بقا
شعر از جانباز سرافرا ز
حاج حمید مصطفی زاده
#دفاع_مقدس
@seYed_Ekhlas🇮🇷
یاد باد آن روزگاران یاد باد
بهمن ماه ۱۴۰۰ بود به محض برگشتن از سفر کربلا وزیارت آقااباعبدالله الحسین و اقا ابوالفضل العباس درداخل خاک عراق منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی مشغول کارشدیم.
حال و هوای زیارت روحیه مضاعفی به گروه بخشیده بود.
مورخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۲ وقتی قصد ورود به نقطه مورد نظر تفحص رسیدیم براساس برنامه روزانه که ابتدای کار به ائمه اطهار و یکی ازمعصومین توسل پیدا کرده و بنام این بزرگوار وارد میدان میشدیم.
فرمانده گروه پیش من بود، به ایشان گفتم امروز بنام کدام عزیز معصوم شروع کنیم.نگاهمان به همدیگه دوخته شده.انگارچند لحظه چشم و دلمان با هم حرف میزدند.وقتی آخرین زیارت را حرم آقا عباس ع بودیم نمیخواستم آن لحظات شیرین بزودی تمام بشود.
چند لحظه تو فکر بودیم در این موقع با همدلی و پیشنهادهم با توسل به اقا ابوالفضل شروع کردیم.
هرکدام ازبیلهای مکانیکی را به نقطه ای اعزام کردیم.
خودم هم از مفابل پاسگاه وهب محل پارک بیلها شروع به حرکت کردم.انگار حضور اقا را در منطقه حس میکردم.داخل اتاقک بیل برای خودم نوحه ای از آقا زمزمه میکردم.به علت اینکه اولین روز کاری دوره بود و برخی کارها و هماهنگیهابا پاسگاههای عراقی باعث شد دوساعت دیر تر در محل کار حاضر باشیم.
حدودا ۴۰۰ متری از محل پارک بیلها دورشده بودم و ناخوداگاه برلبم نوحه ای ازآقا ابوالفضل را زمزمه میکردم.
هنوز پاکتی از بیل به زمین نزده ام.
مقابل یک جاده شنی دیدم و مستقیم به طرفش حرکت کردم.
بعد از گذشتن از این جاده بی اختیار بطرفی رفته و خواستم اولین پاکت را به زمین بزنم.
اولین پاکت را به زمین زده وباناخن پاکت مقداری خاک جابجا کردم،در دومین مرحله وقتی پاکت را در همان نقطه فرود آوردم و کمی روی زمین کشیدم متوجه قلم استخوان دستی شدم.
سریعا برای بررسی دقیق از بیل پیاده شده ودرکمال خوشحالی به استخوانهای شهیدی برخورد کردم.
با چشمان اشک آلود به مسئول گروه زنگ زدم .فاصله ما از همدیگر کم بود.دوان دوان بطرفم آمد و صحنه را دید.
دردلم غوغایی بود.
با نام آقا عباس وارد میدان بشویم و اولین استخوان کشف شده استخوان قلم دست باشد.
شروع کردیم به جمع اوری استخوانهای مطهر شهید و لابلای انها پلاک شناسایی شهید را هم پیدا کردیم .با پیداشدن هر پلاکی از شهیدی ازته دل خوشحال میشویم چون شهید شناسایی شده و به آغوش خانواده برمیگردد.
آخرای کار بودکه برای اطمینان بیشترکه تکه استخوانی نمانده باشد با انگشتان خود خاک را جابجا میکردیم.
در همین حین از لای خاک قمقه شهید را پیدا کردیم .وقتی درب قمقمه را بازکردیم با کمال تعجب دیدم تا دهانه ان پر آب میباشد.
بازهم نگاهها به همدیگه دوخته شد.
عراقیها هم نزدیک ما بودند .مقداری آب روی دستام ریخته و به عنوان تبرک به صورت و محاسنم زدم و به همین بهانه مقداری هم خوردم .
بعداز چهل سال آب این قمقمه پلاستیکی سبز که درعمق نیم متری زمین بودگواراو خنک بود.
عنایت آقا ابوالفضل بود دراولین روز و ثانیه های اول کار شهیدی دست ما را گرفت.
مهمتر ازآن تو اولین حرکت بیل قلم دست پیدا شد.خیلی کم این اتفاق میافتد که درابتدای کارکه این قسمت از استخوان شهید پیدا شود واز طرف دیگر قمقمه پرآب که نشانگر مشکش بوده و شهید عزیز تا آخرین لحظه شهادتش از آب میل نکرده بودو تشنه به شهادت رسیده بود.
🌹السلام و علیک یا ابا عبداله
خادم الشهدا
راوی :رزمنده پیشکسوت دفاع مقدس و یکی از اعضای گروه
تفحص در منطقه عملیاتی
مشهد الشهدای جنوب
سردار ابراهیم زاده .خادم الشهدا
از رزمندگان پیشکسوت
و همرزم عزیزما
#جاماندگان_ازقافله_شهدا
@seYed_Ekhlas🇮🇷