🍂🍁🥀◾️امشب
شام غریبان غریب فاطمه است
زینب و اهل حرم ناله کنان در پی
پیکرِ بی سرِ پادشه قافله است
🥀🍁🍂💧
ما فکر میکنیم عاشورا و کربلا زمان و مکانی است که حسین (ع) کشته شده...
فکر میکنیم، مختصات یک اتفاق تاریخی، در تقویم قمری است.. فکر میکنیم کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا، یعنی همین عزاداری ها و سینه زنی ها، همین نوحهها و دم گرفتنها و طبل کوبیدن ها!
اما کربلا وجود خود ما، و هر روز هم ، روز عاشورا است.
ما در وجودمان حسین و یزیدی داریم که هر روز با هم در نبردند حسین درون ما با نیکیها، مهربانی ها و عشق ورزیدنها و در یککلام با التزام ما به حق و حقیقت سیراب میشود..
پس وقتی که ما از صبح تا شب حتی یک کار خوب انجام نمیدهیم، حسین را تشنه نگه داشتهایم.
وقتی هر روز صبح زبان به دروغ میگشاییم، وقتی وظیفهمان را درست انجام نمیدهیم، وقتی حق دیگری را پایمال میکنیم، وقتی آبروی رفیقمان را میبریم، وقتی خیانت میکنیم، حسین را سر می بریم،
و اینچنین است که هر روز تاریخ تکرار شده و هر روز حسین را در مقابل یزید قربانی میکنیم!
💥 نکند همین حالا هم که حسین بیاید، مثل سلیمان بن صردهای اسم و رسم دار و با سابقه ، حسین را تنها بگذاریم !
* وای بر ما اگر حسین زمان تنها بماند !
بیایید پیام دعوت سیدالشهداء( علیه السلام ) را دوباره بخوانیم و خود را آماده یاری امام زمانمان بکنیم :
* بسم الله الرحمن الرحیم *
از حسین بن علی بن ابیطالب به بنیهاشم و اما بعد،
" من کان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاءالله وجهه فلیرحل معنا ..... " ،
هر کس آماده شهادت است با من بیاید .....
والسلام
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک
یا لیتنا کنا معکم .....
#حسینی زندگی کنیم#
منظومه ی مصیبت
می خواهم امشب تر کنم لب را به شط ابتلا گویم حدیث داغ و درد از قهـرمـان کربـلا
من شعـرخود را می کنم آغـاز با نـام خـدا خواهم که گیرد دست حق در این مهم دست مرا
شعر مصیبت، شعر غم ، شعـری پر از درد و ألم ازشاخ شمشادی که شد سروقدش یک روزه خم
از زینبـی بـی خانمـان ، آزرده از زخم زبـان دل خسته و خونین جگر ، ام المصـائب، قدکمان
آن کو که کاخ شام را با صبرخود تحقیر کرد آن کو تمام کوفه را با خطبه ای تسخیر کرد
آن کو که بـا تیـغ زبـان حلقـوم ذلت را درید طاغوت مست شام را از تخت خود پایین کشید
آن کو که با پتک بیان زنجیـر ذلت را شکست با دستهـای بستـه هم بنـد اسـارت را گسست
خون می چکد از خـامه ام تا یاد زینب می کند تا نـام زینب می رود نوک قلـم تب می کند
مأمور چون برگفتنم ، ناچار می گویم سخن با سینه ای لبریز غم می گویم از یک شیرزن
او دیده با چشمان خود در کوچه ای پر ماجرا نیلی ز سیلی صورت دخت رسول الله را
او از جفای میخ در خونین جگر گردیده است در اوج غربت نیم شب تشییع مادر دیده است
او دیده یک محراب خون در کوفه شهر بی وفا از مردمی کوته نظر مشهور در غدر و جفا
تشتی پراز خون جگر خود در مدینه دیده او از داغ هجر مجتبی چون نای نی نالیده او
او دیده تابوت حسن ، آماج تیر اهرمن او در بقیع بی کسی بوده ست مأنوس محن
او پرپر هفتادودو گل از بادصرصر دیده است عریان به روی خاکها جسم برادر دیده است
او خود به روی نیزه ها دیده سر سالار خود او خود کشیده تیر را از سینه سردار خود
او دیده باچشمـان خود دستان سقا را قلم او با دوچشمش دیده خود افتادن مشک وعلم
او قطعه قطعه پیکر شبه پیامبر دیده است او زیر سّم اسبها صد چاک پیکر دیده است
اومحسنش را دیده بود افسرده از مسمار در دید اصغرش را نیز او آماج پیکانی سه پر
دیده ست از فرط عطش او در تلظّی اصغرش اودیده می زد دست وپا ازقحط آب آن ماه وش
او قاسمی گل پیرهن دیده ست درخون غوطه ور صدپاره مثل برگ گل از نوک پا تا فرق سر
آورده او همراه خود دلبند خود را در منا کرده دو فرزندخود او قربان به دشت کربلا
او دیده پای دیو را برسینه ی خون خدا وقتی جدامی کرد شمر،سر ازتن اوازقفـا
او دیده از بالای تل غوغای محشـررا عیان دیدآنچه اودرقتلگه هست عاجز ازوصفش بیان
دیده ست او در قتلگه انگشتی از پیکر جدا
از ساربانی سنگدل ، از مردنامی بی حیا
او بوده شاهد غارت اخیـام ثـار اللـه را کرده ست حس آن شب به پا او خارها را بارها
او دیده پرپر گشتن نو غنچه هارا درخزان او دیده غارت گشتـن خلخال های کودکان
گشته سوار نـاقـه ای عریان به اوج بی کسی درراه شام او بارها جان داده از دلواپسی
او دست بسته رفته است از کوفه تا شام خراب با کودکانی خسته و لب تشنه و در اضطراب
چون مادرش از ناکسان او تازیانه خورده است از لا فتی هم او فقط ارث غریبی برده است
بشنیده با گوش خودش او طعنه ها از کوفیان دیده ست باچشمان خود اوسنگباران بی امان
خورده سرش سنگ جفا از کوفیان بی وفا شدقامت سروش کمان ازشام وآن ویران سرا
او را نگاه هرزه اهریمنان رنجانده است دورخود اورا ضربت سیلیّ کین چرخانده است
او در برابر دیده خود رأس برادر روی نی آغشته خاکستر ولی از جور خولی زلف وی
بزم وصال بلبل و گل در خرابه دیده او درتشت زرّین حنجرخورشید را بوسیده او
دیده ست او سجاد را در اوج تب در پیچ و تاب
دیده امام خویش را در حسرت یک جرعه آب
باآن همه رنج و تعب گفتا ندیدم هیچ من، غیراز کمال و کبریا، غیراز جمال ذوالمنن
هم چشم دل بینا نما، هم سینه را سینا نما بنگر کرامت را حمید ، آماده شو بر ابتـلا
بزم شوم شام
🥀🍂🍁🍂
با نام حق کنم آغاز من کلام
گویم حکایتی از بزم شوم شام
از مجلس یزید ، آن رُسته از حرام
آن رذل بی حیا ، وان دیو دد مرام
آن شرک زاد خام
وقتی به یاد بدر پکر بود و خون جگر
آن دم که داشت فکر قصاص علی به سر
وقتی به یاد حنظله بودش دو دیده تر
زان روی آتش غضبش بود شعله ور
از فرط انتقام
در فکر انتقام ز جا می پرید گاه
گاهی به یاد شیبه ز دل می کشید آه
می زد گهی به یاد عمو چنگ روی ماه
می ساخت گه به یاد امیه ز کوه کاه
می گشت سرخ فام
آن دم که گُر گرفته بود ز داغ عمو دلش
می سوخت موقعی که غم دایی حاصلش
وقتی که بود غرق خیالات باطلش
آن دم که بود راَس حسین در مقابلش
سرمست ننگ و نام
با یاد بدر و خندق و غوغای ذوالفقار
می کوفت مشت خویش به دیوار دیووار
می زددودست خودبه سر و می کشیدهوار
می زد به در لگد ز سر خشم ، اشکبار
با شدت تمام
تنها سکوت بود در آن محفل حکمران
گویا نمی کشید نفس کس در آن میان
جرات نداشت تا بگشاید کسی دهان
پلک هم نمی زد هیچکس آنجا ز بیم جان بودندگوئیاهمه بی جان چوخشت خام
آنگونه حبس بود نفس ها به سینه ها
بودند مرده ، جمله ی حضّار گوئیا
آنجا نبود نای نئی نیز در نوا
آنجا مرام غدر و جفا بود برملا
بودند حاضران همه چون گوسفند رام
ناگه سکوت محفل غدر و جفا شکست
ناگه سکوت محض از آن بزم رخت بست
زینب تمام رشته ی کین را ز هم گسست
گویا علی به منبر پیغمبر خدا نشست
انگار ذوالفقار علی داشت او به کام
زد آتش از خطابه به دل های بددلان
تیغ بیان کشید به حلقوم شامیان
ویران نمود قصر نفاق ستمگران
آنگه گشود آتش ذم روی کوفیان
با گریه ای مدام
ای کوفیان به مرگ حسین اینچنین خوشید ؟
ای نانجیب ها
کردیددعوتش که به تیغ جفا کُشید ؟
ای قوم بی حیا ؟
آیا رواست اینکه به مهمان خودکَشید ،
تیغ از سر جفا ؟
کشتیدمیهمان و به این کار دلخوشید ؟
ای وای بر شما !
این بود رسم دعوت و آئین احترام ؟
با دست خود نهال شرف را بریده اید!
بر تن لباس عزّت و مردی دریده اید!
جای جنان ، جهنم و نیران خریده اید!
در باغ دین نهال ستم پروریده اید!
تا حشر تیره روزیتان باد مستدام
دلهایتان هماره پر از اضطراب باد
گسترده باد بر سرتان سایه ی عناد
آزرده باد خاطرتان تا دم معاد
باشد مدام ننگ شما عبرت عباد
عمر سرو رو شادیتان باد بی دوام
باشد دریغ تا به ابد میهمانتان
باشد همیشه رنج و بلا نیش جانتان
همواره باد داغ مذلّت نشانتان
پراشک باد روز جزا دیدگانتان
یوم الحصاد نیز بُوَد سهمتان غرام
بس کن " حمید " زنده مکن داغ کهنه را
رطلی بزن به یاد شهیدان کربلا
عباس گون بیا سر بازار ابتلا
ذلّت بس است اینکه بمانی به هر بها
آری شهادت است یقین احسن الختام
✍جانباز
شاعر عاشورایی
حاج حمید مصطفی زاده
🍁🍂🥀💧
سفر سبز 🍃🍀☘🌿💧
💧
🍀☘🌿💧
ما تشنه لبان قدح صلح و صفاییم
ما وارث مشک و علم ماه وفاییم
حک گشته به لوح دل ما عشق محمد
ما حافظ لوح و قلم اهل کساییم
خمار خم لعل غدیریم ، از این رو ،
پروانه شمع علی و آل عباییم
گفتیم به قالوی ازل چونکه " بلی " ما ،
پس دردکش جام الستین بلاییم
ثبت است به لوح دل ما آیه تطهیر
با یاد فدک ، ما چو نی سوخته ناییم
مهمان کریمیم که باشد حسن حسنش
ما جمله گدای کرم اهل عطاییم
آواره صحرای بلاییم شب و روز
مجنون بلاپیشه لیلای ولاییم
با عشق حسین گشته عجین آب و گل ما
ما منتظر منتقم خون خداییم
سجاد به سجاده ما رنگ صفا داد
ما ضامن ابلاغ پیام شهداییم
ما مست می حلم شکافنده علمیم
ما گوش به فرمان علمهای هداییم
آموخت صداقت همه را مکتب صادق
زین روی چو کاظم همه بی رنگ و ریاییم
تسلیم قضا و قدر حضرت حقیم
ما ریزه خور سفره احسان رضاییم
از دولت هادی ست که بیراهه نرفتیم
وز جود جواد است ، چنین اهل سخاییم
این نفس زکی از حسن احسان شده ما را
ما چشم به راه گذر ثانیه هاییم
مدهوش می ساقی عطشان حسینیم
ما سوته دلان حرم کرببلاییم .
برخیز حمید . عزم سفر جزم نماییم
ما همسفران سفر سبز بقاییم
🍃
🍀☘🌿🍃💧
🍀☘🌿🍃💧عاقبت سیه پوش شدن
برایِ
امام حسین (علیه السلام)
🍃 یکی از نمایندگان حضرت آیت الله سید ابوالقاسم خوئی میگوید:
🍃یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم و در آن گرمای شدید ایشان را در حالی دیدم که از سر تا پایشان سیاه پوش بود، حتی جوراب های ایشان نیز سیاه بود.
🍂من در حالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم از آقا سوال کردم:
🍂فکرنمیکنید با این وضعیت سر تا پا سیاه پوش در این هوا، ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!
🍃ایشان در پاسخ فرمودند: فلانی من هر چه دارم از سیاه پوشی سر تا پا برای حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) دارم.
پرسیدم: چطور؟
🍃فرمود:بنشین تا برایت تعریف کنم:
🍃پدر من مرحوم حاج سید علی اکبر خوئی از وعاظ و منبریهای معروف زمان خود بود.
🍂 همسرش که مادر من باشد هر چه از ایشان باردار میشد پس از دو یا سه ماه بارداری بچهاش سقط میشد و خلاصه بچهدار نمیشدند.
🍃روزی پس از آنکه پدرم از منبر پائین می آید، زنی به او میگوید 🍃آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش میکنید چرا خودتان متوسل نمیشوید تا بچهدار شوید؟
🍃پدرم این حرف را به مادرم بازگو میکند، مادرم میگوید خب راست گفته، چرا خودت چیزی نذر امام حسین (علیه السلام) نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه دار شویم؟
🍃پدرم میگوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟
🍃مادرم در جواب میگوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم،
🍃اصلا شما نذر کن که امسال تمام ۲ ماه محرم و صفر را برای امام حسین (علیه السلام) از سر تا پا، حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید.
🍃در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سرتاپا سیاه پوش شد.🍃
در همان سال هم مادرم باردار میشود و ۷ ماه نیز از بارداری اش میگذرد و بچه اش سقط نمیشود.
💧یک شبی یکی از طلبهها که از شاگردان پدرم بوده در آخر شب درب منزل ایشان می آید.💧
وقتی پدرم درب را باز میکند پس از سلام و احوال پرسی عرض میکند که من یک سوال دارم.
پدرم میگوید بپرس.
طلبه میپرسد آیا همسر شما باردار است؟
ایشان با تعجب میگوید بله،تو از کجا میدانی؟
💧آن طلبه شروع به گریه کردن میکند و میگوید: آسیدعلی اکبر من الان خواب بودم، در خواب وجود مبارک پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) را زیارت کردم.🍃
🌹حضرت فرمودند: برو و به آسید علیاکبر خوئی بگو که به خاطر آن نذری که برای فرزندم حسین کردی و ۲ ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی این بچه ای را که ۷ ماه است همسرت در رحم دارد را ما حفظ میکنیم و او سالم میماند و ما او را بزرگ میکنیم و او را فقیه و عالم در دین میگردانیم و به او شهرت میدهیم.🍃
و او را به نام من "ابوالقاسم" نام بگذار...🍃
🍃حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم ....!؟
صلی الله علیک یا اباعبدالله🍃🍃💧🍃
🍃
🍃
لبیک یاحسین🥀
🍂
🍂
🍀☘🌿🍃💧