eitaa logo
جاماندگان از قافله عشق 🦋
1.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
711 ویدیو
1 فایل
#نشر_آثار_شهدا #روایت_دفاع_مقدس و پستها و محتوای ارزشی #جاماندگان_ازقافله_عشق جهاد تبین و بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
با آنهایی که در عمل جانشان را برای ایران و ایرانی فدا کردن آشنا بشیم بروید ‼️‼️ .زندگی که فقط جنگ نیست تا توی جبهه چندتا مجرد می دید میدید میگفت: « بروید ازدواج کنید،زندگی فقط جنگ نیست.باید یاد بگیرید برای جنگ های بعدی سرباز تربیت کنید. » 🥀🍁🍂💧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتان مثل این آب روان دلتان مثل این گل 🌹 زیبا تقدیم به ساکنان کوی دوست 🍃🍃💦💧
مرا به باده چه حاجت که مست بوی توباشم حسبی الله🍃🍃🍃💦💧
گاهی اگر آهسته بری زودتر میرسی! تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و می‌خواست آنها راباماشین به انبارمنتقل کند. در راه از پسری پرسید: تا جاده چقدر راه است؟ پسر جواب داد:اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است.امااگرباسرعت بروید نیم ساعت و یاشایدبیشتر. تاجر ازاین تضاد درجواب پسرناراحت شد و در دل به او بد وبیراه گفت وبه سرعت خودرو را به جلو راند.اما پنجاه متربیشترنرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصولها به زمین ریخت. تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرواش بر میگشت یادحرفهای پسر افتاد و وقتی منظور او را فهمید بقیه راه را آرام و با احتیاط طی کرد. شاید گاهی باید آرامتر قدم برداریم تا به مقصد برسیم.🍀☘🍃🍃☔️☔️ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌
جا ماندگان در کانال دفاع مقدس هیچ کس کانال را ترک نکرد همه ماندند و با خونشان پیام دادن 🥀👇 تا ابد این دروازه بهشت را ترک نمکنیم بقول امروزیا از کانال لفت ندین همراهان شهدا شماهم کانال را ترک نیکنید 👇 زیاد سخت نگیرید بزا راحت باشن چه برن چه بمونن عزیزند 🍀🌺🍀☔️☔️
های کربلا...🍃🍃 یه همرزمی میگفت : هروقت از جبهه به مرخصی می اومدم مادرم می پرسید گلدسته های کربلا را می بینید ؟ میگفت ; من ساکت می شدم ! مادرم شروع میکرد به گریه کردن با همان حال گریه میگفت هروقت گلدسته های کربلا را دیدی از طرف من به جد شهیدم سلام مرا برسان آخه مادرم سیّده بود وقتی برگشتم جبهه نگاهم به "تابلوی " تا کربلا رسیدن یک یا حسن دیگر افتاد ! زیر "تابلو" دست به سینه ایستادم سلام مادرم را به شهید سرجدای کربلا رساندم وقتی شب در سنگر بخواب رفتم مادرم گفت شیرم حلالت که سلام مادرت را به ابا عبدالله رساندی 🍃🍃🍃 راوی : "سید"
یه خاطره اینکه میگم؛ گر نگهدار من ان است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد چون خدا می خواست من نمیرم یا اینکه لیاقت شهید شدن را نداشتم خدا میدونه .توی جبهه بلند می شدم ایستا ده رگبار می زدم به راحتی توی ان بارش گوله راه می رفتم الان دوستان حی و زنده شاهد هستند انها می خوابیدن سینه خیز مهمات جابجا می کردند فرمانده می گفت بخواب ولی من نشسته تند تند آپی جی را می اوردم می دادم ایرج مهری می زد خودم نارنجک انداز بودم وبا کلاش هم عراقیها را به رگبار می بستم ترسی نداشتم در اسارت همیشه من با حاج غضنفر حمید پور در موصل باهم می گشتیم . روزی یکبار نان ساندویچی که داخلش کلا خمیر بود بهش می گفتند (ثامن )بما می دادند آنهم چطوری ؟! سربازان عراقی کابل برقی تو دست داشتند تونل درست می کردن به متراژ ۱۰۰متر باید همه بدون استثنا از تونل رد می شدند تا نون بر می داشتند بخاطر یه نان ۵۰۰تا باید کابل می خوردی . فرمانده هان بیشتر از شهرستان اصفهان داوطلب می شدند انها جلوتر بروند از وسط فرار کنند تا توجه عراقیها جلب انها بشودوما کوچکترها به راحتی نان بررداریم . یاد آوری می گردد که دستور بود هرروز باید اسرا را انقدرمی زدنندهرکی ضعیفتر بود از لحاظ جسمی تا شهید می شد روز دوزادهم اسارتمان بود که ۱۲تا شهید داده بودیم افسر که داخل می شد همه ما می بایست بدون کوچکترین حرکتی بلند می شدیم می ایستادیم و سر به پایین می انداختیم افسر می امد اگر می دید کسی بلند نشده یا بد ایستاده یا تکان می خورد یه سیلی می زد دیگه کارنداشت سربازان بعثی انقدر از سرش می زدند تا شهید می شد آن روز من از ترس کتک نرفتم نان بردارم گفتم به جهنم فرض می کنم روزه هستم خمیر نان دیروزی ام را گذاشته بودم روی پنجره خشک شده بود ان را برداشتم بخورم نگو افسره وارد میشه از ترس ایشان حاج غضنفر حمید پور نمی تونه به من بگه یکدفعه دیدم نزدیک ۲۰۰۰ نفر همه بلند شدند غیر من . افسر امد پیش ما فهمیدم که امروز نوبت من بود شهید بشوم . گفت بلند شو بلند شدم کسی از بچه ها هم جرئت نمی کرد حتی با گوشه چشمش نگاهم کند افسر بعثی دست اش را بلند کرد که سیلی اول را بزند بعد سربازا بریزند منو بکشند .یهو ظرف چند ثانیه برای اولین بار رحمش امد آمد نزد یک گفت .بشین . وقتی رفت همگی رفتیم آسایشگاه شده بودم امام زاده همه می امدند منو زیارت می کردند؛ 🔹این خاطره شنیدنی در روز پنجشبه خرداد 1402 دقیقا به قلم خود آزاده سر افراز حاج کریم دوستی همان آزاده 14ساله برشی از خاطرات رزمندگان وآزدگان دفاع مقدس @seYed_Ekhlas🇮🇷
دیدین توبیابان هر از گاهی به یه تک 🌴درختی میرسی چقدر ارزشمنده و در زیر سایه آن درخت کمی آرمیدن چقدر لذت بخش است والا جنگل پر درخته فقط تما شا کردنش جذابه ولی صفای آن تک درختهای در دل بیابان را ندارد خب ماهم به همین اندک درختان همیشه سبز در این کانال شهدا افتخار میکنیم تعداد خیلی مهم نیست همین که هستین ممنونیم 🍀🌺🍀🌴
آری این چنین شد باده میار ساقی ما مست عشق یاریم گو مطربان نیایند ما عاشق نگاریم مارا به چنگ مطرب ومی حاجت روا نباشد زهر از گلوله خوردگانیم دردیست بی نهایت 🥀🍁🍂💦💧
جاماندگان از قافله عشق 🦋
آری این چنین شد باده میار ساقی ما مست عشق یاریم گو مطربان نیایند ما عاشق نگاریم مارا به چنگ مطرب
عقده دل عده ای رفتند در یک شب رهی صدساله را ، عده ای هم یک شبه با خون آنان خان شدند . آب شد شمع وجود عده ای وقت خطر ، عده ای هم بعد دعوا رستم دستان شدند . عده ای بردند در بند اسارت رنج ها ، عده ای دیگر اسیر بند نام و نان شدند . زخمها خوردند بعضی از کمان دشمنان ، جای آنان عده ای دیگر ولی درمان شدند . قطع شد پاها و دست عده ای بر روی مین ، عده ای خوش رقص اما لاله نعمان شدند . بست مجرای نفس بر عده ای گاز عدو ، عده ای با ساز او پروانه سا رقصان شدند . ظاهر بعضی ز جور خردل کین شد خراب ، ظاهرا ظاهرنمایان لایق جانان شدند . عده ای ده سال جنگیدند با اهریمنان ، بر سر خوان غنیمت دیگران مهمان شدند . عده ای بی ادعا دادند جان در راه دین ، عاقبت پرمدّعا ها صاحب عنوان شدند . خون دل خوردند بعضی بهر حفظ انقلاب ، وارث این خون دلها پاک بی دردان شدند . رنج ها بردند بعضی در ره حفظ وطن ، دیگران میراث خوار زحمت آنان شدند . مادرانی خم شدند از هجر فرزندانشان ، عده ای مطرب مرامان پسته سا خندان شدند . گشت اخراج از ادارات عده ای ایثارگر ، عده ای خدمت نرفته ، خادم سلطان شدند . شاعران شعر عزت در خم یک کوچه اند ، در عوض صوفی مآبان ساقی مستان شدند . هست شعر عده ای مملوّ از شور و شعور ، با شعار صرف بعضی صاحب دیوان شدند . ای صبا ، ابلاغ کن بر دوست این پیغام را چون شده ، نامرد مردان معرکه گردان شدند ؟ گوی تاکی عقده از دل باز نگشاید حمید ؟ از چه پس آلاله ها در خون خود غلطان شدند ؟ ✍شاعر حاج حمید مصطفی زاده جانباز سر افراز