eitaa logo
جاماندگان از قافله عشق 🦋
1.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
809 ویدیو
1 فایل
#نشر_آثار_شهدا #روایت_دفاع_مقدس و پستها و محتوای ارزشی #جاماندگان_ازقافله_عشق جهاد تبین و بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
اخلاق شهدایی🍃🍃🍃 جنازه های عراقی را 👆 زیر نگیرید 🥀🍁🍂💧 روزی در مسیر جاده خاکی در منطقه عملیاتی والفجر چهار نزدیکی رود خانه شیلر با شهید حمید باکری معاون لشگر 31عاشورا بودیم وقتی دید یه نفربر خودی که اتفاقا چند اسیر دشمن هم با دستان بسته روی نفربر نشسته اند و در مسیر،هم ،جنازه های بعثی روی زمین افتاده سریع خودش را به نفربر رسوند و به رانند تانک نفربر گفت برادر سعی کن از روی جنازه های عراقیها رد نشی راننده از این حرف خیلی تعجب کرد گفت : برادر باکری اینا تا دیروز زنده بودن داشتن ما را می کشتن همین چند نفر اسیر هم که میبینید از خود خود بعثی ها هستن شهید حمید باکری با مهربانی گفت : تا دیروز زنده بودن ولی حالا مردن زیر گرفتن جنازه دشمن از اخلاق رزمندگان بدوره و بادستش اشاره کرده که از آن طرف حرکت کند در این حال دیدم اسرا متوجه شدن و فریاد زدند مرحبا یحمی الخمینی ! راستییتش.من آنموقع چیزی نفهمیدم شهید باکری به رانند گفت دیدی برادر اینم از اسرای بعثی روحش شاد یادش گرامی 🍂🍁🥀💦💧 راوی: ""سید""
شهیدانه اخلاق شهدایی🍃🍃🍃 جنازه های عراقی را 👆 زیر نگیرید 🥀🍁🍂💧 روزی در مسیر جاده خاکی در منطقه عملیاتی والفجر چهار نزدیکی رود خانه شیلر با شهید حمید باکری معاون لشگر 31عاشورا بودیم وقتی دید یه نفربر خودی که اتفاقا چند اسیر دشمن هم با دستان بسته روی نفربر نشسته اند و در مسیر،هم ،جنازه های بعثی روی زمین افتاده سریع خودش را به نفربر رسوند و به رانند تانک نفربر گفت برادر سعی کن از روی جنازه های عراقیها رد نشی راننده از این حرف خیلی تعجب کرد گفت : برادر باکری اینا تا دیروز زنده بودن داشتن ما را می کشتن همین چند نفر اسیر هم که میبینید از خود خود بعثی ها هستن شهید حمید باکری با مهربانی گفت : تا دیروز زنده بودن ولی حالا مردن زیر گرفتن جنازه دشمن از اخلاق رزمندگان بدوره و بادستش اشاره کرده که از آن طرف حرکت کند در این حال دیدم اسرا متوجه شدن و فریاد زدند مرحبا یحمی الخمینی ! راستییتش.من آنموقع چیزی نفهمیدم شهید باکری به رانند گفت دیدی برادر اینم از اسرای بعثی روحش شاد یادش گرامی 🍂🍁🥀💦💧 راوی: ""سید""
🍃🍃🍃💦💧 مبادا مسایل پیش پا افتاده و زودگذر دنیوی شما را مشغول خود سازد. آن چه ماندنی است، ایمان، تقوی، ایثار و کمک کردن به دیگران است. سعی کنید مردم از شما نرنجند، حتی در مقابل [بدی] دیگری خوبی کنید تا او به اشتباهاتش پی ببرد. 🥀🍁🍂💦💧
🍃🌹🍃💦💧 گریه و التماس دعایِ اسرا از......... در ارتفاعات کوره موش چهار اسیر گرفتیم و قرار بود بعد از چند روز تحویل پادگان ابوذر بدیم. یک اتاق آهنی در میان حیاط وجود داشت همه پیشنهاد دادن که اسرا را در آن جا نگهداری کنیم. 🍃اما ابراهیم آنها را آورد داخل اتاق هر غذایی که می خوردیم بیشترش را به اسرا می داد و می گفت این ها مهمان ما هستند‌.🍃 بعد از چند روز برای آنها لباس تهیه کرد و آنها را راهی حمام کرد. بعد از این که قرار بود اسرا را تحویل دهیم همه ی 🍃 آنها به ابراهیم نگاه می کردند و گریه می کردند و التماس می کردند کنار ابراهیم بمانند. 🥀🍁🍂💦💧
در دارخوین همه گیلاس خوردن 🍒 جز شهید ........🥀🍁🍂💦💧 هوای گرم تیرماه و شرجی بودن هوا، اکثر نیروهای مستقر در شهرک دارخوین را به اورژانس کشانده بود؛ حتی فرمانده لشکر یعنی حاج‌حسین خرازی را! به محض ورود فرمانده لشکر به اورژانس، پزشک و پرستاران، مشغول معاینه و مداوای او شدند. به تشخیص پزشک، اول، یک سرم، و بعد هم قدری دارو به او تزریق کردند. پس از مدتی، یک سبد گیلاس نزد حاج حسین بردیم تا بخورد؛ ولی او سبد را برگرداند و گفت: اول، به تمام مجروحان و بیمارانی که در اورژانس هستند، بدهید و سپس برای من بیاورید. سبد گیلاس را به دیگر بیماران اورژانس تعارف کردم و ته‌مانده‌ی سبد گیلاس را برای حاج‌حسین آوردم. فروتنانه گفت: نمی‌خورم. گفتم: چرا؟ حالا که همه‌ی بیماران اورژانس از این گیلاس خورده‌اند! جواب داد: وقتی تمام نیروهای لشکر گیلاس داشته باشند و بخورند، من هم گیلاس می‌خورم.
🍃🍃🍃💦💧 تا دیدین تسلیم شدن دیگه شلیک نکنین مهدی از کشتن نفرت داشت. هدف او پیروزی بر صدام و سران حزب بعث بود نه بر سربازان و مردمانش. از کشته شدن کسی خوشحال نمی‌شد. از آن طرف اگر یک عراقی برای بچه ها ایجاد خطر می کرد هر طوری بود او را می زد تا آسیبی به بچه ها نرساند. طوری طراحی می‌کرد و نقشه می‌کشید که دشمن در محاصره بیفتد و مجبور به تسلیم شود. می‌گفت: 🍃 تا دیدین تسلیم شدن، دیگه شلیک نکنید. 🍂دیدن کشته های عراقی ناراحتش می‌کرد طوری که روی جنازه های آن ها پا نمی‌گذاشت. گاها می‌آمد که مجبور بودیم از داخل کانال که پر از جنازه های دشمن بود عبور کنیم. 🍃 آقا مهدی آرام می‌آمد و به هیچ عنوان روی این جنازه ها پا نمی‌گذاشت و می‌گفت: هر کدوم از اینها عزیز یه خانواده هستند. خدا میدونه زن و بچه هاشون و پدر و مادرشون الان در چه حالی هستن و چه حالی میشن وقتی بفهمن ما داریم از روی جنازه عزیزانشون رد می شیم و پا روی اونا می‌ذاریم. 🥀🍁🍂💦💧
🍃🍃🍃 جنازه های عراقی را 👆 زیر نگیرید 🥀🍁🍂💧 روزی در مسیر جاده خاکی در منطقه عملیاتی والفجر چهار نزدیکی رود خانه شیلر با شهید حمید باکری معاون لشگر 31عاشورا بودیم وقتی دید یه نفربر خودی که اتفاقا چند اسیر دشمن هم با دستان بسته روی نفربر نشسته اند و در مسیر،هم ،جنازه های بعثی روی زمین افتاده سریع خودش را به نفربر رسوند و به رانند تانک نفربر گفت برادر سعی کن از روی جنازه های عراقیها رد نشی راننده از این حرف خیلی تعجب کرد گفت : برادر باکری اینا تا دیروز زنده بودن داشتن ما را می کشتن همین چند نفر اسیر هم که میبینید از خود خود بعثی ها هستن شهید حمید باکری با مهربانی گفت : تا دیروز زنده بودن ولی حالا مردن زیر گرفتن جنازه دشمن از اخلاق رزمندگان بدوره و بادستش اشاره کرده که از آن طرف حرکت کند در این حال دیدم اسرا متوجه شدن و فریاد زدند مرحبا یحمی الخمینی ! راستییتش.من آنموقع چیزی نفهمیدم شهید باکری به رانند گفت دیدی برادر اینم از اسرای بعثی روحش شاد یادش گرامی 🍂🍁🥀💦💧 راوی: ""سید""
🍃🍃🍃 جنازه های عراقی را 👆 زیر نگیرید 🥀🍁🍂💧 روزی در مسیر جاده خاکی در منطقه عملیاتی والفجر چهار نزدیکی رود خانه شیلر با شهید حمید باکری معاون لشگر 31عاشورا بودیم وقتی دید یه نفربر خودی که اتفاقا چند اسیر دشمن هم با دستان بسته روی نفربر نشسته اند و در مسیر،هم ،جنازه های بعثی روی زمین افتاده سریع خودش را به نفربر رسوند و به رانند تانک نفربر گفت برادر سعی کن از روی جنازه های عراقیها رد نشی راننده از این حرف خیلی تعجب کرد گفت : برادر باکری اینا تا دیروز زنده بودن داشتن ما را می کشتن همین چند نفر اسیر هم که میبینید از خود خود بعثی ها هستن شهید حمید باکری با مهربانی گفت : تا دیروز زنده بودن ولی حالا مردن زیر گرفتن جنازه دشمن از اخلاق رزمندگان بدوره و بادستش اشاره کرده که از آن طرف حرکت کند در این حال دیدم اسرا متوجه شدن و فریاد زدند مرحبا یحمی الخمینی ! راستییتش.من آنموقع چیزی نفهمیدم شهید باکری به رانند گفت دیدی برادر اینم از اسرای بعثی روحش شاد یادش گرامی 🍂🍁🥀💦💧 راوی: ""سید""
🍃🍃🍃 جنازه های عراقی را 👆 زیر نگیرید 🥀🍁🍂💧 روزی در مسیر جاده خاکی در منطقه عملیاتی والفجر چهار نزدیکی رود خانه شیلر با شهید حمید باکری معاون لشگر 31عاشورا بودیم وقتی دید یه نفربر خودی که اتفاقا چند اسیر دشمن هم با دستان بسته روی نفربر نشسته اند و در مسیر،هم ،جنازه های بعثی روی زمین افتاده سریع خودش را به نفربر رسوند و به رانند تانک نفربر گفت برادر سعی کن از روی جنازه های عراقیها رد نشی راننده از این حرف خیلی تعجب کرد گفت : برادر باکری اینا تا دیروز زنده بودن داشتن ما را می کشتن همین چند نفر اسیر هم که میبینید از خود خود بعثی ها هستن شهید حمید باکری با مهربانی گفت : تا دیروز زنده بودن ولی حالا مردن زیر گرفتن جنازه دشمن از اخلاق رزمندگان بدوره و بادستش اشاره کرده که از آن طرف حرکت کند در این حال دیدم اسرا متوجه شدن و فریاد زدند مرحبا یحمی الخمینی ! راستییتش.من آنموقع چیزی نفهمیدم چون فقط حارس الخمینی شنیدم بودم شهید باکری به رانند گفت: دیدی برادر اینم از اسرای بعثی روحش شاد یادش گرامی 🍂🍁🥀💦💧 راوی: ""ی سیداخلاص موسوی بیسیمچی"""شهید باکری
🌷 پدر و مادر من در یک سانحه‌ی رانندگی در دره سقوط کردند و مدت‌ها جنازه‌هایشان پیدا نشد. این ماجرا لطمه‌ی روحی سنگینی به من زد و زندگی‌ام مثل شهر بمباران شده از بین رفت. آن‌ روزها خیلی از بستگان ما تهران بودند اما از این میان، فقط داریوش بود که مرتب به ما سر می‌زد و ما را مجبور می‌کرد که به خانه‌شان برویم. خانه‌ی ما نسبت به آن‌ها دور بود. برای همین هر موقع قرار می‌شد شب به آن‌جا برویم می‌گفت لباس راحتی بیاورید که همین‌جا بخوابید و همین هم می‌شد.
جنازه های عراقی را زیر نگیرید 🥀💧 درسال 1362 روزی در مسیر جاده خاکی در منطقه عملیاتی والفجر چهاردر محور پنجوین عراقر نزدیکی رود خانه شیلر با شهید حمید باکری معاون لشگر 31عاشورا بودیم وقتی دید یک (تانک نفربر) خودی که اتفاقا چند اسیر دشمن هم با دستان بسته روی نفربر نشسته اند و در مسیر،هم ،جنازه های بعثی روی زمین افتاده سریع خودش را به نفربر رسوند و به رانند تانک نفربر گفت برادر سعی کن از روی جنازه های عراقیها رد نشی راننده از این حرف خیلی تعجب کرد گفت : برادر باکری اینا تا دیروز زنده بودن داشتن ما را می کشتن همین چند نفر اسیر هم که میبینید از خود خود بعثی ها هستن شهید حمید باکری با مهربانی گفت : تا دیروز زنده بودن ولی حالا مردن زیر گرفتن جنازه دشمن از اخلاق رزمندگان بدوره و بادستش اشاره کرده که از آن طرف حرکت کند در این حال دیدم اُسرا متوجه شدن و فریاد زدند مرحبا یحمی الخمینی ! راستییتش.من آنموقع چیزی نفهمیدم چون فقط حارس الخمینی شنیدم بودم شهید باکری به رانند گفت: دیدی برادر اینم از اسرای بعثی روحش شاد یادش گرامی 💦💧 راوی: ""ی سیداخلاص موسوی بیسیمچی"""شهید باکری
جنازه های عراقی را زیر نگیرید 🥀💧 درسال 1362 روزی در مسیر جاده خاکی در منطقه عملیاتی والفجر چهاردر محور پنجوین عراقر نزدیکی رود خانه شیلر با شهید حمید باکری معاون لشگر 31عاشورا بودیم وقتی دید یک (تانک نفربر) خودی که اتفاقا چند اسیر دشمن هم با دستان بسته روی نفربر نشسته اند و در مسیر،هم ،جنازه های بعثی روی زمین افتاده سریع خودش را به نفربر رسوند و به رانند تانک نفربر گفت برادر سعی کن از روی جنازه های عراقیها رد نشی راننده از این حرف خیلی تعجب کرد گفت : برادر باکری اینا تا دیروز زنده بودن داشتن ما را می کشتن همین چند نفر اسیر هم که میبینید از خود خود بعثی ها هستن شهید حمید باکری با مهربانی گفت : تا دیروز زنده بودن ولی حالا مردن زیر گرفتن جنازه دشمن از اخلاق رزمندگان بدوره و بادستش اشاره کرده که از آن طرف حرکت کند در این حال دیدم اُسرا متوجه شدن و فریاد زدند مرحبا یحمی الخمینی ! راستییتش.من آنموقع چیزی نفهمیدم چون فقط حارس الخمینی شنیدم بودم شهید باکری به رانند گفت: دیدی برادر اینم از اسرای بعثی روحش شاد یادش گرامی 💦💧 راوی: ""ی سیداخلاص موسوی بیسیمچی"""شهید باکری