❤️الانم میشه اینجوری رفیق شد
پ ن
دو دوست، یک پرواز
🌿هرچه بیشتر زمان می گذره، بیشتر احساس می کنم دستم خالیست!
واسه همین هر چند وقت یک بار این عکس رو منتشر میکنم و فقط کمی به یاد آن روزها می سوزم و می روم تا یه چندوقت دیگه .
امروز هم می نویسم تا فقط کمی بسوزم.
تا این آتش که از دی 1365 در درونم زبانه می کشد، دودمانم را بر باد ندهد!
آن که دائم طلب سوختن ما می کرد
کاش می آمد و از دور تماشا می کرد
با هم رفیق بودن. خیلی.
همیشه با هم بودند.
برگرفته از خاطرات رزمنده حمید داود آبادی 👇
ابراهیم بی سیم چی بود و
علیرضا هم کنارش.
خیلی با هم دوست بودند
.
آن قدر که بین بچه ها معروف شده بودند و انگشت نما!
آن روز، آخرین روزهای خرداد ماه داغ خوزستان بود.
عراق به منطقه فکه حمله کرده بود و ما برای مقابله با آن رفته بودیم.
آن روز، ابراهیم و علیرضا کنار هم نشسته بودند و در حال و هوای خود.
تا متوجه شدم، دوربین را از جیب درآوردم.
تا خواستند عکس العمل نشان دهند، عکس گرفتم.
خندیدم و به شوخی و جدی! گفتم:
- چه رفقای باحالی ... این عکس رو ازتون گرفتم که ان شاءالله بزنم روی حجله شهادت هر دوتون!
و آنها فقط خندیدند.چند ماه بعد، دی ماه 1365، در سرمای استخوان سوز شلمچه، اولین شب های قدر عملیات کربلای 5،
ابراهیم احمدی نژاد" و
"علیرضا حیدری نژاد"،
از بس که با هم رفیق بودند و دوست جدا ناشدنی،
در نبرد سخت با تانک های دشمن به شهادت رسیدند و ...
(از خاطرات برادر رزمنده حمید داود آبادی)
سمت راست:
#شهیدعلیرضاحیدری_نژاد
سمت چپ:
#شهیدابراهیم_احمدی
#نژاد
پ ن
#الانم_میشه_اینجوری_رفیق_شد
#چه_زیبا_رفاقتی_رُفقا