#قسمت_اول
کلام امام روح الله
"آنطور نشود که هر کدام دیگری را بکوبند.
🔹 چند وقت دیگر هم انتخابات شروع می شود. از قراری که من شنیدم به طور حاد دارند اشخاص عمل می کنند.
اشخاصی هستند که به جمهوری اسلامی هیچ اعتقاد ندارند، لکن برای خاطر شکستن جمهوری اسلامی در تبلیغات انتخاباتی می خواهند شرکت کنند، نه از باب اینکه می خواهند وکیل بشوند، از باب اینکه می خواهند شکست بدهند جمهوری اسلامی را.
اشخاصی هستند که به وسوسه، اشخاص مومن را وادار می کنند که به طور حاد دخالت بکنند در این امور.
ممکن است که اگر اشخاص هوشمند تنبه ندهند و بیدار نشوند، این انتخابات موجب این بشود که دودستگی های زیادی ایجاد بشود و این همان مسئله مشروطه است.
باید مردم توجه کنند، و خصوصا روحانیون، روحانیون مبارز تهران، مدرسین محترم قم، روحانیون مشهد، اصفهان، همه جا توجه کنند که مسئله، مسئله مشروطه نشود.
مسئله این نشود که یک دسته برای خاطر اینکه یک کاندیدایی دارند، دیگران را بکوبند، آن دسته هم برای همین کاندیدای خودشان، این را بکوبند.
ادامه 👇
♦️هنگ سوم | ۱
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
#قسمت_اول👇
🔸 سالی که آبستن حوادث بود
سال ۱۹۷۹ / ۱۳۵۸ از دانشکده پزشکی فارغ التحصیل شدم و به عنوان یک طبیب، فعالیت خود را آغاز کردم.
به لحاظ احراز معدل ممتاز، در بیمارستان درجه یک بغداد مشغول به کار شدم. فعالیت من از بیمارستان کودکان "عرب" آغاز شد و در بیمارستان عمومی کرامه خاتمه یافت.
بیمارستان کودکان عرب در نقطه حساسی نزدیک مجلس ملی، کاخ ریاست جمهوری و وزارت کشور واقع شده است.
در ماه ژوئیه (خرداد - تیر) همان سال تلویزیون رژیم عراق خبر روی کار آمدن صدام را پخش کرد. هیچ کس نمیدانست چه سرنوشتی در انتظارش میباشد و این که کشورش در آینده چه وضعیتی پیدا خواهد کرد؟ صدام چند روز پس از به دست گرفتن زمام قدرت، هممسلکان و افراد کادر رهبری خود را در یک بازی خونین به دیار نیستی فرستاد. این توطئه از طریق تلویزیون برای کادرهای حزب به نمایش درآمد تا آنها این داستان را برای ملت تعریف کنند و به مصداق ضرب المثل مشہور عراق "حاضرین به اطلاع غائبین برسانند."
اولین روز که به بیمارستان کودکان قدم گذاشتم، مسئول پزشکان دکتر حیدر، به من گفت: این بیمارستان زیاد مورد بازدید رئیس جمهور قرار میگیرد. بهتر است در جریان باشی!
من در آخرین روز عید قربان سال ۱۳۵۸/۱۹۷۹ پزشک کشیک اورژانس بودم. پلکهایم از فرط خستگی روی هم افتاده بود. سکوت بر ساختمان بیمارستان حکمفرما بود. ناگهان در ساعت ۶/۱۰ بامداد صدای پای کفشهای عده ای را که در حال راه رفتن بودند شنیدم. از پنجره که نگاه کردم صدام را دیدم که در میان عده ای از محافظین از در اصلی وارد شد. نگهبان که پیرمردی مسن بود از جا برخاست و به صدام سلام کرد ولی یکی از محافظین ضربه ای به سینه اش زد و او را نقش برزمین کرد. به جای خود برگشتم و روی صندلی نشستم. صدام به اتفاق محافظین خود داخل شد و خطاب به من گفت:
- توپزشک کشیک هستی؟
پاسخ دادم: «بلی استاد.»
همراهان صدام، با بازوان قوی خود، مرا به سمت او کشاندند. از قیافه کریه، چشمان باد کرده، ابروان مجعد و خال سیاهی که روی گونه اش بود متعجب شدم. دستور داد جاهای مختلف بیمارستان را به او نشان دهم. موکب فرعونی به حرکت در آمد. همین که خواستم دوشادوش او حرکت کنم یکی از محافظین سیخونکی به من زد و در گوشم گفت: اولاً بگو قربان نه استاد و ثانیاً دستهایت را پشت، سرت قرار بده! و من بلافاصله این دستور را اجرا کردم.
پس از پیمودن چندمتر به آسانسور رسیدیم و من به اتفاق صدام و محافظ شخصی او ستوان دوم «حسین تکریتی» وزیر نظامی فعلی و داماد شخص صدام سوار شده و به طبقه اول که قبل از ما محافظین آنجا را اشغال کرده بودند رفتیم.
صدام در مورد بیماران از من سئوال کرد. در جواب گفتم: «آقای رئیس جمهور! من در طبقه پنجم کار میکنم و اطلاعاتی از وضع حال این بیماران ندارم.»
در آن اثنا پزشکان بخش وارد شدند و مرا از آن تنگنا نجات دادند. با حالتی غمگین و دهشت زده به اتاقم در اورژانس مراجعت کردم. صدام از بیماران کودک بازدید کرد و در طبقه سوم، دکتر هشام سلطان را از روی خشم مورد اهانت قرار داد و با مشت به سینه او زد. تصور کنید رئیس جمهور یک کشور پزشکی را در مقابل دیدگان مردم مورد ضرب و شتم قرار دهد و بعد او را اخراج کند. در آن لحظه محافظین دکتر مغضوب را با وضعی توهین آمیز به طبقه پایین بردند. پس از گذشت یک ساعت دکتر «حیدرالشماع» نزد من آمد و گفت: «رئیس جمهور وارد طبقه پنجم شد. با عجله و قبل از او خودم را به این طبقه رساندم. صدام به همراه رئیس بیمارستان وارد طبقه پنجم شد و از من پرسید: «توپزشک این بخش هستی؟»
پاسخ دادم: «بلی»
بالحنی آمرانه گفت: «بیماران را به من نشان بده!»
او در مورد تشخیص بیماریها نحوه مداوا و انجام آزمایشهای پزشکی از من سئوالاتی کرد. گویی من شاگردی بودم که بایستی به سئوالات استاد ممتحن پزشکی پاسخ میدادم. اما صدام در مورد مسائل پزشکی سررشته ای نداشت. وجود او را آکنده از تکبر، جهالت و تفرعن یافتم.
👈این خاطره را درقسمت های بعدی
دنبال کنید......
@jAmAndgA90ZA