#تک_خاطره
#همه_دانشجوی_سال_آخرپزشکی بودیم 👇
وارد آسایشگاه جانبازان شدیم رئیس آسایشگاه اومد استقبالمون
اول یه توضیح درمورد جانبازان داد بعد وارد سالن شدیم
اتاق اول ی آقایی بود به نام مرتضی
آقامرتضی موج انفجار گرفته بود به قول معروف موجی بود
یکی از بچه ها حواسش نبود کیفش افتاد زمین و صدای وحشتناکی بلند شد
یهو آقامرتضی یاد جبهه افتاد
از حرفاش معلوم شد شهید مهدی باکری فرمانده اش بود
مهدی. مهدی. مهدی جان بگوشی ؟!
حمید جامونده
مهدی پرستوها بال پرشون شکسته
مهدی جان خط قیچی شده
پرستوها افتادن دست لاشخورا
وای خدایا آقامرتضی فکرمیکرد جزیره مجنونه
یهو یکی از بچه ها بدو رفت پرستار صدا کرد
بهش آرامبخش زدن
اتاق دوم یه آقای بود به اسم عباس
عباس آقا از گردن قطع نخاع شده بود
تو همون اتاق یه آقای بود به اسم رضا
قطع نخاع از کمر،تو ۱۷سالگی جانباز شده بود و ازدواج نکرده
فرمانده اش حاج ابراهیم همت بود
یه ذره برامون از جبهه و جنگ گفت
همزمان با اتمام حرفای حاج رضا تایم ما تموم شد ازشون خداحافظی کردیم
تا اون روز از نزدیک رزمنده جانباز ندیده بودم .تازه متوجه شدم چه جوانهایی برای دفاع از کشور وملت از همه ی هستی خود گذشتند
رفتیم تو اتوبوس فکردم فقط من حالم خوب نیست !
وقتی برگشتم عقب نگاه کردم دیدم
همه زول زدن به دوردست ها
هرچی دست تکان دادم حتی کسی پلک نزد .فهمیدم همه حال منو دارند .
تا زنده ایم قدردان شهدا وجانبازان هستیم
ارسالی از یک خانم دکتر عضو کانال
#دفاع_مقدس
@seYed_Ekhlas🇮🇷