درفکه هنوزم سرگشته و حیرانم 🥀🍂
زیر رمل و ماسه هایِ داغ این وادی
قدم بقدم
اندر پی یاران شهید و فرمانده
گردانم 🎋🌾🍃
🔰 شانزده شهیدی که در روز ۲۲ خرداد ماه آسمانی شدند:
🇮🇷شهید سید اکبر مهدوی تیکدری
🇮🇷شهید علیرضا شهبخش
🇮🇷شهید علیرضا مظهری صفات
🇮🇷شهید محسن یزدانی
🇮🇷شهید اصغر مولایی
🇮🇷شهید عباس انجم شعاع
🇮🇷شهید محمدرضا معین الدینی
🇮🇷شهید محمد محمدی قناتغستان
🇮🇷شهید علیرضا خسرویانی
🇮🇷شهید محمد تقی طالبی زاده
🇮🇷شهید مسعود زاهدی
🇮🇷شهید علی بیگ زاده
🇮🇷شهید مجید ایرانمنش
🇮🇷شهید محمد ابراهیمی
🇮🇷شهید مهدی شفیعی
🇮🇷شهید محمد حسین دادبهش
🇮🇷شهید علیرضا مینایی فر
🔹 شادی روحشان صلوات
#سالروز_شهادت
🇮🇷مکتب حاج اول "استان کرمان"
همه مدیون شهدا هستیم
🍀🍁🍂مجنون تر ازمجنون ‼️
💥💥💥برشی از خاطرات یک رزمنده
عملیات والفجر چهار در منطقه
عمومی پنجوین👇
در مرحله دوم عملیات والفجر ۴ ، دشمن با استفاده از کمک های اهدایی فرانسه یک جنگ الکترونیک تمام عیار راه انداخته و تقریبا همه ی بیسیم های پی آر سی را از کار انداخته بود .
هیچکس نمی دانست آیا جناحینش به هدف رسیده اند ، آیا برای الحاق آماده اند ؟ آیا دستور جدیدی ابلاغ شده ؟ آیا نیروی جایگزین برای پدافند در راه است ؟ و....
گروهان ما به لحاظ اقتضائات میدانی و صلاحدید فرماندهی لشکرمان تحت امر لشکر ۸ نجف بود .
پس از گرفتن تپه ی هدف ، به دلیل اینکه تماس های رادیویی مختل بود ،همه بلاتکلیف بودیم و بچه ها چنان خسته و گرسنه که خیلی ها سرپایی می خوابیدند ( خواب سرپایی باید به واژه های ادبیات مقاومت اضافه شود ) .
به قدری خسته بودیم که وقتی یکی از بچه های بستان آبادی( که نمی شناختمش ، چون تازه به گردان سیدالشهدا مامور شده بودم . روی سینه اش نوشته بود اعزامی از ... ) که کمی از بقیه سرحالتر بود فریاد زد برادران ، در ۶۰ متر جلوتر از ما یک سنگر خالی پر از نان خشک عراقی است ، دو نفر با من بیایید تا نان بیاوریم ، کسی را حال همراهی او نبود ...... البته او به تنهایی رفت و کمی نان کلفت مخصوص موارد اضطرار عراقی که باید با سرنیزه نرمش می کردیم آورد ).
در همین اثنا که همه کلافه بودیم و خسته و بی اطلاع از سرنوشت نبرد ، به یکباره نوای دلنشین آهنگران ( بار دیگر شد بسیجی بی شمار ...) در منطقه ی عملیاتی پیچید .
با شنیدن آن صدا ، گویا به کالبد خسته و کم رمق بچه ها جان آمد ، سه سوته همه آماده ی ادامه پیشروی شدند و بقیه جناح ها هم همینطور .....
تا آنجا که فرماندهان می گفتند حتی بیشتر از مواضعی که قرار بود در این مرحله فتح شوند ، پیشروی شد .
پس از فروکش کردن نبرد ، مشخص شد که
🌴یک بسیجی شجاع مجنون تر از مجنون ،‼️💥💥💥
یک بلندگوی قوی برمی دارد و چهار شیپور بزرگ روی تویوتا می بندد و دل به دریا زده و به استقبال دالان آتش می رود و ....
و از طرفی هم این صدا اردوگاه دشمن را به هم می ریزد و ترس و وحشت از بابت اینکه ایرانی ها سررسیدند دل دشمن را می لرزاند و ...
در دفاع مقدس نقش این قبیل دلباختگان جان بر کف بسیار ارزنده بود و البته به نظر حقیر ، برادر آهنگران با آن حماسه سرایی هایش به تنهایی نقش بزرگی در هدایت نبردها داشت ( دقیقا مشابه این کار را من در جنگ های اطراف کارخانه نمک شاهد بودم ، شعار آنجا این بود : ای لشکر حسینی ، تا کربلا رسیدن ، یک یا حسین دیگر ... و دوباره نیروهای خسته و کم رمق ، جان گرفتند و هدف تسخیر شد .
💦💦💦🍃🌱🎋
راوی 👇
رزمنده پیشکسوت
حاج حمید مصطفی زاده
از استان اردبیل شهرستان خلخال
گوران سراب
#جامانده_از
#قافله_عشق🦋🦋
🍃🌼 چهارشنبه تون معطر به ذکر شریف صلوات
بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش🌼🍃
🍃🌼الّلهُمَّ
🍃 ♥️صلّ
🍃 🌼علْی
🍃♥️محَمَّد
🍃 🌼وآلَ
🍃 ♥️محَمَّدٍ
🍃🌼وعَجِّل
🍃♥️ فرَجَهُم
🌴🌹سلام صبحتون زیبا روزتون بخیر وشادی ان شاءالله
هدایت شده از همراه شهدا🇮🇷
🕊🕊🕊
🕊💐
🕊
امیـرالمؤمنین یا شاه مردان
دل ناشاد ما را شاد گردان
🕊
🕊💐
🕊🕊🕊
💦💦🍀🍀
🌺🌾🍃🍃
نگارا دل آرام همه عالم
توئی
دل نا آرام ما آرام کن 🦋🦋
الهی ❤️❤️❤️
💦💦🍀🍀
🌺🌾🍃🍃
🦋🦋
🌹🌺💐🍀🌱
شاه بیتِ عارفان است شاه مردان یاعلی
🥀🍂🍁دلهای مارا شاد گردان شاه مردان یاعلی
🌹🌺💐🍀🍀🍃
🦋🦋
🔬🍀دکتر به مقر لشگر 31 عاشورا
دیر رسیده بود
نزدیک غروب بود
برای ادامه مرحله سوم عملیات
والفجر چهار آماده شده بودیم
دکتر هم ولایتی من بود
سراغم را از چند نفر گرفته بود
گفته بودن سید با برادر کبیری هست
ما داشتیم دعا میخوندیم و از همدیگر طلب حلالیت میکردیم
برادر کبیری صِدام زد گفت
(میری)سید؛ بیسیم تو آماده کن
داریم حرکت میکنیم
در این هنگام دیدم دکتر
به سمت ما که در زیر درختان جنگلی بودیم میاد
با دیدن دکتر هم تعجب کردم
هم تو دلم ول وله شد
گفتم خدایا با
این بنده خدا چکار کنم
تا رسید پیش من گفتم
پدر بیامرز
ما داریم میریم عملیات اینجا
چکار میکنی
گفت اومدم تو عملیات
شرکت کنم
خلاصه سوار تویوتا شدیم
پشت فرمان برادر کبیری نشته بود
منم دکتر را وسط نشوندم خودمم
سمت درب شاگرد
گفتم یک دفعه خمپاره میفته
نکنه دکتر ترکش بخوره
خلاصه رفتیم تا پشت خاکریزی که در دشت شیلر بود منتظر
فرمان شهید آقا مهدی باکری ماندیم
وقتی رسیدیم پشت خاکریز
شرایط تغریبا آرام بود
من که میدونستم وقتی عملیات شروع بشه دیگه چند شب باید بیدار بمونیم
به دکتر گفتم من یک ربع میخوام
چُرت بزنم بعد منو صدا کن
فک کنم.به یک ربع نکشید
یک دفعه دیدم دکتر دودستی
با شادی و فریاد منو تکان میده
فریاد میزنه سید بیدار شو
عملیات شروع شده ببین
چجوری داریم عراقیا را میزنیم
چشاما باز کردم
دیدم
بله خمپاره های دشمن داره مثل بارون میخوره بعد از انفجار میدونین
که ترکشها در شب
شبیه به نور افشانی بالا میرن
ماندم خدایا چی بگم
گفتم دکتر اون خمپاره های عراقیا ست داره منفجر میشه
تعجب کرد .........و...
بعد هم همه حرکت کردیم
تاپشت رود خانه شیلر رسیدیم
که با گلوله باران شدید دشمن
پشت همان رود خانه زمین گیر شدیم
دکتر دچار موج انفجار شد
اورا به جاده ای از کف دشت که
کمی به لحاظ عمق پاینتر بود آوردم تا شاید صبح
امدادگرها دکتر را به پشت جبهه
به بیمارستان زیر زمینی ارتش
انتقال بدن
تا نزدیک های صبح زیر
گلوله باران عراقیها قرا داشتیم
تا اینکه کمی آتش دشمن کمتر شد
و برادر کبیری باقی مانده نیروها را سروسامان داد و از رود خانه عبور کردیم .
بعدها دکتر سیدحسین عزیزی
مسئول حلال احمر زنجان شد
و سردار کبیری بعد از شهادت
سرداران مهدی باکری و حمید باکری؛ فرمانده لشگر عاشورا
راوی :
سیّد اخلاص موسوی