🔴داستانهای تخیلی
این داستان:دیدار امامخمینی با سرویس مخفی انگلستان!!!
.
این صفحه #اینستاگرامی به مانند هزاران صفحه دیگر که مثل قارچ رشد کرده و هر روز #داستان جدید تولید میکنند با انتشار این عکس مشهور مدعی است که آقای خمینی با این لباس و #تیپ با ماموران مخفی #انگلستان دیدار داشته است
.
تخیلات تمامی ندارد
.
اما ماجرا چیست؟
بعد از تصویب #لایحه_کاپیتولاسیون توسط شاه در سال۱۳۴۳ امام به اینکه کسی در ایران حق ندارد یک آمریکایی مجرم را در ایران دادگاهی کند اعتراض کرد
.
شاه ۱۳ آبان ۱۳۴۳ دستور بازداشت مجدد و تبعید مستقیم امام به ترکیه را داد. همراه با کماندوها و ماموران ساواک امام توسط یک هواپیمای نظامی به #ترکیه تبعید شد مدتی کوتاه بعد از ترکیه به #نجف تبعید شدند
.
۱۳ دی همان سال #مصطفی_خمینی هم از ایران اخراج و به ترکیه تبعید شد
.
طبق قانون ممنوعیت پوشیدن لباس روحانی مذاهب در ترکیه عصر #ِآتاتورک افراد بدون مجوز رسمی دولت اجازه پوشیدن #لباس_روحانی نداشتند قانونی که بعدا رضاخان هم در ایران اجرایی کرد
.
🔺این تصویر امام، نفر پشت سری مصطفی خمینی و ماموران امنیتی ساواک و ترکیه هستند که در سال ۱۳۸۶ در نمایشگاه #آفاق مربوط به تصاویر انقلاب به نمایش گذاشته شد.
.
امروز این عکس را برداشته، داستان #تخیلی ساخته و با دو خط جمله اذهان را متوهم میکنند
.
بیش از ۸ هزار نفر این پُست را لایک و بیش از ۲۵۰ کامنت زیر آن نوشته اند ما این را نمیدانستیم!!
.
از این ۸ هزار نفر، چند نفرشان حداقل یک فوق لیسانس دارند؟
.
#علیرضا_زادبر
#مستضعف_فکری
#فقر_مطالعه
#فقر_تاریخی
🔵↙️ سرگذشت سه #برادر
در شهری سه برادر بودند که یکی از آن ها مؤذن #مسجد بود و در بالای مناره مسجد، #اذان می گفت. این برادر پس از چند سال فوت کرد و برادر دوم #مؤذن شد و بر بالای مناره مسجد اذان می گفت او هم حدود ده سال به مؤذنی مشغول بود تا اینکه برادر دوم هم فوت کرد.
🔴↩️ پس از آن مردم نزد برادر سوم رفتند و از او خواستند او هم چون دو برادرش به اذان گوئی بپردازد. اما وی از پذیرفتن اجتناب کرد. وقتی با اصرار زیاد مردم روبرو شد به آنان گفت: «من اذان گفتن را بد نمی دانم ولی اگر صد برابر پولی را که پیشنهاد می کنید به من بدهید باز هم نخواهم پذیرفت زیرا این کار باعث شد دو برادر من بی ایمان از دنیا بروند.
↙️وقتی لحظات آخر عمر برادر بزرگترم رسید خواستم بر بالینش سوره یس تلاوت کنم که با اعتراض و فریاد و نهیب او مواجه شدم. او می گفت: قرآن چیست؟ چرا برایم قرآن می خوانی؟ برادر دوم هم به این صورت در هنگام مرگش به من اعتراض کرد.از خداوند کمک خواستم که علت این امر را برایم روشن گرداند زیرا آنان مؤذن بودند و این کار از آنان انتظار نمی رفت. خداوند برای آنکه ماجرا را به من بفهماند زبان او را گویا کرد و در این هنگام برادرم گفت:
🔴↩️ «ما هر گاه که بالای مناره مسجد می رفتیم به خانه های مردم نگاه می کردیم و به محارم مردم چشم می دوختیم و خلاصه چشم چرانی باعث این بی ایمانی و عذاب گردیده است.»
📚 منبع : تفسیر روح البیان
#داستان #حیرت_انگیز #گناه
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
#داستان های- آموزنده
✨﷽✨
🌼داستانی زیبا از اثر دعا در حق امام زمان علیه السلام
✍ در اصفهان مردي شيعه به نام عبدالرحمان بود، از او سئوال کردند: علت اينکه امامت امام علي النقي (عليه السلام) را پذيرفتي و دنبال فرد ديگري نرفتي چيست؟ گفت: جرياني از آن حضرت ديدم که قبول امامت آن حضرت را بر من لازم نمود. من مردي فقير اما زباندار وپر جرأت بودم به همين جهت در سالي از سالها اهل اصفهان من را برگزيدند تا با گروهي ديگر براي دادخواهي به دربار متوکل برويم. ما رفتيم تا به بغداد رسيديم هنگامي که در بيرون دربار بودم خبر به ما رسيد که دستور داده شده امام علي النّقي را احضار کنند،بعد حضرتش را آوردند. من به يکي از حاضرين گفتم: اين شخص که او را احضار کردند کيست؟ گفت: او مردي علوي وامام رافضي ها ست سپس گفت: به نظرم مي رسد که متوکل مي خواهد او را بکشد، گفتم: از جاي خود تکان نمي خورم تا اين مرد را بنگرم که چگونه شخصي است؟
او گفت: حضرت در حالي که سوار بر اسب بودند تشريف آوردند ومردم در دو طرف او صف کشيدند واو را نظاره مي کردند. چون چشمانم به جمالش افتاد محبت او در دلم جاي گرفت و در دل شروع کردم به دعا کردن براي او که خداوند شرّ متوکل را از حضرتش دور گرداند. حضرت در ميان مردم حرکت مي کرد و به يال اسب خود مي نگريست نه به راست نگاه مي کرد ونه به چپ، من نيز دعا براي حضرتش را در دلم تکرار مي کردم. چون در برابرم رسيد رو به من کرد وفرمود: استجاب الله دعاک، وطوّل عمرک وکثّر مالک وولدک. يعني: خداي دعاى تو را مستجاب کند. وعمر تو را طولاني ومال وفرزند تو را زياد گرداند. از هيبت و وقار او بدنم لرزيد ودر ميان دوستانم به زمين افتادم. دوستانم از من پرسيدند، چه شد؟ گفتم خير است وجريان را به کسي نگفتم.
🌹پس از آن به اصفهان بازگشتيم. خداوند به سبب دعاى آن حضرت درهايي از مال وثروت را براي من باز کرد تا جايي که اگر همين امروز درب خانه ام را ببندم قيمت اموالي که در آن دارم معادل هزاران هزار درهم است واين غير از اموالي است که در خارج خانه دارم. خداوند به سبب دعاى آن حضرت ده فرزند به من عنايت فرمود. ببينيد که چگونه مولاي ما امام علي نقي (عليه السلام) دعاى آن شخص را به خاطر نيکي او جبران وتلافي نمود. و براي او دعا فرمود با اينکه از مؤمنان نبود. آيا گمان مي کنيد که اگر در حق مولاي ما صاحب الزمان ارواحنا فداه دعا کنيد شما را با دعاى خير ياد نمي کند با اينکه شما از مومنان هستید؟
اللهم عجل لولیڪ الفرج🤲
#داستان های-آموزنده
*درویش تهیدست*
📚درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.
کریم خان گفت: این اشارههای تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟ کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه میخواهی؟
درویش گفت: همین قلیان مرا بس است!
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد.
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو؛ کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.
(پیامبر اکرم (ص)می فرمایند:خداوند کریم است و کرامت را دوست دارد.)
#داستان های-آموزنده
*بازی با عشق*
در زمان حضرت سلیمان دو تا گنجشک یه گوشه ای نشسته بودند. گنجشک نر به گنجشک ماده اظهار محبت می کرد. می گفت تو محبوبه منی. تو همسر منی. دوستت دارم. عاشقتم. چرا به من کم محبتی؟ چرا محلم نمیذاری؟ فکر کردی من کم قدرت دارم تو این عالم عیال؟ من اگه بخوام می تونم با نوک منقارم تخت و تاج سلیمان رو بردارم بندازم تو دریا. باد که مسخر سلیمان بود پیام رو به گوش سلیمان رسوند. حضرت تبسمی کرد و فرمود اون گنجشک ها رو بیارید پیش من. آوردند.سلیمان به گنجشک نر گفت خوب ادعاتو اجرا کن بینم. گفت من چنین قدرتی ندارم. سلیمان گفت پس الان به همسرت گفتی؟ گفت خوب شوهر گاهی جلو همسرش کلاس میاد یه خالی ای می بنده. عاشق که ملامت نمیشه. من عاشقم. یه چی گفتم ولی یا نبی الله واقعا دوسش دارم. این به ما محل نمیذاره. حضرت به گنجشک ماده گفت اینکه به تو اظهار محبت میکنه چرا محلش نمیدی؟ گفت یا نبی الله چون دروغ میگه هم منو دوست داره هم یه گنجشک دیگه رو. مگه تو یک دل چند تا محبت جا میگیره؟
این کلام در دل حضرت سلیمان چنان اثری گذاشت که تا چهل روز گریه می کرد و فقط یک دعا می کرد. می گفت:
الهی دل سلیمان رو از محبت غیر خودت خالی کن🤲
#خواهش_ازچه_کسی !!
در یکی از روزها شخصی از انصار به حضور مبارک امام حسین علیه السّلام رسید و خواسته و نیاز خود را بدین مضمون روی کاغذی نوشت :
ای سرورم ! ای ابا عبداللّه ! من به فلان شخص مبلغ پانصد دینار بدهکار هستم و توان پرداخت آن را ندارم ، چون تنگ دست بوده از لحاظ مالی ، سخت در مضیقه می باشم .
پس از آن که امام حسین علیه السّلام نامه او را قرائت نمود ، یک هزار دینار تحویل وی داد و او را موعظه نمود و اظهار داشت :
در تمام حالات سعی کن ، خواهش و خواسته خود را فقط به یکی از سه شخص بگو و از او تقاضا کن :
✅1 : این که سعی کن خواسته ات را از کسی تقاضا نمایی که مؤمن و مورد اطمینان باشد .
✅2 : با مروّت و جوانمرد باشد ، که حتّی الامکان ناامیدت نکند .
✅3: دارای حسب و نسب شریفی باشد ، که تو را سبک نشمارد ، بلکه برایت اهمیّت و ارزش قایل شود .
امّا دین دار مؤمن ، ایمانش سبب می شود که خواسته و خواهش تو را برآورده نماید .
و امّا کسی که حسب و نسب درستی داشته و جوانمرد باشد ، هرگز روی تو را زمین نمی اندازد و به هر شکلی که باشد آبروی تو را حفظ و خواسته ات را برآورده می کند.
📚تحف العقول176
بحارالانوار78 ص 119
#داستان
#موعظه
#حضرت_امام_حسین_علیه_السلام
@dars_akhlaq(3).mp3
زمان:
حجم:
5.12M
🔊 #کلیپ_صوتی|
حضرت آیت الله سید محمد ضیاءآبادی در مورد الطاف امام رضا علیه السلام
🔴 پیر زنی که از #امام_رضا (ع) پول میگرفت برای سوغاتی خریدن برای فرزندان و آشنایان...
#داستان
#حضرت_امام_رضا (ع)
یه روز #نازنینبنیادی داشت با مسیح#علینژاد دسشویی رو #فرچه میکشید چشمش افتاد به #تیمملی و دعا کرد که اوناهم دعا میکنن ک تیم ملی چون این قهرمانی وقتی قهرمان میشه تیم ملی میشه قهرمان میشه تیم ملی ایران #قهرمان میشه نازنین بنیادی قهرمان نمیشه .
یهو کاملا غیرارادی به نیت #شاهزاده تو دسشویی #پشتک زد سقوط کرد تو چاه توالت #حامداسماعیلیون در اومد...
ـــــــــــــــــــــــ
🌍 بالمس لینکزیر،#حتما به
کانالتخصصیِ#محرمانه بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/1652883456C2039177429
#داستان
#ادامهدارد