#شهیدانه ♥️↓
آن شب هم وقتی از منطقه برگشتیم، مثل شب های قبل در منزل یکی از دوستان دور هم بودیم و از هر دری سخنی می راندیم. خیلی از بچه ها بودند...
در این بین محمود آرام سرش را بالا آورد و گفت: می دانم این بار که برم دیگر برنمی گردم . اما می خواهم بگویم بعد از شهادتم شما هفته اول و دوم بر مزارم می آیید و دیگر پیدایتان نمی شود تا چهلم . بعد از آن هم می روید و تا سالگرد شهادتم دیگر سراغی از من نمی گیرید و بعد از سالگرد هم دیگر مرا فراموش می کنید.
بعد نفس عمیقی کشید و گفت تمام اینها را می بخشم ، اما سفارشی دارم؛
وقتی آن روز فرا رسید و شما از یاد بردید که حوالی شهیدآباد هم رفیقی دارید. هر گاه که خواستید از جاده روبروی گلزار رد شوید...، از همانجا، از توی ماشین دستی بلند کنید و برایم فقط یک بوق بزنید. همین! من آن بوق را بجای فاتحه از شما قبول می کنم...
سرباز روح الله
#شهیدمحمودصدیقی
═🍃🕊🍃═════
☔️@sedaybaran