eitaa logo
صدای امید
416 دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
10.1هزار ویدیو
284 فایل
💙❀اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج❀💙 👈به صدای امید در ایتا و روبیکا بپیوندید🇮🇷👇 https://eitaa.com/sedaye_omid314 https://rubika.ir/sedaye_omid313
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 زن‌عمو و فرشته‎ها نظیفه‌سادات مؤذّن (باران) ضعف کرده بود؛ امروز از روزهای قبل بیش‌تر احساس می‎کرد. دراز کشیده بود و سقف اتاق را نگاه می‎کرد. یاد جشن تکلیفش افتاد. چه ذوقی داشت! چه‌قدر به خودش و دوستانش خوش گذشت! از این‌که بزرگ شده بود و مثل بزرگ‎ترها می‎توانست عبادت کند خوشحال بود. نمازهایش را با همان چادر سفید جشن می‎خواند. تمام سعی‎اش را می‎کرد که هیچ کاری را فراموش نکند. عطر بزند. بعد از نماز با تسبیح توی جانمازش ذکر بگوید، حتی شروع کرده بود از کتاب دعای کوچکی که توی جانمازش بود دعاها و تعقیبات را خواندن، آن‌هم با چه اشتیاقی! مادر آمد توی اتاق: زهراي گلم! نخوابیدی؟ خیلی ضعف داری؟ باز هم از خانۀ عمو بوی غذا بلند شده بود. زهرا بو کشید و گفت: مامان میشه ‎ برا افطار قیمه بذاری؟ - چشم دختر گلم! هرچی شما بگی. - مامان! زن‌عمو به من میگه زوده روزه بگیری. مادر نمی‎دانست چه باید بگوید. چند لحظه ساکت ماند. یادش آمد که دیروز زن‌عمو رفته بود توی اتاق زهرا و آهسته به او می‎گفت: ظهرا بیا پایین، خونه ما، با من ناهار بخور. این مامانت که دلش برات نمی‎سوزه. نمی‎دونم چه جوری دلش میاد بذاره تو روزه بگیری. زهرا متوجه سکوت و نگرانی مادر شد. بلند شد و آمد دستش را دور گردن مادر انداخت: مامان! فرشته‌‎ها الان دارن تو آسمونا ما رو با انگشت به همدیگه نشون میدن. فکر کنم به ما حسودیشون می‎شه. چون اونا خوب می‎دونن که خدا چه‌قدر ما رو دوست داره. مادر نفس راحتی کشید؛ گونۀ سرد دخترکش را بوسید: الهی قربون دختر گلم برم! 💙❀اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج❀💙 👈به قطب نما در ایتا و سروش بپیوندید🇮🇷👇 🔸🇮🇷@ghotbnama114🇮🇷🔸
.: ✨﷽✨ 🦋 بذر دين 💭 پدری به پسر خردسالش یک بطری کوچک که داخل آن یک عدد پرتقال بزرگ بود داد!!!.. کودک با تعجب درون بطری را نگاه می‌کرد و با خود میگفت: پرتقال به این بزرگی چطوری داخل این بطری کوچک رفته؟ 💭 کودک خیلی تلاش کرد تا پرتقال را از بطری خارج کند اما بی فایده بود.سپس کودک از پدرش پرسید: چه جوری این پرتقال بزرگ داخل بطری رفته⁉️ آخه دهنه این بطری خیلی کوچیکه🧐 💭 پدر، پسر را به باغ برد و یک بطری خالی کوچک را به یکی از شاخه های درخت پرتقال بست. سپس یکی از شکوفه های کوچک پرتقال را درون بطری گذاشت. روزها سپری شد و شکوفه، تبدیل به یک پرتقال بزرگ شد تا جایی که امکان خروج از بطری غیر ممکن شده بود... 💭 بعد از مشاهده این موضوع، کودک راز پرتقال را فهمید و جایی برای تعجب نمانده بود. 🗯 پدر رو به پسر کرد و گفت: چیزی که امروز مشاهده کردی همان است ، وقتی از خردسالی بذر اعتقادات دینی را درون ذهن کودک بکاریم در هنگام بزرگی خارج کردنش خیلی سخت میشود. دقیقا مثل این پرتقال که خارج کردنش سخت است