#به_انسان_بودنت_شک_کن
@sedaye_zendegi
به انسان بودنت شک کن اگر مستضعفی دیدی
ولی از نان امروزت به او چیزی نبخشیدی
به انسان بودنت شک کن اگر چادر به سر داری
ولی از زیر آن چادر به یک دیوانه خندیدی
به انسان بودنت شک کن اگر قاری قرآنی
ولی در درک آیاتش دچار شک و تردیدی
به انسان بودنت شک کن اگر گفتی خدا ترسی
ولی از ترس اموالت تمام شب نخوابیدی
به انسان بودنت شک کن اگر هر ساله در حجی
ولی از حال هم نوعت سوالی هم نپرسیدی
به انسان بودنت شک کن اگر مرگ مرا دیدی
ولی قدر سری سوزن ز جای خود نجنبیدی
🌺🌺 #صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
#بزرگ_شو
@sedaye_zendegi
به جایِ کوچک کردنِ دیگران
خودت بزرگ شو !
به جایِ آرزویِ شکست
برایِ افرادِ موفق
خودت هم تلاش کن و موفق شو !
و به جایِ نشستن و حسرت خوردن
بلند شو و برایِ آرزوهایت بجنگ
فراموش نکن
کسی که توهین می کند
خودش را زیرِ سوال برده
کسی که تحقیر می کند
خودش را خوار کرده
و کسی که می رنجاند
دیر یا زود ، تاوان خواهد داد .
نه خرافاتی ام ، نه سطحی نگر !
اما لا به لایِ این سیلِ منطق و روشنفکری..
به چوبِ انتقامِ خدا بدجور اعتقاد دارم ،
بدجور !!!
🌺🌺 #صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
#مامان_من_یواشکی_پیر_شد،
@sedaye_zendegi
مثلا اینجوری که در فاصلهی بینِ سماور و بهشت و سجاده.
بابا ولی نه، احتمالا یکدفعه، یا من یکدفعه متوجهش شدم.
اینجوری بود که وقتی کنکور داشتم، یه شب از اتاق اومدم بیرون و گفتم بابا میشه تلویزیونو یه ذره کم کنین؟
گفت آره آره حتما.
با یه دستپاچگیِ خفیف کنترل رو برداشت و صداشو پایین آورد. برگشتم تو اتاق.
چند دقیقه بعد در زد.
گفت اگه یکم صداشو بلند کنم اذیت میشی؟
گفتم نه، اذیت نمیشم بابا جان.
یکم صداشو بلند کرد، مثلا از سی، بُرد سیوپنج.
الان شده نزدیکای پنجاه.
مامان میگه وقتی داره نماز میخونه صدای بلند تلویزیون اذیتش میکنه.
یه برگشتم بابا میآین بریم سمعک بگیریم؟
خیلی محکم گفت نه، سمعک چرا، من گوشام سالمه.
اما گوشاش سالم نیست.
مامان میشینه کنار سماور تا آب جوش بیاد و چای بریزه.
خیره میشه به بخارِ رقیقی که از سوراخای بالای سماور به آسمونِ کهنهی آشپزخونه پر می گیره.
بابا از توی اتاق میگه «چای داریم؟».
مامان سینی به دست میره پیشش و میپرسه که حاجی جان چرا داد میزنی خب.
بابا با تعجب جواب میده، که من داد نزدم، آروم گفتم.
آروم هم گفت.
توی سرش، همهچیز آرومه الان.
داره آرومتر هم میشه.
توی سرش، نشسته روی یک نیمکتِ سیمانی و به درختای خشکیدهی باغ نگاه میکنه.
میبینه که باد بین شاخههای درخت میپیچه اما صدای باد رو نمیشنوه.
مامان رو صدا میکنه.
«خانوم از کی دیگه باد بیصدا میوزه؟».
بابا دیگه صدای باد رو نمیشنوه.
واسه همینه که طوفان لازمه.
طوفان لازمه تا بابا نفهمه پیر شدن رو
خدایا همه ی بابا های در قید حیات رو حفظ کن
#آمین
🌺🌺 #صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
#قضاوت_ممنوع
@sedaye_zendegi
بچه که بودم ی روز توی مدرسه بغل دستی ام صد تومن پول گم کرد .
راستش خیلی اوضاع مالیشون خوب نبود و داشت گریه میکرد اول بخاطر پولی که گم کرده بود و دوم پیش خودم فکر کردم حتما الان از باباش هم ی کتک میخوره .
منم صد تومن که پول هفتگی مدرسه ام بود رو یواشکی از تو کیفم در آوردم و انداختم زیر میز و بهش گفتم پولت زیر میز افتاده ...
با خوشحالی پول رو برداشت ...
بعد از کلاس معلم من رو توی کلاس نگه داشت و گفت من دیدم پولش رو از کیفت درآوردی و انداختی زیر میز چرا این کار رو کردی !!!؟
موندم چی به معلم بگم ، اون روز همه فکر کردن حرف معلم درسته و من دزدی کردم !!!
اون روز گذشت و فردا معلم جای بغل دستیم رو عوض کرد .
دیگه هر کسی هم نمیدونست داستان چیه متوجه شده بود . دو روز بعد از اون قضیه بغل دستیم اومد و گفت پولش رو پیدا کرده گفت پولش دو تا پنجاه تومنی بوده نه ی صد تومنی که من بهش دادم و توی جیب ی لباس دیگه اش جا مونده !!!
حالا من مونده بودم و ی معلم که بهم تهمت زده بود و ی کلاس که بهم شک کرده بودن و آبروی رفته تا پایان سال هر چی تو مدرسه گم میشد همه به من نگاه میکردن و من مجبور شدم از اون مدرسه برم ...
لطفا به هر چی چشممون دید اعتماد نکنیم آبروی رفته مثل آبی که رفته دیگه به جوب بر نمیگرده...
🌺🌺 #صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
#تمرین_صبر
@sedaye_zendegi
تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم:
یک و نیم کیلو سبزی خوردن،
همسرم آمد..
بدو بدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد.
وسایل را که باز میکردم سبزیها را دیدم. یکو نیم کیلو نبود..
از این بستههای کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمیداد...
حسابی جا خوردم
چرا اینطوری گرفته خب؟!
بعد با خودم حرف زدم که بی خیال
کمتر میگذارم سر سفره.
سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد.
بعله. تره ها پلاسیده بود و آب زردش
از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود.
در بهت و عصبانیت ماندم.
از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است.
به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد
و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد،
از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود!!
یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم
زنگ بزنم به همسر که حالا وسط این کارها
من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟!
ویک دعوای بزرگ راه بیاندازم.
بعد بی خیال شدم.
توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که
با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را
مرور میکردم ، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر
درست وحسابی میدهم.
بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی!
شب که آمد هم نرم تر صحبت کن.
رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه
رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده.
ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم.
ارزش ندارد غرغر کنم.
ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم
حالا! مگر چه شده؟!
یک خرید اشتباهی. همین...
دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را
بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد
که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟
آرام گفتم : راستی ها سبزی هاش پلاسیده بود.
یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری
بخریم فقط تاریخ اون روز باشه.
تمام.
همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم
میخواستم از سبزی فروشی بخرم،
بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته ﻣﻴﺸﻲ،
دیگه نخواد سبزی هم پاک کنی.
آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم
و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد.
مکث را تمرین کردم..
وﺑﻪ همسرم عاشقانه تر نگاه میکردم.
وفهمیدم اگر اونموقع زنگ میزدم امکان داشت
روزقشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر.
ربطی نداره متاهلی یا مجرد
مکث را تمرین کن.
گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش
میکنیم..
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم..
گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته
هامون میشیم..
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش
میکنیم..
گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش میدیم...
🌺🌺 #صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
#خود_را_به_خدا_بسپار
@sedaye_zendegi
خود را به خدا بسپار وقتی که دلت تنگ است
وقتی که صداقت ها ، آلوده به صد رنگ است
خود را به خدا بسپار ... چون اوست که بی رنگ است
چون وادی عشق است او .. چون دور زنیرنگ است
خود را به خدا بسپار، آن لحظه که تنهایی
آن لحظه که دل دارد .. از تو طلب یاری
خود را به خدا بسپار ، همراه سراسر اوست
دیگر تو چه میخواهی ؟ بهر طلبت از اوست
خود را به خدا بسپار ، آن لحظه که گریانی
آن لحظه که از غمها ، بی تابی و حیرانی
خود را به خدا بسپار ، چون اوست نوازشگر
چون ناز تو میخواهد ، او را زدرون بنگر
#خود_را_به_خدا_بسپار…
🌺🌺 #صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
#ﺍﻓﺮﺍﺩ_ﺭﺍ_ﺑﺎﯾﺪ_ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ_ﮐﺮﺩ ؛
@sedaye_zendegi
ﺗﺎ ﺧﻮﺏ ﺷﻨﺎﺧﺖ !
ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺩﺭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ؛
ﻣﯿﺰﺍﻥ منطﻖ ﺷﺎﻥ ،
ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺍﺩﺏ خانوادگیﺷﺎﻥ ،
ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺭﻭﺣﺸﺎﻥ ،
ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺷﻌﻮﺭﺷﺎﻥ ،
ﻣﯿﺰﺍﻥ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺷﺎﻥ ،
میزان اصالت شان ،
ﻭ ﺣﺘﯽ ﻣﯿﺰﺍﻥ ؛
ﻣﻬﺮﻭ ﻣﺤﺒﺖ راستین ﺷﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ؛ﺍﻓﺮﺍﺩ ، ﻣﺎﺩﺍﻡ ﮐﻪ ،ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺮ ﻭﻓﻖ ﻣﺮﺍﺩ ﺍﺳﺖ ؛ﭼﻨﺎﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥﻭﻣﻮﺩﺏ ﻭ ﻓﺮﻭﺗﻦ أﻧﺪ ؛
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮﺷﺎﻥ ،ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻓﺮﻭﻣﺎﯾﮕﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !
ﻭﻟﯽ ﮐﺎفی ست ؛
ﺑﻪﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ،
ﯾﺎ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻭ ﯾﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﯼ
ﯾﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪﯼ
ﺭﻧﺠﯿﺪﻩ خاطر ﺷﻮﻧﺪ ؛
ﺗﺎﺯﻩ ،ﺁﻥﺭﻭﯼ ﻧﺎﻣﺒﺎﺭﮎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ،ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﺎﻧﻨﺪ ...!
ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻪ ﺍﺩﺏ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ ؛
ﻭ ﻧﻪ ﻣﺮﺍﻡ ،
ﻭ ﻧﻪﻣﻌﺮﻓﺖ ،
ﻭ ﻧﻪ ﻣﺤﺒﺖ ..!
ﺍﺯ اﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ،ﺑﺮ ﺣﺬﺭ ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ،ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻣﻼﯾﻤﺖ
ﺍﻫﻞ ﺍﺩﺏ ﻭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﺳﺖ ؛
ﻭ ﺑﺎ ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ ﻧﺎﻣﻼﯾﻤﺖﻫﺎ ،
ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺘﺶ ﮔﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ؛
ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ی ﺩﻭﺳﺘﯽ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ !
ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ،ﺭﻭﺡ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؛
که ﻓﻘﻂ ،ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻫﺎﯼ گاه ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻧﺪ
بزرگی و معرفت ،ادب ، اصالت و نجابت آدمیان را ؛
به هنگامه ی خشم و
عصبانیت بیازمائید.
🌺🌺 #صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
↴
تا حالا دقت کردهاید که گاهی اوقات هرچه کمتر به چیزی اهمیت بدهید، عملکرد بهتری در آن خواهید داشت؟
دقت کردهاید که آدمهای بیخیال اغلب به هدفشان میرسند؟ دقت کردهاید که گاهی اوقات، هنگامی که بیخیال چیزی میشوید، همهچیز خودش جفت و جور میشود؟
دلیلش چیست؟
وارونه نامیدن قانون وارونه بیدلیل نیست: رهایی از دغدغهها تاثیر وارونهای دارد. اگر دنبال کردن مثبت، به منفی میانجامد، پس دنبال کردن منفی هم به مثبت خواهد انجامید. رنجی که در باشگاه ورزشی تحمل میکنید، بر سلامتی و انرژیتان خواهد افزود.
روراست بودن درباره نگرانیهای درونیتان شما را در نظر دیگران با اعتماد به نفستر و جذابتر میکند. رنج رویارویی صادقانه چیزی است که بیشترین اعتماد و احترام را به روابط شما میآورد. تحمل رنج دردها و نگرانیهایتان، چیزی است که اجازه میدهد شجاعت و استقامت را در درونتان بپرورید.
🌺🌺 #صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
#خار_خنديد
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابي نشنيد
خار رنجيد ولي هيچ نگفت
ساعتي چند گذشت
گل چه زيبا شده بود
دست بي رحمي نزديک آمد،
گل سراسيمه ز وحشت افسرد
ليک آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد
صبح فردا که رسيد
خار با شبنمي از خواب پريد
گل صميمانه به او گفت سلام...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بي غم بود
اگر از بهر کبوتر قفسي تنگ نبود،
زندگي،
عشق،
اسارت،
قهر و آشتي،
همه بي معنا بود . . .
🌺🌺 #صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر جنسش فرق دارد ...
جنس غمش..
جنس دلتنگی اش...
جنس مهربانی اش...
واسه سلامتی همه ی مادرا دعا کنیم
🌺🌺 #صدای_زندگی 🌺🌺
@sedaye_zendegi