eitaa logo
پایگاه خبری صدای حوزه
15.3هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
86 فایل
پایگاه خبری، تحلیلی صدای حوزه www.v-o-h.ir رسانه حوزوی مستقل صدای طلاب تصویرسازی واقعی از روحانیت ورود جسورانه به چالش های روز پیشنهاد، انتقاد، سفارش تبلیغ، ارسال سوژه و راه ارتباطی 🆔 @vohadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
پایگاه خبری صدای حوزه
▫️روایت تلخ و خواندنی حجت الاسلام دیانی، مجری برنامه #سوره #شبکه_چهار از مواجهه اش با سرطان / ریش ها
▫️چندروز سخت دیگر هم گذشت. با بی‌جانی، تهوعی که قطع نمی‌شد، و آشوبی که درونم شعله می‌کشید. خسته و کلافه و افتاده. گاه روی تخت. گاه پایین تخت. گاه در اتاق خواب. گاهی هم اتاق نشیمن. نهایت تنوع. 🔹موها و ریش‌ها را هم زدیم. از ته. نگه‌داشتنی نبودند. حتی برای یک روز. از ریشه پوک شده بودند. آبی به صورتم می‌زدم دستم پر مو می‌شد. مسح سر می‌کشیدم دستم پر مو می‌شد. سرم را روی بالش می‌گذاشتم، بالش پر مو می‌شد. گفتم ارغوان باشد. ببیند. بخندد. آرزوهایش را بسازد. دوست داشت مرا با ریش پرفسوری ببیند. دید. دوست داشت با سبیل هیتلری ببیند. دید. دوست داشت بدون ریش و سبیل ببیند. دید. بچه‌های دیگر هم آمدند. خندیدند. بازیچه‌ی اطفال شده بودم. خوشم می‌آمد. آخرین کارهایی بود که از من ساخته بود. 🔸نتیجه اما چندان دوست‌داشتنی نبود. حتی برای خودم. بیماری رنگی روی وجودم ریخته بود که نمی‌شد نتیجه را دوست داشت. یک جفت چشم بی‌رمق و تهی مانده بود میان صورتی بی‌طراوت و پژمرده. تهی از هرگونه حس زندگی. 🔻یادم نمی‌آمد ریش‌هایم را تراشیده باشم. موهای سرم را اما آخرین‌بار بیست و دو سال پیش تراشیده بودم. در منا. حاجی شدم‌. آن روز من جوان‌ترین جمع بودم. کتاب‌ها نوشته بودند فلسفه‌ی حلق مو، ترک تعلق است. در با سر تراشیده هم زیبا بودم و جوان. حالا اما بوی ترک تعلق همه جا را گرفته بود. حتی ترک آینه. آدم توی آینه را دوست نداشتم. عریان بود. ضعیف بود. و تهی از نیروی حیات. در خیال خودم لااقل این شکلی نبودم. 🔺آدم‌ها اما هنوز فکر می‌کردند مسئله بی‌‌مویی است. دل‌داری‌ام می‌دادند که موهایت خواهند رویید. از نو. انگار غم مو داشتم‌. احمقانه بود. نای جواب دادن نداشتم. آن‌ها درد و رنج بیمار را بر‌ اساس نگرانی‌های خودشان می‌فهمیدند. من هم اگر سالم بودم لابد درکم از درد، غم بی‌مویی بود. حالا اما یک نشانه بود. یک . شاید هم یک . ◀️ در این میان تنها کسی که تفاوت را نمی‌فهمید آیه بود. یادم آمد چند سال پیش، روزهایی با دختران سوخته‌ی شین‌آباد همنشین بودیم. آن روزها هم ارغوان معنای تفاوت را نمی‌فهمید. دوست‌ترین بود با آن بچه‌ها. بی‌آنکه بخواهد بازی کند. یا ترحم کند. همان روز پایین عکسش در آغوش آرزو نوشتم: کاش هیچ‌وقت بزرگ نشوی. همین. / شنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۱ 🆔 @sedayehowzeh