eitaa logo
🥀 صدای وَلاشان📢
3.2هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
42 فایل
جهت ارتباط با ادمین @sina_gh73 @Valashan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶🔸نقل است یک سال در دوره حکومت خلیفه هاورن الرشید قحطی شد. غله نایاب شد و مردم گرسنه. خلیفه مایحتاج مسلمانان تامین کرد ولا غیر. اقلیت مذهبی در مضیقه ماندند و گرسنگی کشیدند. چون طاقتشان تاب شد به بهلول توسل جستند و یاری خواستند. بهلول نزد خلیفه رفت و گفت: من نماز میگذارم، اشکال مرا بازگوی تا یقیین کنم به خدا ایمان داری. پس در سوره حمد یکبار گفت: الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ‏ و بار دیگر گفت: الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْمُسلِمینَ... پس از نماز خلیفه گفت که قرائت اولی صحیح است و دیگر غلط... پس منظور بهلول را دانست و دستور تامین غلات اقوام اقلیت نیز صادر کرد. 🆔 @sedayevalashan ◉-⫷ رسانه مردمی صدای ولاشان🌾 ⫸-◉
🔶🔸زمانی بود که فتحعلی شاه شعر می گفت و « خاقان » تخلص می کرد. روزی قطعه ای از اشعار خود را بر فتحعلی خان صبا ملک الشعرا خواند و از او پرسید که چطور است ؟ ملک الشعرا بی ملاحظه گفت : که شعری است خالی از مضمون و پوچ . خاقان مقهور چنان از این گفته بر آشفت که امر داد ملک الشعرای بیچاره را به اصطبل بردند و بر سرآخوری بستند و مقداری کاه پیش او ریختند. پس از مدتی که خشم شاه فروکش کرد صبا را عفو نمود و به حضور پذیرفت . مدتی بعد که باز شاه شعری گفته بود بر ملک الشعرا خواند و رأی او را در آن باب خواستار شد. ملک الشعرا بدون آنکه چیزی بگوید از جای بلند شد و رو به طرف در حرکت کرد . شاه پرسید : ملک الشعرا کجا می روی ؟ ملک الشعرا عرض کرد : به اصطبل قربان . شاه خندید و دیگر شعر خود بر او عرضه نداشت . 🆔 @sedayevalashan ◉-⫷🕊رسانه مردمی صدای ولاشان🌾⫸-◉
شازده کوچولو پرسید: تو که هستی؟ چه خوشگلی! روباه گفت: من روباه هستم. شازده کوچولو به او تکلیف کرد که بیا با من بازی کن. من آنقدر غصه به دل دارم که نگو. روباه گفت: من نمی‌توانم با تو بازی کنم. مرا اهلی نکرده‌اند. شازده کوچولو آهی کشید و گفت: ببخش! اما پس از کمی تامل باز گفت: اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت: اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده ای ست؛ اهلی کردن یعنی علاقه ایجاد کردن. 🆔 @sedayevalashan ◉-⫷🕊رسانه مردمی صدای ولاشان🌾⫸-◉
روزی حضرت سليمان مورچه ای را در پای كوهی ديد كه مشغول جا به جا كردن خاكهای پايين كوه بود. از او پرسيد : چرا اينهمه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه سرش را بالا آورد و پاسخ داد : معشوقم به من گفته اگر اين كوه را جا به جا كنی ، به وصال من خواهی رسيد و من به عشق وصال او ميخواهم اين كوه را جا به جا كنم سليمان نبی فرمود : تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نميتوانی اين كار را انجام دهی مورچه گفت : تمام سعی ام را ميكنم ، حضرت سليمان كه بسيار از همت و پشتكار مورچه خوشش آمده بود برای او كوه را جا به جا كرد. مورچه رو به آسمان كرد و گفت : خدايی را شكر می گويم كه در راه عشق ، پيامبری را به خدمت موری در می آورد. " هرگز نااميدی را در حريم خود راه ندهيد و با عشق ، تمام سعی تان را بكنيد و بدانيد كه نيروی الهی هميشه ياور شماست" 🆔 @sedayevalashan ◉-⫷🕊رسانه مردمی صدای ولاشان🌾⫸-◉
🔶🔸روزی هارون به بهلول گفت: آیا می‌توانی از قیامت و صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی؟ بهلول جواب داد: به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن آتش نهند تا سرخ و خوب داغ شود. هارون امر نمود تا چنان کردند. آن گاه بهلول گفت: اکنون من با پای برهنه روی این تابه می‌ایستم و خودم را معرفی می‌کنم و آن چه را خورده‌ام و هر چه پوشیده ام، می‌گویم. سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و آن چه خورده و پوشیده‌ای ذکر نمایی. هارون قبول کرد. آن گاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت: بهلول، خرقه و نان جو و سرکه. سپس فوری پایین آمد و ابدا پایش نسوخت. چون نوبت به هارون رسید، تا خود را با القاب طولانی معرفی کند، پایش بسوخت و پایین افتاد. بهلول گفت: سوال و جواب قیامت به همین طریق است. آن‌ها که درویش بودند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آن‌ها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند. 🆔 @sedayevalashan ◉-⫷🕊رسانه مردمی صدای ولاشان🌾⫸-◉
🔶🔸در زمان حضرت موسے (ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفتہ بود عروس مخالف مادر شوهـر خود بود... پسر به اصرار عروس مجبور شد مادر پیر خود را بر ڪول گرفتہ بالای کوهـے ببرد تا مادر را گرگ بخورد... مادر پیر خود را بالای ڪوہ رساند چشم در چشم مادر ڪرد و اشڪ چشم مادر را دید و سریع برگشت به موسے (ع) ندا آمد برو در فلان ڪوہ مهـر مادر را نگاہ ڪن... مادر با چشمانی اشڪ ‌بار و دستانے لرزان دست بہ دعا برداشت و می‌گفت: خدایا...! ای خالق هـستے...! من عمر خود را کرده ام و برای مرگ حاضرم فرزندم جوان است و تازه داماد تو را بہ بزرگی‌ات قسم می‌دهـم... پسرم را در مسیر برگشت بہ خانه اش از شر گرگ در امان دار ڪہ او تنهـاست... ندا آمد: ای موسے(ع)...! مهـر مادر را می‌بینے...؟ با این‌که جفا دیدہ ولے وفا می‌کند... بدان من نسبت به بندگانم از این پیر‌زن نسبت به پسرش مهـربان‌ترم...!!! 🆔 @sedayevalashan ◉-⫷🕊رسانه مردمی صدای ولاشان🌾⫸-◉
🔶🔸چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مى‌خاست و كلید بر مى‌داشت و درب خانه پیشین خود باز مى‌كرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مى‌گذراند. سپس از آنجا بیرون مى‌آمد و به نزد امیر مى‌رفت. شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مى‌رود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مى‌خواند. امیر گفت: «اى وزیر! این چیست كه مى‌بینم؟» وزیر گفت: «هر روز بدین جا مى‌آیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد.» امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت: «بگیر و در انگشت كن؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى!» 🆔 @sedayevalashan ◉-⫷🕊رسانه مردمی صدای ولاشان🌾⫸-◉
🔶🔸از خسرو پرويز سوال شد كه چرا شطرنج را به تخته نرد ترجيح میدهد، پاسخ داد: «در بازی نرد سرنوشت من در دست استخوان حيوانی مُرده باشد (تاس) اما شطرنج بازی من است، چرا كه در آن سرنوشت را در دست خودم ميدانم.» از مامون خلیفه عباسی پرسیدند که چرا نرد را به شطرنج ترجیح دهد وى پاسخى زيركانه داد: «گر در نرد ببازم توانم بخت و اقبال را ملامت كنم اما گر در شطرنج ببازم جز ملامت خويش چاره ای نخواهم داشت... .». 📙عبرت‌گاه تاریخ(ایران)، دکترامیرهوشنگ آذر. 🆔 @sedayevalashan ◉-⫷🕊رسانه مردمی صدای ولاشان🌾⫸-◉
🦋 مردی بار گندم خویش به آسیاب برد. 🍃 آسیابان که بیوه زنی بود گفت: دو روز دیگر آردها آماده است، 🦋 مرد با لحنی آمرانه گفت: گندم مرا زودتر آرد کن وگرنه دعا میکنم خرت (که سنگ آسیاب را می‌چرخاند) تبدیل به سنگ شود. 🍃 زن (آْسیابان) در جواب گفت: اگر نفسی به این گیرایی داری، دعا کن گندمت آرد شود، خر را ول کن! 🆔 @sedayevalashan ◉-⫷🕊رسانه مردمی صدای ولاشان🌾⫸-◉
🔶🔸روزی در یک قریه مردی توته ای الماس پیدا میکند وبه همه زرگران قریه میبرد تا بفروشد اما هیچ یک از زرگران قریه توان خرید آنرا نمی داشته باشند. زرگران او را نزد پادشاه می فرستند چون فقط پادشاه توان خرید آنرا دارد. زمانیکه نزد پادشاه میرود پاد شاه الماس را گرفته و او را دهن دروازه خزانه میبرد وبرایش میگوید مدت یک ساعت وقت داری وارد خزانه شو و هر چیزیکه میخواهی بر دار و بیرون بیا. 🔳مرد وقتی وارد خزانه میشود می بیند که هر قدر پیش میرود اشیایی مقبولتری می بیند با خود فکر میکند که یکبار تمام خزانه را ببیند وهر آن چیزیکه خوشش آمد بردارد. مرد در حال انتخاب اشیا بود که چشمش به یک تخت خواب میخورد که خیلی زیبا بود با خود گفت یکبار بالایش دراز میکشم اگر راحت بود این را هم برای بردن انتخاب میکنم و وقتی دراز میکشد کم بخت را خواب میبرد. 🌴بعد از یک ساعت عسکر آمده بیدارش میکند که وقت تمام است از خزانه بیرون شو مرد حیرت زده شد که هم الماس رفت هم چیزی از خزانه بیرون نکرد. به عسکر خیلی عذر وزاری کرد تا چند دقیقه برایش وقت بدهد. اما عسکر حتا یک ثانیه هم وقت نداد برایش و با دست خالی از خزانه بیرون شد. 🔳حال میتوان گفت که : الماس: مدت زندگی است که خداوند (جلاله) بر بنده گانش داده است که هیچکس جز الله قیمت آنرا پرادخته نمیتواند. 🌴شخص: بنده الله خزانه: دنیایی است که به آن فرستاده شده ایم ومربوط به خود ما میشود که دست خالی برویم یا متاعی هم با خود داشته باشیم. عسکر هم عزرائیل (ع) است. زمانی که وقت ما تمام شود حتی یک ثانیه هم اجازه بودن برای ما نمیدهد. 🔳چه زیباست که توشه برای بردن داشته باشیم به جای اینکه دست خالی بر گردیم به سوی الله(جلاله) 🔹t.me/sedayevalashan ♨️ rubika.ir/sedayevalashan 🔸 eitaa.com/sedayevalashan ◉-⫷🕊رسانه مردمی صدای ولاشان🌾⫸-◉
ﻗﻠﻤﯽ ﺍﺯ ﻗﻠﻤﺪﺍﻥ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ : ﺟﻨﺎﺏ ﻗﺎﺿﯽ ﮐﻠﻨﮓ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ ﻗﺎﺿﯽ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﻣﺮﺩﮎ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﮐﻠﻨﮓ ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻠﻨﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ؟! ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﯼ .. (مراقب قضاوتهاي خود باشيم ) 🔹 t.me/sedayevalashan ♨️ rubika.ir/sedayevalashan 🔸 eitaa.com/sedayevalashan ◉-⫷🕊رسانه مردمی صدای ولاشان🌾⫸-◉
📌 🔶🔸در مجلس کسری (انوشیروان ساسانی) سه تن از حکما جمع آمدند: فیلسوف روم و حکیم هند و بزرجمهر( بزرگمهر). سخن به آنجا رسید که سخت ترین چیزها چیست؟ رومی گفت: پیری و سستی با نادانی و تنگدستی. هندی گفت: تن بیمار با اندوه بسیار. بزرجمهر گفت: نزدیکی أجل با دوری از حُسن عمل. همه به قول بزرجمهر رضا دادند و از قول خویش باز آمدند. پیش کسری ز خردمند حکیمان می رفت سخن از سخت ترین مُوج درین لُجّه ی غم و آن یکی گفت که بیماری و اندوه دراز وآن دگر گفت که ناداری و پیریست به هم سِیّمین گفت که قُرب أَجل و سوء عمل عاقبت رفت به ترجیح سیّم حُکم حَکَم 📚 بهارستان جامی، روضه دوم (در ذکر حکمت حکما)، بخش ۷ 🔹 t.me/sedayevalashan ♨️ rubika.ir/sedayevalashan 🔸 eitaa.com/sedayevalashan ◉-⫷🕊رسانه مردمی صدای ولاشان🌾⫸-◉