بخونیم از زندگے نامہ یکے از شہدامون💙🌱
زندگے نامہ محمد هادے امینے 💙✨
نام : شہید محمدهادے امینے
تولد : ۸/بہمن/۱۳۷۸
محل تولد : تہران
شہادت : ۱۳/مرداد/۱۴۰۰
محل شہادت : تہران _ حین ماموریت آموزشے
سن : 22
مزار : تہران _ گلزار شہداے بہشت زهرا (س) _ قطعہ ۵۰ _ ردیف ۱۱۷ _ شمارھ۱۷
خلاصه ای از زندگے :
سلام دوستان من محمد هادی امینی هستم، متولد ۸ بهمن ۱۳۷۸ .من در مدارس نمونه دولتی تحصیل میکردم و درس و کتاب خواندن را دوست داشتم. فکر میکنم آن چیزی که خیلی به من آرامش میداد مطالعه کردن بود که از دوران طفولیت تا بزرگسالی بود. عادت به مطالعه را مادرم برای من در نظر گرفته و من را از همان بچگی عضو کتابخانههای محله کرده بود که بتوانم هر شب کتابی برای مطالعه داشته باشم.
من دانشگاه اراک در رشته مهندسی مکانیک قبول شدم اما چون علاقه زیادی به پاسدار شدن داشتم دانشگاه را ترک کردم و جذب دانشگاه امام حسین (ع) شدم. درسهای مربوط به دانشگاه امام حسین (ع) را خیلی جدی مطالعه میکردم. وقتی دوستانم میگفتند ما هم نیروی ویژه نظامی هستیم ولی تو چقدر در مطالعه دروس وقت میگذاری، در جواب میگفتم: «برای پاسدار نمونه شدن باید درسها را جدی مطالعه و دنبال کنیم.»
ازجمله ویژگیهای شخصیتی که داشتم این بود که وقتی تصمیم به انجام کاری میگرفتم، در کارم ثابت قدم بودم و خیلی با قاطعیت هدفم را دنبال میکردم.
برای زمان هم خیلی ارزش قائل بودم و نمیگذاشتم زمانم بیهوده به هدر رود و از نکات مهم دیگری که در رفتارهایم دیده میشد داشتن تقوا و نظم بود و بیشتر تشویقهایم در دانشگاه به خاطر داشتن نظم در چینش کارهایم بود.
یک جدول هفتگی برای خواندن دعاهای شبانه خودم داشتم. به عنوان نمونه نوشته بودم: شنبهها خواندن حدیث کساء، یکشنبهها خواندن زیارت عاشورا، دوشنبهها خواندن زیارت امین الله، سهشنبهها خواندن دعای توسل و چهارشنبه هر هفته خواندن دعای مجیر و پنجشنبهها خواندن دعای کمیل و جمعهها خواندن دعای آل یاسین. همچنین در خواندن زیارت عاشورا و دعای عهد مداومت داشتم و تلاشم را کردم که هیچوقت خواندن آنها را ترک نکنم.
من هر هفته پنجشنبهها به زیارت قبر شهید حسین مغز غلامی میرفتم و حتی در چند جای دفترچهام یادداشت کرده بودم «انشاءالله من را در قطعه ۵۰ پایین پای حاج حسین معز غلامی خاک کنید». که همین اتفاق هم افتاد و یک روز حین آموزشهای خاص با مهمات جنگی بودم که هنگام تمرینات میدانی مورد اصابت گلوله قرار گرفتم و حدود ۲۴ ساعتی مورد مداوا قرار گرفتم ولی به دلیل خونریزی زیاد ناشی از اصابت گلوله، سحرگاه ۱۳ سال ۱۴۰۰ مرداد هنگام اذان صبح دار فانی را وداع گفتم و به شهادت رسیدم.
پدر شہید : در دوشب آخر عمرش قبل از شهادت یکی ازهمرزمانش میگفت هادی بسیار آشفته بود، از او پرسیدم هادی چقدر آشفته هستی؟ گفت: «من قراری با خودم گذاشته بودم که به هیچ کس وابسته نشوم ولی الان وقتی برای مأموریت و آموزش میروم دلم برای بچههای پایگاههای بسیج و هیئت و واحد فرهنگی تنگ میشود. این کارم با اصولی که با خودم گذاشتهام همخوانی ندارد.» این نشان میداد خود شهید با خودش توافق کرده بود که هیچ وابستگی به کسی نداشته باشد تا راحتتر بتواند به هدفش برسد.
پدر شہید : مربی آقا هادی ۲۴ روز بعد از شهادت پسرم خوابی را برای ما نقل کرد. میگفت آقا هادی را در خواب دیدم که مانند شهید ترک خیلی آرام و با وقار است. ابهتی که پیدا کرده بود قابل وصف نیست. من گفتم محمد هادی آن روز چرا آنقدر بیتابی کردی؟ تو که خوب شده بودی و چشمهایت را باز و با من صحبت کردی، چرا رفتی؟ محمد هادی گفت آن لحظه که شما آمده بودید قبلش حضرت زهرا (س) بالای سرم بود. میخواستم بروم، اما یکدفعه پدرم و بعد شما آمدید. دیدم آن خانم نیست و خیلی ناراحت شدم و التماس کردم که دوباره آن لحظات خوب را داشته باشم و گفتم دیگر نمیخواهم در این دنیا باشم و میخواهم پیش شما باشم که خانم حضرت زهرا (س) هم قبول کردند. بعد در همان خواب آقا هادی به مربیاش گفته بود: «شما ناراحت من نباشید، اینجا خیلی خوب است. حتی از آن چیزی که اطلاع داشتم خیلی بهتر است.»
#زندگےنامہشہدا
#شہیدمحمدهادےامینے
🍃𝕊𝕖𝕕𝕟𝕒🍃