﷽ #نماز_خوبان
💜 خیلی هنر کنیم، نصفهشب دل از رختخواب می کنیم؛ اگر خسته و کوفته نباشیم؛ اما حاجی مثل ما نبود.
💜 روز درگیر مبارزه با اشرار شرق بود، دل شب هم بلند میشد. از آخر شب به وقت استراحت بود تا #اذان صبح چند بار بیدار می شد دو رکعت نافله می خواند و می خوابید.
💜 دوباره بلند می شد #وضو می گرفت دو رکعت نماز می خواند و می خوابید. یازده رکعت را یکجا نمیخواند، بخش بخش میکرد مثل پیامبر که نیمه های شب چندین بار برای نماز از خواب برمیخاست.
📚 کتاب سلیمانی عزیز، نشر حماسه یاران، صفحه ۳۱. راوی حجتالاسلام عسگری امام جمعه رفسنجان
#سرداردلها
#حاج_قاسم_سلیمانی
#داستان
#نماز_شب
#سدرةالمنتهی
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
____🍃🌸🍃____
https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
💞 داستان کوتاه
💠 #امید
🍃تعدادي موش رو دانشمندان داخل يک استخر آب انداختند. تمامي موشها فقط 17دقيقه توانستند زنده بمانند و در نهايت خفه شدند.
🍀 دوباره دانشمندان با اينكه مي دانستند موش بيش از 17دقيقه زنده نمي مانند تعداد ديگري موش رو به داخل همان استخر انداختند و با علم 17دقيقه تا مرگ موشها تمامي موشها رو قبل از 17دقيقه از آب بیرون کشیدند و تمامي آنها زنده ماندند.
🍃موشها پس از مدتي تنفس و استراحت دوباره به آب انداخته شدند. حدس ميزنيد اين بار چند دقيقه زنده ماندند؟ 26 ساعت طول كشيد تا آنها مردند.
✅آنها به اين اميد كه دوباره دستي خواهد آمد و نجات پيدا مي كنند، 26 ساعت تمام طاقت آوردند.
🌹#اميد بهترين و بالاترين قوه ی #محرک زندگي است.
#داستان
#سدرةالمنتهی
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
____🍃🌸🍃____
https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
💠#داستان
🔰خواجة بخشنده و غلام وفادار
✍درويشي كه بسيار فقير بودو در زمستان لباس و غذا نداشت. هرروز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را ميديد كه جامههای زيبا و گرانقيمت بر تن دارند و كمربندهاي ابريشمين بر كمر ميبندند. روزي با جسارت رو به آسمان كرد و گفت خدايا! بنده نوازي را از رئيس بخشندة شهر ما ياد بگير. ما هم بندة تو هستيم.
🔷زمان گذشت و روزي شاه خواجه را دستگير كرد و دست و پايش را بست. ميخواست بيند طلاها را چه كرده است؟ هرچه از غلامان ميپرسيد آن ها چيزي نميگفتند. يك ماه غلامان را شكنجه كرد و ميگفت بگوييد خزانة طلا و پول حاكم كجاست؟ اگر نگوييد گلويتان را ميبرم و زبانتان را از گلويتان بيرون ميكشم. اما غلامان شب و روز شكنجه را تحمل ميكردند و هيچ نميگفتند. شاه انها را پاره پاره كرد ولي هيچ يك لب به سخن باز نكردند و راز خواجه را فاش نكردند.
🔵شبي درويش در خواب صدايي شنيد كه ميگفت: ای مرد! بندگي و اطاعت را از اين غلامان ياد بگير.
#داستان
#رسم_بندگی👌
#سدرةالمنتهی
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
____🍃🌸🍃____
https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
🔰#داستان
🔷مراد، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستایی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ.
🔶 ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
🔷 ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!»
🔶 مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است.
🔷 ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟»
مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!»
🔶مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ.
✅ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.
🔰 قانون زندگی٬ قانون باورهاست
#سدرةالمنتهی
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
____🍃🌸🍃____
https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
👌پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می رود
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم. چند روز بعد پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود.
پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر می گوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند
دختر گفت:
پدرجان،مگر خدایی که هدایت میکند با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟
#داستان
#ایمان_ب_خدا
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/Sedrah
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─