eitaa logo
🕋👈 سدرةالمنتهی 👉🕋
3.1هزار دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
17.2هزار ویدیو
203 فایل
مجری سفرهای زیارتی: #عمره_عتبات_عالیات_عراق_سوریه #زیرنظرحج_و_زیارت کدشرکت ٥٧٥٣٠ ثبت ٥٥٤٦٦٨ تأسیس ١٣٩٨ 📳تلفن: ٠٩١٩٩١٨٩٤٧٢ ٠٢١٧٧١٥١٦٥٩ 🔴تهران پیروزی_ خ سی متری نیروی هوایی- خ مسیل منوچهری-خ۷/۲۵ روبروی بوستان پیروزی مسجد بقية الله الاعظم طبقه٤
مشاهده در ایتا
دانلود
💛﴿بِسْمــِ رَبـــِّ الحِیّدَرڪرّار علیہ‌السـلامـ﴾💛 🥀 1⃣ ‌‌ * ‌خوشا به حال من ! * ✍🏼میبینم که تو هم سرخودت را بالا گرفته ای و با خودت فکر می‌کنی. وقتی خبردار شدی که قرار است ده نفر به عنوان نماینده این مردم انتخاب شوند، تو هم به مسجد آمدی. چقدر مسجد شلوغ شده است! جای سوزن انداختن نیست. همه، سرهای خود را بالا گرفته اند تا شاید آنها انتخاب بشوند اینجا «یمن» است، سرزمینی که مردمش با عشق به علی علیه السّلام آشنا هستند، زیرا همهٔ آنها به دست او مسلمان شده اند. چند روز قبل نامه رسانی از شهر کوفه به اینجا آمد و نامه علی علیه السّلام را ‌آورد ‌در آن نامه علی(ع) از مردم یمن خواسته بود تا ده نفر را به عنوان نماینده خود به کوفه بفرستند تا وفاداری خود را نسبت به حکومت او نشان داده با او تجدید پيمان کنند. حالا دیگر می دانی که چرا همه در مسجد جمع شده اند. امروز قرار است که آن ده نفر انتخاب شوند. ------- ولی من به تو گفته باشم که تو انتخاب نخواهی شد. خاطرت جمع باشد، آخر نماینده باید از خود مردم باشد، من و تو که از یمن نیستیم ! نا امید نشو همسفر خوبم! می دانم که خیلی دوست داری به کوفه سفر کنی و امام خویش را ببینی من به تو قول میدهم که هر طور باشد تو را به کوفه ببرم. تو وقتی این کتاب را در دست گرفتی دیگر انتخاب شدی و به کوفه خواهی رفت . ❁❁❁ ای مردم! ما باید افرادی را انتخاب کنیم که شجاع و دلاور و مؤمن باشند. مبادا کسانی را انتخاب کنید که شایستگی این امر مهم را نداشته باشند.این ده نفر باید مایۀ آبروی ما در طول تاریخ شوند . ساعتی می گذرد انتخابات به پایان می‌رسد و ده نفر انتخاب میشوند. خوشا به حال کسانی که انتخاب شدند! آنها چقدر سعادتمند هستند که به زودی به دیدار امام خود خواهند رفت! نگاه کن! آن جوان رو می گویم! نام او را می خوانند: آقای «مُرادی»! او باور نمی‌کند که انتخاب شده باشد.آیا درست شنیده است؟ آری! درست است نام او را خوانده اند‌. آخر چگونه شده است. که در میان هزاران نفر او انتخاب شده است ؟ تعجب نکن! مرادی مردی مؤمن و بسیار باصفاست. همه او را میشناسند. بی دلیل که او را انتخاب نکرده اند.نمی شود که فقط ریش سفیدها را انتخاب کنند! جوانان یمن به سوی آقای مرادی می روند.او را روی دوش می گیرند و از مسجد بیرون می برند. آنها خیلی خوشحال هستند. برای او اسفند در آتش می ریزند و شیرینی پخش می کنند. ❁❁❁ همه ی فامیل در خانه پدر مرادی جمع شده اند، آنها خوشحال هستند که این افتخار بزرگ نصیب فامیل آنها شده است.مهمانی بزرگی است.امشب،همه برای شام،اینجا هستند. آن طرف را نگاه کن!دختران فامیل سر راه مرادی ایستاده اند،اکنون دیگر همه آرزو دارند که مرادی به خواستگاری آنها بیاید.مرادی دیگر جوان معمولی نیست.او به شهرت رسیده است ونماینده مردم یمن است.این مقام بزرگی است. پدر رو به پسر می کند و می گوید: _ پسرم!من به تو افتخار می کنم. _ ممنونم پدر! _ وقتی به کوفه رسیدی سلام همه ی مارا به امام برسان و وفاداریِ همه ی ما را به او خبر بده . _ به روی چشم!حتماً این کار را می کنم به امام می گویم که همه ی شما سرا پا گوش به فرمان او هستید و حاضرید جان خود را در راه او فدا کنید. ❁❁❁ دود اسفند همه جا را فرا گرفته است.همه برای بدرقه ی نمایندگان خود آمده اند.وقت حرکت نزدیک است.جوانان همه دور مرادی جمع شده اند.هرکس سخنی 📝ادامــــــہ دارد... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/Sedrah ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
╰✰💛﷽💛✰╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🥀 2⃣ ✍🏼 می‌گوید: مرادی جان! تورا به جان مادرت قسم می دهم وقتی امام را دیدی سلام مرا به او برسانی. رفیق! یادت نرود؛ مارا فراموش نکنی! مسجد کوفه را می‌گویم. وقتی به آنجا رسیدی، برای من هم دو ركعت نماز بخوان. خودت می‌دانی که دو رکعت نماز در آنجا ثواب حج را دارد. برادر مرادی! از قول من به امام بگو که همهٔ جوانان یمن گوش به فرمان تو هستند.۱ ❁❁❁ صدای زنگ اشتران به گوش می‌رسد، کاروان حرکت می‌کند: خدا نگهدار شما!سفرتان بی خطر! مرادی برای همه دست تکان می‌دهد، او می‌رود تا پیام رسان اين همه عشق و پاکی باشد. او می‌رود و با خود، هزاران دل می‌برد، دل هایی که از عشق به علی علیه السّلام آکنده است. من و تو هم همراه اين کاروان می‌رویم. راهی طولانی در پيش داریم. روزها و شب ها مي گذرد.... ما باید بیش از صدها کیلومتر راه را طي کنیم تا به کوفه برسیم. صحرا های خشک و بی آب علف عربستان را پشت سر می‌گذاریم و به سوی عراق به پیش می رویم. عشقِ ديدار امام، خستگی را از جسم و جانمان می گیرد؛ این سفر سفر عشق است، خستگی نمی‌شناسد.... از آن همه بیابان هایِ خشک عبور کردی، اکنون می توانی در کنار رود پر آب فُرات استراحت کنی چه صفایی دارد این رود پر آب ! دیگر راه زیادی تا شهر آسمانی تو نمانده است. آن نخلستان‌های با شکوه را ببین، آنجا کوفه است! ❁❁❁ وارد شهر کوفه می شویم. شاید تو هم با من موافق باشی که اوّل برویم مقداری استراحت کنیم و بعداً به دیدار امام برویم، ولی مرادی که از آغاز سفر برای دیدار امام لحظه شماری می کرده به سوی مسجد کوفه می رود نزدیک اذان ظهر است، حتماً امام در مسجد است. ده نماینده یمن وارد مسجد کوفه می شوند و به سوی محراب می روند. آنها امام خود را می بینند که روی زمین نشسته و مردم در کنارش هستند. آنها سلام می کنند و جواب می شنوند.... شاید تو باور نکنی که این مرد، علی"ع"باشد، مردی که لباسش وصله دار است، مثل بقیه مردم بر روی زمین نشسته است! علی"ع" حاکم کشور عراق و عربستان و یمن و مصر و ایران است، چرا او هیچ تاج و تختی ندارد؟ چرا روی زمین نشسته است؟ چرا هیچ محافظی ندارد؟ چرا؟ و هزاران چرای دیگر. همسفرم! تو خیلی چیزها را باور نمیکنی. حق داری؛ زیرا تا به حال خیلی ها را دیده ای که ادّعا می کنند مثل علی"ع"هستند ولی چه می دانی که علی"ع" کیست؟! نه تو بلکه بشریّت نیز نمی دانند علی"ع" کیست! این فقط علی"ع" است که در اوج قدرت بر روی خاک می نشیند، نان جو می خورد و لباس وصله دار می پوشد. فقط او، «ابوتراب» است؛ او، «پدرِ خاک» است؛ کسی که روی خاک می نشیند. ❁❁❁ مرادی از جا برمی خیزد و قدری جلو می آید و چنین می گوید: سلام بر شما! ای امام عادل! سلام بر شما که همچون مهتاب در دل تاریکی ها می درخشید و خدا شما را بر همۀ بندگانش برتری داده است! شما همسر زهرای اطهر هستید و هیچ کس همچون شما نیست. من شهادت میدهم که شما«امیرمؤمنان» هستید و بعد از پیامبر فقط شما جانشین او بودید. به راستی که همۀ علم و دانش پیامبر نزد شماست. خدا لعنت کند کسانی را که حقّ شما را غصب کردند. شکر خدا که امروز شما رهبر مسلمانان هستید و مهربانی شما بر سر همه ما سایه افکنده است. ما با دیدار شما به سعادت بزرگی نائل شدیم. ما همه گوش به فرمان شما هستیم. از شما به یک اشاره، از ما به سر دویدن! ما شجاعت را از پدران خود به ارث برده ایم و هرگز از دشمن هراسی نداریم. ❁❁❁ سخن مرادی تمام می شود. سکوت بر فضای مسجد سایه می افکند. اکنون علی"ع" نگاهی به مرادی می کند، از او سؤال می کند: _نام تو چیست؟ ای جوان! _من مرادی هستم. من شما را دوست دارم و آمده ام تا جانم را فدای شما 📝ادامــــــہ دارد... ‌ ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/Sedrah ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
╰✰💛﷽💛✰╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🥀 3⃣ ‌‌ ✍🏼آمدم ام تا جانم را فدای شما نمایم. امام لحظه ای به او خیره می شود، دست بر روی دست می زند.می گوید. «انّا لله و انّا الیه راجِعُون». به راستی چه شد؟ چرا امام این آیه را بر زبان جاری کرد؟ چه شده است؟ نمی دانم. قدری فکر میکنم. فهمیدم. حتما شنیدی که مرادی در سخن خود یادی از حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها کرد. شاید علی علیه‌السلام به یاد مظلومیّت همسر شهیدش افتاده است و برای همین این آیه را می خواند‌. البته این یک احتمال است. چه کسی از راز دل علی"ع" خبر دارد؟ ❁❁❁ اکنون موقع آن است که این ده نفر به نمایندگی از مردم یمن با علی"ع"بیعت کنند. اوّل ریش سفیدها برمی خیزند و با امام خود تجدید پیمان می کنند. آخرین نفر، مرادی است که با امام بیعت می کند، او دست در دست امام می نهد و در حالی که اشک شوق در چشم او نشسته است با امام بیعت می کند. او به یاد همۀ دوستان جوان خود می افتد که به او سخن ها گفته بودند. اکنون مرادی می رود تا سر جایش بنشیند، امام او را صدا میزند تا بار دیگر بیعت کند.مرادی برای بار دوّم بیعت می کند. باز امام از او می‌خواهد تا برای بار سوّم بیعت کند و به بیعت و پیمانِ خود وفادار بماند. مرادی برای بار سوّم با امام بیعت می کند. فکری به ذهن مرادی می رسد، چرا امام فقط از من خواست تا سه بار بیعت کنم؟ مگر امام به وفاداری من شک دارد؟ من که از همۀ این مردم، بیشتر به امام خود عشق می ورزم. قلب من آکنده از عشق به امامِ خوبی هاست.² ❁❁❁ آقای من! مولای من! چه شد که مرا سه بار به بیعت با خود فرا خواندی ؟ به خدا قسم من آمده ام و آماده ام تا جانم را در راه شما فدا کنم و با دشمنان شما جنگ کنم. من سربازی شجاع برای شما هستم و با شمشیر خود، دشمنان را به خاک و خون خواهم کشید. در قلب من، چیزی جز عشق شما نیست، ای مولای من! من با دوست شما دوست هستم و با دشمن شما دشمن! به خدا قسم! هیچ کس را به اندازه شما دوست ندارم..... ‌ ❁❁❁ همه به سخنان پر شور و احساس مرادی گوش می کنند، به به! واقعآ چه جوانمردی! خدا پدر مادرت را بیامرزه که اینگونه تو را تربیت کردند. آفرین بر مردم یمن! آنها چه انتخاب خوبی نمودند! همۀ کوفه را بگردی، کسی مانند مرادی را پیدا نمی کنی. ما تا به حال کسی با این شور و شوق ‌ندیده ایم! این مرد چه بصیرتی دارد!! خوشا به حالش! او دیوانه عشق علی‌"ع" است، نگاه کنید چگونه آرام و قرار ندارد! گوش کن! مرادی هنوز حال و هوایی دارد: دل هر کسی با یاری خوش است، دل من هم، یارِ علی "ع" است. بهشت من، علی است، سرشتِ من علی است.... ❁❁❁ امام به مرادی نگاه می کند و لبخند میزند. چه رازی در این لبخند نهفته است؟ خدا می داند... نمایندگان یمن تصمیم می‌گیرند تا سه روز در کوفه بمانند و سپس به سوی یمن حرکت کنند. در این مدت،آنها بیشتر وقت خود را در مسجد کوفه سپری می کنند و از سخنان امام خود استفاده می کنند،آنها شب ها برای استراحت از مسجد کوفه خارج می شوند و به خانه ی یکی از اهالی کوفه می روند. 𖣔 𖣔 𖣔 _ برخیز! صدای اذان می آید.باید برای نماز به مسجد برویم. _ آه! نمی توانم. _ مرادی جان!با تو هستم،ما قرار است امروز به سوی یمن برویم، این آخرین نمازی است که می توانیم پشت سر امام خود بخوانیم. _ برادر! ببین من مریض شده ام ، بدنم داغ است. _ خدا شفا بدهد ! تو تب کرده ای ، باید استراحت کنی. یکی از دوستان می رود و ظرف آبی می آورد و دستمالی را خیس می کند و روی پیشانی مرادی می گذارد. خدای من ! تب او خیلی شدید است. بقیه به مسجد می روند و بعد از نماز برمی گردند.هنوز تب مرادی فروکش نکرده است. آنها نمی دانند چه کنند. آنها برای بازگشت به یمن برنامه ریزی کرده اند ، نمی توانند تا خوب شدن مرادی در اینجا بمانند. مرادی رو به آنها می کند و از آنها می خواهد که آنها معطّل او نمانند و به یمن بروند. آنها با یکدیگر سخن می گویند، قرار می شود که بیماری مرادی را به علی"علیه السّلام"خبر بدهند. 📝ادامــــہ دارد... ‌ ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/Sedrah ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
╰✰💛﷽💛✰╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🥀 3⃣ ‌‌ ✍🏼آمدم ام تا جانم را فدای شما نمایم. امام لحظه ای به او خیره می شود، دست بر روی دست می زند.می گوید. «انّا لله و انّا الیه راجِعُون». به راستی چه شد؟ چرا امام این آیه را بر زبان جاری کرد؟ چه شده است؟ نمی دانم. قدری فکر میکنم. فهمیدم. حتما شنیدی که مرادی در سخن خود یادی از حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها کرد. شاید علی علیه‌السلام به یاد مظلومیّت همسر شهیدش افتاده است و برای همین این آیه را می خواند‌. البته این یک احتمال است. چه کسی از راز دل علی"ع" خبر دارد؟ ❁❁❁ اکنون موقع آن است که این ده نفر به نمایندگی از مردم یمن با علی"ع"بیعت کنند. اوّل ریش سفیدها برمی خیزند و با امام خود تجدید پیمان می کنند. آخرین نفر، مرادی است که با امام بیعت می کند، او دست در دست امام می نهد و در حالی که اشک شوق در چشم او نشسته است با امام بیعت می کند. او به یاد همۀ دوستان جوان خود می افتد که به او سخن ها گفته بودند. اکنون مرادی می رود تا سر جایش بنشیند، امام او را صدا میزند تا بار دیگر بیعت کند.مرادی برای بار دوّم بیعت می کند. باز امام از او می‌خواهد تا برای بار سوّم بیعت کند و به بیعت و پیمانِ خود وفادار بماند. مرادی برای بار سوّم با امام بیعت می کند. فکری به ذهن مرادی می رسد، چرا امام فقط از من خواست تا سه بار بیعت کنم؟ مگر امام به وفاداری من شک دارد؟ من که از همۀ این مردم، بیشتر به امام خود عشق می ورزم. قلب من آکنده از عشق به امامِ خوبی هاست.² ❁❁❁ آقای من! مولای من! چه شد که مرا سه بار به بیعت با خود فرا خواندی ؟ به خدا قسم من آمده ام و آماده ام تا جانم را در راه شما فدا کنم و با دشمنان شما جنگ کنم. من سربازی شجاع برای شما هستم و با شمشیر خود، دشمنان را به خاک و خون خواهم کشید. در قلب من، چیزی جز عشق شما نیست، ای مولای من! من با دوست شما دوست هستم و با دشمن شما دشمن! به خدا قسم! هیچ کس را به اندازه شما دوست ندارم..... ‌ ❁❁❁ همه به سخنان پر شور و احساس مرادی گوش می کنند، به به! واقعآ چه جوانمردی! خدا پدر مادرت را بیامرزه که اینگونه تو را تربیت کردند. آفرین بر مردم یمن! آنها چه انتخاب خوبی نمودند! همۀ کوفه را بگردی، کسی مانند مرادی را پیدا نمی کنی. ما تا به حال کسی با این شور و شوق ‌ندیده ایم! این مرد چه بصیرتی دارد!! خوشا به حالش! او دیوانه عشق علی‌"ع" است، نگاه کنید چگونه آرام و قرار ندارد! گوش کن! مرادی هنوز حال و هوایی دارد: دل هر کسی با یاری خوش است، دل من هم، یارِ علی "ع" است. بهشت من، علی است، سرشتِ من علی است.... ❁❁❁ امام به مرادی نگاه می کند و لبخند میزند. چه رازی در این لبخند نهفته است؟ خدا می داند... نمایندگان یمن تصمیم می‌گیرند تا سه روز در کوفه بمانند و سپس به سوی یمن حرکت کنند. در این مدت،آنها بیشتر وقت خود را در مسجد کوفه سپری می کنند و از سخنان امام خود استفاده می کنند،آنها شب ها برای استراحت از مسجد کوفه خارج می شوند و به خانه ی یکی از اهالی کوفه می روند. 𖣔 𖣔 𖣔 _ برخیز! صدای اذان می آید.باید برای نماز به مسجد برویم. _ آه! نمی توانم. _ مرادی جان!با تو هستم،ما قرار است امروز به سوی یمن برویم، این آخرین نمازی است که می توانیم پشت سر امام خود بخوانیم. _ برادر! ببین من مریض شده ام ، بدنم داغ است. _ خدا شفا بدهد ! تو تب کرده ای ، باید استراحت کنی. یکی از دوستان می رود و ظرف آبی می آورد و دستمالی را خیس می کند و روی پیشانی مرادی می گذارد. خدای من ! تب او خیلی شدید است. بقیه به مسجد می روند و بعد از نماز برمی گردند.هنوز تب مرادی فروکش نکرده است. آنها نمی دانند چه کنند. آنها برای بازگشت به یمن برنامه ریزی کرده اند ، نمی توانند تا خوب شدن مرادی در اینجا بمانند. مرادی رو به آنها می کند و از آنها می خواهد که آنها معطّل او نمانند و به یمن بروند. آنها با یکدیگر سخن می گویند، قرار می شود که بیماری مرادی را به علی"علیه السّلام"خبر بدهند. 📝ادامــــہ دارد... ‌ ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/Sedrah ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─