◎﷽◎
| #آیهای_کوچکـ_اما_با_قُدرتــ
| کلید حل بسیاری از مشکلات ما
»الله متعال می فرماید:
{فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ}
«پس مرا یاد کنید، تا من نیز شما را یاد کنم»
#بقره_152
آری(👌)
عمل نمودن به همین آیه کوچک می تواند،
زندگی ما را دگرگون کند . . . پس به یاد الله
متعال باشیم، تا الله متعال نیز ما را یاد کند . . .
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
🌹 شهــید ابراهــیم هــادۍ :
مشـڪل ڪارهاۍ ما اینه ڪه
براۍ #رضــــــــاۍ همــه ڪار
میڪنیم جــز خــــــــــدا!!
ابراهیم هادی هادی دلها
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
@seedammar
25e00b5ed3d19899d4987f2f82fbfe992c15bb90.mp3
زمان:
حجم:
9.17M
#شهیدی_ڪه_واسطه_ی_ازدواج_دونفر_شد... 💞
✍ یہ جوون طلبہ ای رفت خواستگاری جوابش ڪردن دلش می گیره ؛ از طریق یڪی از دوستاش میره خادم الشهدا میشه ...
🎤راوی: #روایتگر_شهدا
🔶 @seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
با تمام معرفت میگویم اینک یا حسین عاقبت این جان ناقابل فدای زینب است کرده دلهای شما را فاطمه امیدو
#خاطره ای از شهید سید حمید تقی فر از زبان سید شهاب الدین واجدی، یکی از عکاسان
دوسال پیش، همین روزها بود که برای عکاسی و مستندسازی عملیات آزادسازی سامرا و بلد به عراق دعوت شدم؛ روزهای حضورم در شهر بلد و سامرا و نفس کشیدن در بین مجاهدان خدا و ثبت لحظه های نبرد و شهادت و دیدن جلسه مشترک فرماندهان ارتش، سپاه بدر و تیپ و لشکرهای مردمی عراق با شخص سردار حاج قاسم سلیمانی، همه برایم فراموش ناشدنی شد ...
اما از همه شیرین تر شایدم تلخ تر، آشنایی کوتاهم با ابومریم بود، مرد سپید موی متواضع و افتاده حالی که می گفتند بنیانگذار و فرمانده عملیات سرایا الخراسانی است، شخصیتی کم ادعا و پرکار که مبارز و مجاهدی بود شیفته شهادت
یکی از شب ها از شیفتگی آشنایی با ایشان، به واسطه برادر عزیز مستندسازم مصطفی سیفی، قرار گذاشتیم تا همراه ابومریم صبح سحر بعد از اذان و نماز راهی عملیاتی در منطقه عزیزبلد شویم، صبح اما باران شدیدی گرفته بود و با طی مسیری در زیر باران راهی محل استقرارش شدیم؛
ابومریم که همان حاج سیدحمید تقوی فر خوزستانی خودمان بود از سرداران کم ادعای سپاه بود که مدتی بود از بازنشستگیش می گذشت، اما شور و عشق جهاد و شهادت او را خانه نشین نکرده بود و از سر دغدغه و به دعوت دوستان مجاهد عراقیش که سال های دفاع مقدس در لوای لشکر و سپاهیان بدر باهم لباس رزم در برابر رژیم بعثی صهیونیستی صدام پوشیده بودند، فرماندهی و راهبری سرایا خراسانی را پذیرفته بود.
وقتی به اتاقش رسیدیم دیدم سر سجاده نماز با خدا خلوت جانانه ای کرده و اشک می ریزد، نخواستیم راز و نیازش را بهم بزنیم و منتظر شدیم... تا اینکه سر از سجده برداشت و گفت بچه ها سلام، بارون میاد، فعلا رفتن به منطقه کنسله و برید استراحت کنید؛ ما کلی ناراحت شدیم و پریشان به مقر خود برگشتیم؛ پس از ساعتی من همراه با تعدادی از نیروهای سپاه بدر و کتائب حزب الله عراق راهی مناطق نزدیک به روستاهای عزیزبلد و ذهبیه شدم. اما رفیقم مصطفی ماند تا شاید با ابومریم همراه شود. که در راه متوجه شدیم ابومریم با رزمندگانش راهی عزیزبلد شدند و مصطفی هم رفته و من جا ماندم.
عملیات سامرا به خوبی پیش رفت؛ دیگر غروب شده بود و بچه ها خوشحال از آزادسازی و پاکاسازی کامل منطقه بودند و در راه بازگشت بودیم که تلفن یکی از همراهان زنگ خورد، وقتی گفت "ابومریم؟ الله اکبر! عزیزبلد؟ انالله و اناالیه راجعون!" مو به تنم سیخ شد...
آنجا بود که فهمیدیم شهید حاج سید حمید تقوی فر که بخاطر نداشتن پسر به نام دختر بزرگش ابومریم خطابش می کردند با تیر قناسه تکفیری های ملعون در قریه عزیزبلد شربت شهادت را نوشیده...
عکس راست را از سردار سامرا در یکی از شب های پیش از عملیات و عکس چپ را در آمبولانس حاملش در جاده بلد سامرا با تلفن همراهم ثبت کردم. (دی 1393)
هنیئا_لکم_ابومریم
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
17.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨Beautiful prayer to #Imam_Mahdi (as), Where are you By Ali Fani
🆔 @seedammar
#منتظرانہ 🌺🍃
سه شنبه شده یڪ نڱاه ڪن
فڪرےبہ حال و روز من بےپناه ڪن
یوسف ندیده ها همہ جمع اند دور هم
فڪری براے آمدن از عمق چاه ڪن
#سهشنبههاحالوهواے
#شعرفقطجمڪرانےاسٺ
🕊🍃
میگفت «من زشتام! اگه شهید بشم هیچکس برام کاری نمیکنه! تو یه پوستر برام بزن معروف بشم» و خندید…
این را یکی از دوستان «هادی» عزیز شهید از او روایت کرده است... واین تصویر همان طرح سفارش اوست و چه شیرین است این لبخند
"وجوه یومئذمسفرةضاحکةمستبشرة"
چهره هایی در آن روز گشاده و نورانی و خندان و مسرور است
(سوره مبارکه عبس/ 38 و 39)
شهید مدافع حرم
محمد هادی ذوالفقاری
@seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻قسمت پانزدهم ✳بارها ديده بودم كه توي هيئت يا مسجد، كارهايي را انجام مي داد ك
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت شانزدهم
✳هادي بعد از دوراني كه در فلافل فروشي كار مي كرد، با معرفي يكي از
دوستانش راهي بازار شد.
در حجره ي يكي از آهن فروشان پامنار كار را آغاز كرد.
💟او در مدت كوتاهي توانايي خود را نشان داد. صاحب كار او از هادي خيلي
خوشش آمد.
خيلي به او اعتماد پيدا كرد. هنوز مدت كوتاهي نگذشته بود كه مسئول
كارهاي مالي شد.
❇چك ها و حساب هاي مالي صاحبكار خودش را وصول مي كرد.
آن ها آنقدر به هادي اعتماد داشتند كه چك های سنگين و مبالغ بالا را در
اختيار او قرار مي دادند.
✴كار هادي در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت.
هادي عصرها، بعد از پايان كار، سوار موتور خودش مي شد و با موتور كار
مي كرد.
🔶درآمد خوبي در آن دوران داشت و هزينه ي زيادي نداشت. دستش توي
جيب خودش بود و ديگر به كسي وابستگي مالي نداشت.
🔳يادم هست روح پاك هادي در همه جا خودش را نشان مي داد. حتي وقتي
با موتور مسافركشي مي كرد.
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
1_13804669.mp3
زمان:
حجم:
289.1K
🎙کلیپ صوتی
💢بگذار اغیار هرگز در نیابند
#شهید سید مرتضی آوینی🌹
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها