#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
با اینکه جیب پر پولی #نداشت اما همیشه حواسش بود به ما بود
اگه پولی به #دستش می رسید حتما بخشی از اون رو به من می داد
#می_گفتم : میثم من راضی ام زهر بخورم اما تو پول به من ندی ، #بذار برای خودت مامان جان ....
اما توجهی به حرفم نمی کرد
هرچی بهش می گفتم این قدر پولهاتو خرج ما نکن .تو #گرفتاری ، پول نیاز داری
جوابش همیشه این بود : ( #توکلم به خداست وقتی به شما خدمت می کنم به مالم برکت می ده
اگه در خدمت شما نباشم برکت از دارایی و مالم #گرفته می شه
شما کاری نداشته باش ، فقط پول هایی که من می دم رو بگیر
نگران جیب من نباش ، فوقش کم اوردم قرض می کنم. )
#راوی_مادر_شهید
#شهید_میثم_نجفی
#شهید_مدافع_حرم
┄┅═══🍃🌼🍃═══┅┄
⚡یکی از رزمندگان دلاور که در محله ی
ما حضور داشت و ابـراهیـم به او علاقه
داشت سردار شهید عبدالله مسگر بود.
تنها تصویری که ابراهیم با لباس سپاه
انداخته مربوط به پیراهن این سردار است.
ابـراهیـم لباس این شهید را برای تبرک
پوشید و بـا آن عکس گرفت.
📞یک روز در محل کار بودم ابـراهیـم
تماس گرفت و گفت :امیر امشب مراسم
شهید عبدالله مسگر برگزار می شه...
شمـا تشریف می یاری؟
گفتم: ان شاءالله می یام.
گفت: در ضمن بعد مراسم باهات کار دارم.
🔻بعد مراسم ابـراهیـم مرا صدا زد
و آمدم توی کوچه...
ابـراهیـم مرا به بچه های محل و همکاران
فرهنگی داخل کوچه معرفی کرد و...
گفت : برای این دوستان ما شبهاتی پیش آمده
این به خاطر جوّ بدی که در مدارس در مورد
شخص آیت الله بهشتی وجود دارد.
سؤالاتی دارند.
💢من گفتم: شما که اطلاعات بیشتری داری
در این موضوع صحبت کنی ،
مشغول صحبت شدم و تـا ساعت ها برای
آن ها دلیل و مدرک ارائه کردم تا
شبهات آن ها برطرف شد.
🔮خوشحال بودم از اینکه توانسته ام
مشکل فکری برخی از جوانان مذهبی
را حل کنم.
امـا ابراهیـم بیشتر از من خوشحال بود.
از من تشکر می کرد و می گفت : نمی دانی
چه کمک بزرگی کردی...
💨من هر چه برای این ها حرف می زدم...
چون همکار بودم اثر کمتری داشت.
امـا شما از جایگاه دیگری با این ها
صحبت کردی و دلایل خوبی آوردی.
📚سلام بر ابراهیم هادی
هدایت شده از آقا مهدی
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
خاطره های همسر شهید مهدی حسینی:
ماه رمضان94 بود که آقا مهدی تماس گرفت گفت منو تو منطقه احتیاج دارن اگر شما راضی هستین اعلام آمادگی کنم گفتم فکر می کنم و جواب میدم خوب از یه طرف زندگی خیلی سخت می شد و از طرف دیگه شرمندگی مقابل آل پیامبر سریع تماس گرفتم و گفتم انشاءالله خیره هر چی خدا بخواد ولی تو دلم غوغایی بود چون ماموریت قبلی که می رفت خیلی داغون میشدم و این ماموریت جای خودش داشت یک سال به زبون راحت بود اما تو عمل سخته اعلام آمادگی کردم و گفتم سختی رو به جان می خرم اما نمی تونم جواب اهل بیت و بدم خلاصه بیست مرداد بود که عزیزم راهی سرزمین عشق شد وبا رفت مهدی یه صبر و آرامشی عجیب تو وجودم اومد که تو ماموریتهای دیگه نداشتم و خدا رو شکر کردم که ما انتخاب شدیم و مهر مدافع حرم به زندگی ما خورده شد روز ها از پی هم می گذشتن و من هر روز برای اینکه مهدی گوشه ای از کار و گرفته شکر گذار بودم و خوشحال بودم که تو این کار کمک حال مهدی بودم دو ماه از ماموریت می گذشت و قرار بود بیاد مرخصی وما منتظر قبل محرم بود تماس گرفت و گفت من به خاطر حجم کار نمی تونم بیام اگر می تونی شما بیا باورم نمی شد که دوباره توفیق زیارت پیدا کردم سریع کارها رو انجام دادم و برای رفتن آماده شدم و سه شنبه بیست و یکم مهر راهی سوریه شدیم همیشه خدا شکر می کردم مانع که هیچ حتی مشوق عزیزم بودم و همیشه بهترین چیزها رو از خدا براش خواستم که شهادت جزء اون خواسته هام بود
🆔 @mahdi59hoseini
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
🌟زمانے ڪہ دانشجوے نمونہ دانشگاه علم و صنعت شد، نهج البلاغہ را هم تفسیر مےڪرد تا آنجا ڪہ آیت اللہ العظمے نورے همدانے از او دعوت ڪرد تا براے طلاب نهج البلاغہ بگوید.
#شهید_محمود_شهباز
ایت الله مجتهد تهرانی(ره)
ما به تجربه دیده ایم کسانی که پدر ومادر از انان راضی بوده اند دست به هرچی زدند طلا شده
همچنین دیدهایم کسانی که پدر ومادر از انها ناراضی بودند حالا به هر دری می زنندکارشان درست نمیشود
بعد هم پیش ما می ایندو می پرسند:چرا ما هر کاری میکنیم ٬ کارمان اصلاح نمی شود؟ خبر ندارند به خاطر این است که پدر ومادر از انها ناراضی بوده اند