هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⚫️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت سی وچهارم 🔸 #اسیر از و
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد:
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⚫️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت سی و پنجم
🔸 #نیمه_شعبان
عصر روز #نیمه_شعبان ابراهیم وارد مقر شد از نیمه شب خبری از او نبود حالا هم که آمده یک اسیر عراقی همراه خود آورده بود . پرسیدیم آقا ابراهیم این کیه ؟؟
گفت نیمه شب رفته بودم سمت دشمن وکنار جاده مخفی شدم و جیپی که یک سرنشین داشت رو اسیر کردم وبین راه با خودم گفتم اینم #هدیه_مابه_امام_زمان_عجل_الله ولی بعدش از حرف خودم پشیمان شدم گفتم ما کجا وهدیه برای امام زمان کجا...
🔸همان روز دور هم جمع شده بودیم یکی از ابراهیم پرسیده بود بهترین فرمانده های جنگ رو چه کسانی میدانید وچرا؟
ابراهیم گفت فرمانده سپاه بروجردی که توی اون وضعیت کردستان رو تونست آرام کنه و گروه های پیش مرگ درست کنه. وفرمانده ارتش هیچ کس مثل صیادشیرازی نیست او قبل از اینکه نظامی باشد یه جوان حذب الهی ومومن است . تو بچه های هوانیروز هم هرچه بگردی بهتر از سروان_شیرودی پیدا نمیکنی شیرودی سرپل ذهاب به تنهایی جلوی چندین تانک رو گرفت وبا اینکه فرمانده پایگاه هوایی شده بود آنقدر ساده زندگی میکنه که تعجب میکنید وقتی از طرف سازمان تربیت بدنی چند جفت کفش اومد یکی رو دادم بهش چون کفشهای مناسبی نداشت
🔸صحبتها که به اینجا رسید یکی گفت بیاید آرزوهامون رو بگیم اکثر بچه ها آرزوشان #شهادت بود یکی هم مثل شهید ابوالفضل کاظمی گفت خدا بنده های خوب وپاک رو سوا میکند ماهم مرتب گناه میکنیم که سراغ ما را نگیرند
نوبت #ابراهیم شد وهمه منتظر آرزوی ابراهیم بودند . ابراهیم مکثی کرد وگفت آرزوی من شهادت است اما حالا نه آرزویم این است در #نبردبااسراییل_شهید شوم....
🔸🔸صبح زود از سنگر کمین وارد مقر شدم بر خلاف همیشه کسی آنجا نبود کمی گشتم بی فایده بود ترسیدم نکند عراقی ها شهر را تصرف کرده باشند داخل حیاط فریاد زدم کسی اینجانیست؟ درب یکی از اتاقها باز شد یکی اشاره زد بیا اینجا ابراهیم داخل اتاق تنها بود با صدای سوز ناک مداحی میکرد وتنها برای دل خودش میخواند وبا امام زمان نجوا میکرد آنقدر سوز عجیبی داشت داشت که همه گریه میکردند
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮نواۍملکوتۍ شهید مدافع حرم در لحظه شهادت😭
(میان تمامِ همهمہ هاے شهرمان
عـده اے بـي ادعــــا ؛
گوشہ اے دراز ڪشیــده اند...)
#رزقڪ_شهادت
مادر حسین آقا تعریف میکرد
یکی از آشناها خواب دیده رفته کربلا.
بعد از زیارت امام حسین (ع) میره واسه زیارت حضرت عباس (ع) دم حرم سه آقا رو میبینه که تو خواب این حس رو داره ک آقایی ک وسط ایستاده حضرت عباس (ع) هستند و دو نفر هم طرفین حضرت بودن و با صورت پوشیده.
این خانم شروع میکنن از حضرت عباس (ع) حاجت خواستن. حضرت هم میفرمایند که چرا از حسین نمیخوایین. خانم میگن بله قبل از اینکه محضر شما برسم پیش امام حسین (ع) بودم و درخواست کردم از ایشون.
حضرت عباس(ع) میفرمایند نه این حسین رو میگم و با دست اشاره میکنن به فرد کناریشون
خانم بر میگردن به سمت اشاره ی حضرت و حسین ولایتی فر رو میبینن...
شهید حسین ولایتی فر
شهید ترور اهواز
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
هدایت شده از کانال رسمی شهید روحالله قربانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﴾﷽﴿
معرفی دو کتاب #دلتنگ_نباش و #قصه_دلبری توسط آقای #محمد_انصاری
بازیکن انقلابی و ارزشی تیم پرسپولیس در برنامه شبنشین شبکه پنج در شب یلدا.
از آقای انصاری کمال تشکر و قدردانی داریم که در راه معرفی و نشر خاطرات شهدا و ارزشهای انقلابی قدم برمیدارند.
@shahid_roohollah_ghorbani
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت سی وچهارم 🔶 #میهمان مدتی بعد از ارتحال امام; دوباره به
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت سی وپنجم
🔶 #چترباز
اواخر سال 1369 بود. ستاد تيپ دوم لشكر 25 كربال از خوزستان به بابل
منتقل شد. ما هم به همراه نيروها به مازندران برگشتيم. سال 1370 قرار شد براي دوره آموزش چتربازی چند نفر از لشکر 25 به تهران اعزام شوند.
بنا به توصيه فرمانده تيپ، من و سيد مجتبی و آقايان سعيدی و كارگر انتخاب شديم.
كارها و هماهنگيها انجام شد. ما ديرتر از بقيه به تهران رسيديم. محل دوره در دانشكده علوم و فنون خاتم النبياء، كنار دانشگاه امام حسين علیه السلام بود.
به محض ورود ما گفتند: شما بايد امتحان آمادگی جسمانی بدهيد. تمام
نيروها قبلًا اين امتحان را داده بودند. برخی هم رد شده بودند و به شهر خودشان برگشته بودند. سيد گفت: اول وضو بگيريم، بعد برويم براي امتحان.
در حين امتحان هم مرتب به ما روحیه ميداد. داد ميزد و ميگفت: ماشاءالله
پيرمرد، ماشاءالله.البته اين تكه كلام سيد بود. هميشه دوستان را با لقب پيرمرد صدا ميكرد! و آسايشگاه ما جوانی بود كه تازه پاسدار شده بود. موهای بلند،
ارشد دوره عينك دودی و آستين های بالازده او را از چهره یک پاسدار انقلاب دور كرده بود. نحوه برخورد ارشد هم بسيار زننده و زشت بود.عصرها همه برای فوتبال جمع ميشدند. اما ما را در جمع خودشان راه نميدادند. ميگفتند شما شماليها كه بازی بلد نيستيد!
روز سوم سيد رفت توی زمين و گفت ما هم ميخواهيم تيم بدهيم. فقط يك بار با تيم قهرمان شما بازی ميكنيم.چند نفری به ما خندیدند. بعد قبول كردند. البته ما زياد بازی بلد نبوديم. اما ميدانستم فوتبال سيد مجتبی فوق العاده است. سيد پابرهنه شد! پاچه ها را بالا زد. بعد رفت توی زمين آسفالت!
چند دقيقه بيشتر بازی نكرديم؛ چون وقت اذان بود رفتيم برای نماز. اما در
همان زمان كم، سه گل زيبا توسط سيد به دروازه تيم مدعی وارد شد! سيد توپ را از جلوی دروازه ميگرفت. يك تنه همه را دريبل ميزد و جلو ميرفت. به قدری سيد مسلط بازی ميكرد كه تشويق همگان را در پي داشت.حضور سيد رنگ و بوی ديگری به دوره آموزشی، به خصوص به نماز
جماعت و زيارت عاشورای دانشكده داده بود. يك شب سيد را ديدم كه با ارشد آسايشگاه صحبت ميكرد.ميگفت: ما اينجا آمده ايم كه با ياری خدا شاخ دشمن را بشكنيم. نه اينكه تو روی هم بايستيم و ...از فردا برخورد و رفتار ارشد خيلی تغيير كرد. نه فقط او که همه بچه های
دوره عاشق سيد شده بودسید حتی روی مربیهای دوره هم تأثیر گذاشته بود. کلام آنها معنوی شده بود. هميشه در اطراف او پر از جوانانی بود كه از شهرستانهای مختلف آمده بودند. دوره آموزشی تمام شد. در حین دوره چند بار پرش انجام داده بودیم. اما آخرین پرش فرق ميکرد.
این پرش از ارتفاع سه هزار پا بود. سوار بر هواپيماي سي ـ130 شديم. هواپيما
به منطقه مردآباد كرج رسيد. همه ما چتر الكترونيكی داشتيم. حلقه چتر به ميله بالای سر ما در هواپيما متصل بود. با پرش ما خودبه خود چترباز ميشد. اما با این حال ترس بر بسیاری از بچه ها غلبه کرده بود. ايستادن در جلوی درب، دل و جرئت ميخواست. اولين نفری كه ميپريد ميتوانست به ديگران روحيه بدهد.
برای همين سيد مجتبی جلوی در ايستاد، من هم نفر دوم بودم. سيد سه بار با
صدای بلند فرياد زد: يازهرا سلام الله و بقيه نيروها تكرار كردند.بعد هم با فرمان مسئول دوره، به سمت پايين پريد. من هم بعد از او در جلوی در قرار گرفتم و با فرياد يازهرا سلام الله پريدم. و به ترتيب همين طور نفرات بعد. به محض پريدن چترم باز شد و آرام به سمت پايين آمدم. در ارتفاع سه هزار پا سكوت مطلق است. فقط از دور صدای موتور هواپیما می آمد. بنابراين اگر كسی فرياد بزند،
صدايش كاملًا به گوش ميرسد.
يك دفعه فريادهای پياپی يازهرا سلام الله توجه من را به سمت صدا جلب كرد! با كمی چرخيدن محل صدا را پيدا كردم.
رنگ از چهره ام پريد. از ترس دهانم قفل شده بود! قلبم به تپش افتاد. چشمانم
پر از اشک بود ...چتر سيد به هم گره خورده بود. او داشت با سرعت زياد به سمت رايزرهای پايين م آمد. اما در عين حال تلاش ميكرد چتر را باز كند.
واقعًا ترسيده بودم. نميدانستم چه كار كنم. خيره خيره به سيد نگاه ميكردم.
فريادهای غریبانه سيد، سكوت فضا را شكسته بود. هیچ کاری از دست هیچ
کس برنمی آمد به جز خدا.همین طور به او نگاه ميکردم. برای سلامتی او نذر صلوات کردم. يكباره سيد با دو دست رايزرها را گرفت و به حالت شلاق به آنها كوبيد. درحاليكه فاصله كمی تا زمين مانده بود چتر سيد باز شد. سید آرام به زمين
نشست. من هم نفسی به راحتی کشیدم.
بعد از اين ماجرا با او صحبت كردم. ميگفت: من در آن لحظات آماده ملاقات با عزرائيل شده بودم! اما مادرم حضرت زهرا سلام الله عنایت كردند.
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
#وصیت_نامه_شهدا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا ابا عبدالله
یا حسین!تا آخرین قطره ی خون نمییگذاریم دوباره خواهرت به اسارت برود.
تنها دلخوشی من برادرزاده ام علی ست که وقتی بزرگ شد به او بگویید که عمویت برای دفاع از حرم حضرت زیتب (س)رفت و شهید شد.بگذارید علی افتخار کند.
مادر عزیزگهاگر بنده شهید شدم و برای من مجلس یادبود گرفتند در عزای من گریه نکن.چرا که دشمنان اسلام شاد و خرم میشوند و اگر گریه کنی در روز قیامت حلال نمیکنم.و نیز مادرم بنده انشاالله در این سفر که به سوریه میروم،عمودی میروم و افقی برمیگردم و نیز به گروه موزیک لشکر بگویید موقع ورود پیکر من به تبریز بصورت عالی و منظم به نواختن موزیک بپردازند.
پدر عزیزم به دام افتاده که این آخرین سفرم به سوریه میباشد.می دانم که شهید میشوم.لذا از صمیم قلب مرا حلال کنید.
25فروردین94
حامد جوانی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
861) 📖 فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا في قَوْمِ لُوطٍ 📖
💢ترجمه
پس هنگامی که ترس از ابراهیم برفت و او را بشارت آمد، شروع کرد به مجادله با ما درباره قوم لوط !
سوره هود (11) آیه 74
1397/10/2
15 ربیعالثانی 1440
Ahd.mp3
2.07M
#دعای_عهد
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح)دعای عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
امام زمانی شو👇👇👇👇
#کانال_خواهم_امد
http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
Ziyarat-Ashura-Halawaji.mp3
15.21M
زیارت عاشورا
با صدای دلنشین اباذر حوائجی
قرار هروز صبح😊🌹
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⚫️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت سی و پنجم 🔸 #نیمه_شعبا
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد:
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⚫️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت سی وششم
🔸 #جایزه
یکی از عملیات های نفوذی ما در منطقه غرب به اتمام رسید بچه ها را فرستادیم عقب. پس از پایان عملیات یک به یک سنگر ها را نگاه کردیم کسی جا نماند وبعد به عقب به راه افتادیم ساعت یک نیمه شب بود مدتی راه رفته بودیم وخسته شدیم گفتم اگه مشکلی نیست اینجا استراحت کنیم ابراهیم موافقت کرد هنوز چشممان گرم نشده بود که احساس کردم از سمت دشمن کسی به ما نزدیک میشود خیلی آهسته ابراهیم را صدا زدم زیر نور ماه مشخص بود عراقی که روی دوشش کسی رو حمل میکرد به مانزدیک میشد وقتی کاملا نزدیک شد بیرون پریدیم ومقابلش ایستادیم سرباز عراقی ترسیده بود و همانجا روی زمین نشست.
متوجه شدیم روی دوشش یکی از بچه های بسیجی خودمان است . خیلی تعجب کردیم😳 واسلحه را روی دوش انداختم وبا کمک بچه ها از روی دوشش مجروح رو برداشتیم رضا از او پرسید اینجا چه میکنی . گفت بعد از شما؛ مشغول گشت زنی در مواضع شما بودم که به این مجروح بر خوردم که از شدت درد مولا امیر المومنین وامام زمان را صدا میزد با خودم گفتم به خاطر مولا علی تا بعثی ها نیامدند این جوان را به نزدیک سنگر ایرانی برسانم بعد ادامه داد
🌷شما حساب ما سربازان شیعه را با بعثی ها جدا کنید🌷 . حسابی جا خوردیم ابراهیم گفت تو برادرشیعه ما هستی اگر بخواهی میتوانی اینجا بمانی سرباز عراقی عکسی از جیبش بیرون آورد و گفت اینها خانواده های من هستند اگر به نیرو های شما ملحق شوم صدام خانواده ام را میکشد . بعد با تعجب به چهره ابراهیم نگاه کرد و با لهجه عربی سوال کرد انت ابراهیم؟ ...
همه ما تعجب کردیم😳 این جمله نیازی به ترجمه نداشت ابراهیم با چشمان گرد شده ولبخند پرسید اسم من رو از کجا میدونی ؟ . من به شوخی گفتم نگفتی تو عراقی ها هم رفیق داری!😁
سرباز عراقی گفت یک ماه قبل عکس شما وچند فرمانده دیگر به تمام یگانها ارسال کردند وگفتند هرکس سر این فرماندهان ایرانی را بیاورد جایزه بزرگی از صدام دریافت خواهد گرفت....
🔸🔸در همان ایام خبر رسید از فرماندهان سپاه غرب مسئولی برای گروه اندرز گو انتخاب شده ماهم منتظر شدیم اما خبری نشد جویا شدیم متوجه شدیم جمال تاجیک که مدتی هست به عنوان بسیجی در گروه ما هست فرمانده مورد نظر است . با ابراهیم سراغ جمال رفتیم واز او سوال کردیم چرا نگفتی مسئول گروه هستی جمال نگاهی کرد وگفت مسئولیت برای این است که کاری انجام بشود الحمدلله اینجا کار به بهترین صورت انجام میشود من هم از اینکه بین شما هستم خیلی لذت میبرم شما هم به کسی چیزی نگید
جمال بعد مدتی در عملیات مطلع الفجر در حالی که یکی از فرماندهان خط شکن بود #شهید شد...
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃💕🍃💕🍃💕
🌾 آن نیست شجاعت ڪه گلو چاڪ ڪنے
مردانــگے آنجاست ڪه دل پـاڪ ڪنے
وقتـے ڪه به باشـگاه تقـــوا رفتــے
اے ڪــاش #حریفِ_نفس را خاڪ ڪنے🏅
#دوست_دارم_مثل_توباشم_ابراهیـم🌷
#الگو_برداری_از_شهدا
✔ نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان،
برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست.
🔹 به بنده حقیر - مسؤل وقت فرودگاه- اطلاع دادند دم درب مهمان داری.
رفتم و با کمال تعجب شهید عباس بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته. پس از سلام عرض کردم جناب بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی.؟
خیلی آرام و متواضع پاسخ داد:
🔹این نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است و شما نمی توانی وارد شوی. منهم منتظر ماندم مانع پرواز نشوم.
🔹در صورتیکه شهید بابایی فرمانده معاون عملیات وقت نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بودند.
نه به نگهبان اهانت کرد و نه خواستار تنبیه او. بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم.
درست مثل نماینده سراوان!!!!!'
✔خدایا چه گلهایی را پرپر کردیم؛ چه خارهایی را نماینده خود کردیم.
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی