🔰 #هادی_دلها
🌸شعله های #فتنه سال ۸۸ زبانه کشیده بود.
🌼هادی به همراه #همسفر_شهدا_سيد_علیرضا_مصطفوی جلوی #دانشگاه رفتند. جمعيت شان كم نبود.
🌺در جلوی #دانشگاه پارچه سياهی بود و تصاوير كشته های خيالی فتنه گران روي آن نصب شده بود.
🍀هادي و سيد از موتور پياده شدند. جرات مي خواست كسي به طرف آنها برود. اما آنها حركت كردند و خودشان را به مقابل تصاوير رساندند.
يكباره تمام عكس ها را كنده و پارچه سياه را نيز برداشتند.
🔴👈قبل از اينكه جمعيت فتنه گر بخواهد كاری بكند، سريع از مقابل آنها دور شدند. آن شب #بی_بی_سی اين صحنه را نشان داد.
🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت چهل ویکم 🔶 #ذاکر_اهلبیت در عین علاقه و استفاده از سبک ه
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت چهل ودوم
🔶 #جذب
برای جذب جوانترها به هیئت خیلی تلاش ميکرد. اگر یک جوان برای اولین بار به هیئت می آمد، سعی ميکرد او را بیشتر از بقیه تحویل بگیرد. با آنها
ميرفت فوتبال و ... با جوانترها رفیق ميشد و به این طریق آنها را با امام حسین علیه السلام آشنا ميکرد.
یک بار سید را بر خلاف همیشه با لباسی غیر متعارف دیدم! او بیشتر مواقع
تیپ و ظاهر بچه های جنگ را حفظ ميکرد. نعلین ميپوشید و شلوار شش
جیب داشت. اما آن روز شلوار کتان و شیک پوشیده بود!البته از شلوارهای گشاد و ساده بود. اما از کسی مثل سید بعید بود. جلو رفتم و گفتم: آقا سید، شما؟ بعد به شلواری که پوشیده بود اشاره کردم. سیدگفت: به نظر تو از لحاظ شرعی اشکال داره؟ گفتم: نه،گشاده، هیچ مارک و علامتی هم نداره. اما برای شما خوب نیست.گفت: ميدونم، اما امروز رفته بودم با یه سری از جوونها فوتبال بازی کنم. بعد هم باهاشون صحبت کردم و دعوتشون کردم به هیئت.بعد ادامه داد: وقتی با تیپ و ظاهری مثل خودشون با اونها حرف ميزنی بیشتر حرفت رو قبول ميکنند.آمده بود جلوی درب بیت الزهرا سلام الله .ميخواست سید را ببیند. صدایش کردم. آمد جلوی درب و گفت: بفرمایید!؟آن خانم گفت: من رو ميشناسید؟!سید هر وقت ميخواست با خانمی صحبت کند سرش را بالا نميآورد. آن روز هم همین طور. سرش پایین بود و گفت: خیر. گفت: دو تا پسر دارم که ظاهرًا چند وقته با شما آشنا شدند. دوقلو هستند و هفده سال سن دارند.
سید گفت: بله، بله، حال شما خوبه؟
آن مادر ضمن تشکر گفت: من باید مطلبی رو بگم. امیدوارم من رو ببخشید.بعد ادامه داد: خانواده ما هیچ کدام اهل مذهب و دین و ... نیستند. مدتی پیش بچه های من موقع فوتبال با شما آشنا شدند. توی خانه هم از شما زیاد تعریف ميکردند. من فکر کردم شما مربی فوتبال و ... هستید.من چند وقتیه که ميبینم رفتار و اخلاق بچه های من تغییر کرده! روز به روز برخورد بچه ها، با من و پدرشان بهتر از قبل ميشد. مدتی بود که ميدیدم این بچه ها توی اتاقشون هستند و کمتر پیش ما ميآیند.یک روز از لای در مشاهده کردم که دوتایی دارند نماز ميخونن. خیلی تعجب کردم. خیلی هم شرمنده شدم که بچه های من از من خداشناستر شدند.مدتی رفتار و اخلاق پسرها رو زیر نظر داشتم. تا اینکه فهمیدم بعضی از روزها به مکانی ميروند و آخر شب برميگردند. فکر کردم باشگاه ميرن.اما وقتی برميگشتند چشمهایشان کبود بود. معلوم بود که خیلی گریه کرده اند! ناراحت بودم. گفتم شاید کسی اونها رو اذیت ميکنه. برای همین چادر خانم همسایه را قرض گرفتم و امروز آنها را تعقیب کردم. فهمیدم که به اینجا
آمده اند ؛ به بیت الزهرا سلام الله
از همسایه ها پرسیدم:”اینجا كجاست؟!“
گفتند: ”حسینیه است. جوان ها ميآیند و سخنرانی و مداحی دارند. مسئول
اینجا هم نامش آقا سید علمدار است“.
من هم نام شما را شنیده بودم. برای همین اینجا ماندم و تا آخر هیئت را گوش کردم. مطمئن شدم خدا دست بچه های من رو گرفته. برای همین اومدم از شما تشکر کنم و بگم بیشتر مراقب بچه های من باشید.همان موقع دوقلوها از در بیرون آمدند. با تعجب مادرشان را دیدند که با سید در حال صحبت است.
سید جلو رفت و دست انداخت گردن هر دوی آنها و گفت: »حاج خانم،
بچه های شما عالی اند. اینها معلم اخلاق من هستند. خدا اینها رو خیلی دوست داره. ما هم که کاره ای نیستیم. این بچه ها باید ما رو یاری کنند.چند روز بعد دوباره همین مادر را دیدم. آمده بود تا سید را ببیند. سید جلوی در آمد. مادر، یک دسته اسکناس که داخل پاکت بود به سید داد و گفت: کل پس انداز من همین سی هزار تومن هست که آوردم برای بیت الزهرا سلام الله علیه .من هرچه دارم از شما دارم. شما هم هر طور ميدانید خرج کنید.سید تشکر کرد و مبلغ را به مسئول مالی هیئت تحویل داد. این دو نفر بعدها از بهترین نیروهای هیئتی شدند.
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
1_28110059.m4a
زمان:
حجم:
4.11M
🌹هرشب
این فایل صوتی کوتاه را هنگام خواب گوش کنید
بسم الله الرحمن الرحیم
📋 گزاره : دشواریهای بندگی؛ مفهوم آیه این را می رساند که کائنات همه به فرمان پروردگار تو است چون پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو قرار دارد، اوست. حال كه چنين است و همه خطوط به او منتهى مى شود، تنها او را پرستش كن. عـبـادتى تواءم با توحيد و اخلاص و از آنجا كه در اين راه - راه بندگى و اطاعت و عبادت خالصانه خدا - مشكلات و سختيها فراوان است ، اضافه مى كند: و در راه عبادت او صابر و شكيبا باش. نکته مهم اینجا است بندگی دشوار است. صبر بر دشواریهایش اگر نباشد، موفق به بندگی نخواهیم شد.
🔷 آیه روز:
رَبُّ السَّمَاوَاتِ و َالْأَرْضِ و َمَا بَيْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ و َاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا (مریم / آیه 65)
🔶 ترجمه:
همان پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو قرار دارد، او را پرستش كن، و در راه عبادتش شكيبا باش، آيا مثل و مانندي براي او پيدا مي كني؟!
#عبادی ، #بندگی ، #صبر ، #سختی
#هر_روز_یک_آیه_نور
هدایت شده از هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
Ahd.mp3
زمان:
حجم:
2.07M
#دعای_عهد
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح)دعای عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
امام زمانی شو👇👇👇👇
#کانال_خواهم_امد
http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
هدایت شده از هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
Ziyarat-Ashura-Halawaji.mp3
زمان:
حجم:
15.21M
زیارت عاشورا
با صدای دلنشین اباذر حوائجی
قرار هروز صبح😊🌹
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت چهل ودوم 🔸 #زیارت سال
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد:
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت چهل وسوم
🔸 #نارنجک
قبل از عملیات #مطلع_الفجر بود جهت هماهنگی بهتر بین فرماندهان سپاه وارتش جلسه ای در محل گروه اندرزگو برگزار شد
من و #ابراهیم و سه نفر از فرماندهان ارتش وسه نفر از فرماندهان سپاه در جلسه حضور داشتند تعدادی از بچه ها هم داخل حیاط مشغول آموزش بودند
اواسط جلسه بود که از بیرون اتاق یک #نارنجک به داخل پرت شد
دقیقا وسط اتاق افتاد از ترس رنگ همه پرید نفسها چند لحظه در سینه حبس شد وهر کسی برای نجات از ترکش احتمالی نارنجک به طرفی رفت ودست روی سر گرفتند
لحظاتی به سختی گذشت اما صدای انفجار نیامد خیلی آرام دستها از روی سر ها برداشته شد وچشمها باز شد واز لا به لای دستانم وسط اتاق را نگاه کردم با چشمانی که از تعجب پر شده بود گفتم آقا #ابراهیم......
وبقیه هم سرها را بلند کردند وبا رنگ پریده وسط اتاق که ابراهیم روی نارنجک خزیده بود را نگاه میکردند
در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد ومعزرت خواهی کرد وگفت ببخشید نارنجک آموزشی بود😐 واشتباهی افتاده داخل اتاق...
ابراهیم از روی نارنجک بلند شد در صورتی که اوایل جنگ بود وچنین اتفاقی برای کسی نیفتاده بود
😊گویی نارنجک آمده بود تا مردانگی ما را بسنجد....
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃