#روایت_عشق
فرمانده گردان412 فاطمه الزهرا(س) بودم...
برادرم علی هم فرمانده گروهان ویژه گردان 422 که حاج احمد امینی تشکیل داده بود، شد...
ما برای عملیات بدر آماده شدیم. قبل از عملیات جلسهای با حضور آقای حسین علایی فرمانده قرارگاه نوح برگزار شد. در این جلسه فرمانده لشکرهایی که قرار بود در عملیات حضور داشته باشند شرکت داشتند و هر لشکر دو فرمانده گردان خطشکن و هر گردان فرمانده گروهان ویژهاش همراهش بود تا بیایند و درباره محور خود توضیح دهند...
حاج قاسم محور عملیاتی را توضیح داد و حاج رضا عباسزاده و حاج احمد امینی هم توصیحات لازم را دادند.
من هم بلند شدم و ضمن معرفی خودم و مسئولیتم توضیحاتی را دادم و سئوالاتی را هم که آقای علایی میپرسید جواب دادم. بعد از من علی برادرم بلند شد و خودش را معرفی کرد.
آقای علایی پرسید: شما با محمد میرزایی چه کاره هستید؟
علی گفت: ما برادریم.
آقای علایی هم به حاج قاسم گفت: شما دو تا برادر را گذاشتید فرمانده گروهان ویژه و فکر نکردید که اگر یکی از برادرها در حین عملیات، اسیر یا شهید شود در روحیه آن یکی برادر تاثیر میگذارد و نمیتواند مأموریتش را درست انجام دهد؟!
هنور حرف آقای علایی تمام نشده که علی، برادرم گفت: ما مثل شما ستادیها نیستیم. ما میرویم جلو، برادرم شهید بشه، مگر من برای برادرم آمدم جبهه؟!
همه زدند زیر خنده.
آقای علایی هم رو به حاج قاسم گفت: حرف حقی بود. ما ستادی هستیم و او درست میگوید.
سردار شهید علی میرزای در عملیات والفجر8 به شهادت رسید.
راوی:برادر شهید
#سردارشهیدعلی_میرزایی
#یادعزیزشان_باصلوات