#سلامبرابراهیم۱🌿
پارت ۴📚
محبت پدر
در خانه ای کوچک و مستاجری در حوالی میدان خراسان تهران زندگی می کردیم .
اولین روزهای اردیبشهت سال ۱۳۳۶ بود . پدر چند روزی است که خیلی خوشحال است .
خدا در اولین روز این ماه ، پسری به او عطا کرد . او دائماً از خدا تشکر می کرد .
هر چند حالا در خانه سه پسر و یک دختر هستیم ، ولی پدر برای این پسر تازه متولد شده خیلی ذوق می کند .
البته حق هم دارد . پسر خیلی با نمکی است . اسم بچه را هم انتخاب کرد : ابراهیم
پدرمان نام پیامبری را بر او نهاد که مظهر صبر و قهرمان توکل و توحید بود . و این اسم واقعاً برازنده او بود .
بستگان و دوستان هر وقت او را می دیدند با تعجب می گفتند : حسین آقا ، تو سه فرزند دیگه هم داری ، چرا برای این پسر اینقدر خوشحالی میکنی ؟!
پدر با آرامش خاصی جواب داد : این حالت عجیبی دارد! من مطمئن هستم که ابراهیم من ، بنده خوب خدادمی شود ، این پسر نام من را هم زنده می کند .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚انیمیشن زیبایی براساس کتاب #سلامبرابراهیم
اوايل بهمن بود. با هماهنگي انجام شده، مسئوليت يکي از تيمهاي حفاظت حضرت "امام(ره)" به ما سپرده شد. گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهاي خيابان آزادي (منتهي به فرودگاه) به صورت مسلحانه مستقر شد.صحنه ورود خودرو "حضرت امام(ره)" را فراموش نميکنم. #ابراهيم پروانه وار به دور شمع وجودي "حضرت امام(ره)" ميچرخيد. بلافاصلــه پس از عبور اتومبيل #امام، بچه ها را جمع کرديم. همراه #ابراهيم به سمت "بهشت زهرا(سلاماللهعلیها)" رفتيم.
#سلامبرابراهیم