eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
10.5هزار ویدیو
143 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #خادم👇🏻 @Mousavii13 #تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
☑️ شهید مهدی زین الدین♥️ تو هیچی نیستی! چشمشان که به مهدی افتاد، از خوشحالی بال درآوردند. دوره اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانده آزاده، آماده ایم آماده!» هر کسی هم که دستش به مهدی می رسید، امان نمی داد؛ شروع می کرد به بوسیدن. 🍁 مخمصه ای بود برای خودش. خلاصه به هر سختی ای که بود از چنگ بچه های بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می زد: «مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت می دن، تو هیچی نیستی؛ تو خاک پای این بسیجی هایی...».🥺 📚 برگرفته از کتاب «۱۴ سردار | ۱۱۴ خاطره برگزیده از ۱۴ سردار شهید» / ص ۲۹ و ۳۰
⭐️ 🌹🕊شهید احمد عطایی در خانه مشکلی برایم پیش آمده بود و با ناراحتی 😔 رفتم سرکار حاج احمد بلافاصله گفت: چی شده چرا ناراحتی؟ من هم گفتم: با مادرم حرفم شده و جزئیات ماجرا را توضیح دادم. خیلی از دستم عصبانی شد و گفت: وسایلت را جمع کن و برو، کسی که با مادرش دعوا کرده کار خیرش در مسجد هم قبول نیست. بعد هم گفت من هر چه دارم به برکت دعای مادرم است. 🤲🏻 واقعا هم همین طور بود خیلی به مادرش ارادت داشت 💐 و با احترام خاصی با او برخورد می کرد. می گفت: برای جذب در سپاه در روند کار اداری ام به مشکل برخوردم و کلاً ناامید شدم. اگر مادرم دعا نمی کرد پاسدار نمی شدم. به من سفارش کرد: اگر می خواهی در دنیا و آخرت عاقبت به خیر شوی حتما باید دم مادرت را ببینی. 📚 پروانه های شهر دمشق https://eitaa.com/seadamaar
🌹 زندگی اش شده بود . همه کارش شده بود . می گفت: "اگر یک نفر از این بچه ها را با و آشنا کنم برای من بس است." حدیث معروف پیامبر به علی(ع) را می خواند: یاعلی اگر یک نفر به واسطه تو شوداز آنچه آفتاب بر آن می تابد برتر است. می گفتیم: "سید، اینقدر برای بچه ها کار نکن! اینقدر اردو و تفریح نبر! اگر مشکلی پیش بیاد پدر و مادر اینها رهایت نمی کنند." می گفت: "اشکال نداره. خیلی از این بچه ها با آمدن به اردو و تفریح شدند. ما هم توکل می کنیم بر خدا و سعی می کنیم کارمان را درست انجام دهیم." 🌸🍃 📕کتاب همسفرشهدا. اثر گروه شهید هادی
🌷 ▪️از جبهه به سمت تهران برمی‌گشت، راننده‌ی اتوبوس آهنگ ترانه گذاشت تا بدین وسیله خوابش نبرد، ابراهیم برای اینکه کار بد او را گوشزد کند، قرآن را باز و شروع کرد بلند بلند قرآن خواندن! راننده آهنگ را خاموش کرد! این طور هم راننده خوابش نبرد و هم آهنگ پخش نشد✌️
🌷 ▪️از جبهه به سمت تهران برمی‌گشت، راننده‌ی اتوبوس آهنگ ترانه گذاشت تا بدین وسیله خوابش نبرد، ابراهیم برای اینکه کار بد او را گوشزد کند، قرآن را باز و شروع کرد بلند بلند قرآن خواندن! راننده آهنگ را خاموش کرد! این طور هم راننده خوابش نبرد و هم آهنگ پخش نشد✌️
☑️ ☑️ ⭐️ 🥀🕊 شهید سجاد زبرجدی با دوتا از بچه ها و آقا سجاد سر مزار شهید سید مصطفی میرنعمتی عهد کردیم برای شهادت دعا کنیم باهم قرار گذاشتیم که هرکسی شهید شد شب اول قبر تا صبح بالای سرش بمونیم و دعا کنیم، قرآن بخونیم و زیارت عاشورا سجاد اون شب با سیدمصطفی کلی حرف زد و اشک ریخت و اون شب شهادت رو براش نوشتن بعد از حدود ۳ سال آقا سجاد در حلب سوریه به شهادت رسید شهید زبرجدی خیلی روی نماز اول وقت حساس بود و همیشه حتی در سخت ترین شرایط نمازشو میخوند یادمه با بچه های یگان صابرین رفتیم برای آموزش راپل و صخره نوردی 🧗. برف 🌨 هم اومده بود. شهید زبرجدی تو اون برف و سرما از همه سریعتر رفت و وضو گرفت و نماز خوند و همون نمازای اول وقتش بود که به شهادت نزدیکش کرد
کتاب صوتی " من ادواردو نیستم" زندگینامه و خاطرات شهید ادواردو (مهدی) آنیلی ناشر نشر شهید هادی تولید و ضبط : گروه فرهنگی هنری یاوران مهدی با صدای
حدود یکی دو ساعت در صف تلفن ایستاده بودیم، نوبت محمد نزدیک شده بود. یک دفعه صدای اذان بلند شد. محمد از صف خارج شد. گفتم محمد کجا؟! نوبتت نزدیکه! گفت نماز واجبتره. رفت نماز اول وقتش را خواند و باز برگشت و چند ساعت در صف ماند تا بتواند با خانواده‌اش تماس بگیرد. ... 🌷
شهیده فرهانیان نخست به عنوان امدادگر در بيمارستان مشغول فعاليت بود و سپس وارد بنياد شهيد شد، مريم روحی پويا داشت و سكون و يک‌جا ماندن را نمی‌توانست تحمل كند و اگر می‌ديد در جای ديگری می‌تواند خدمت كند خود را به آنجا می‌رساند. مریم پس از مدتی فعاليت در بيمارستان، به عنوان مددكار اجتماعی در بنياد شهيد مشغول شد و به مددكاری و مواظبت از مادران شهيدان می‌پرداخت و او اعتقاد داشت كه مراقبت از مادران شهدا چيزی كمتر از جنگيدن در جبهه‌ها نيست. 📕 نوید شاهد « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷
بهش گفتم: کجا؟ هنوز بازیمون تموم نشده... میدونستم بی فایده است. پسرعمو بودیم و همبازی هم. بار اول نبود که این اتفاق می‌افتاد. گفت: مگه صدای اذان رو نمی شنوی؟ میرم نماز... 🌷 📕 فرهنگنامه شهدای سمنان، ج ۱
🌷 هرگز تند خویی ازش ندیدم. اما یکروز دیدم با عصبانیت وارد خونه شد. با تعجب دست از شستن لباس کشیدم و به اتاق رفتم. دیدم مشغول خواندن قرآن شده. پرسیدم: طوری شده مادر؟! ، خدا نکنه که تو رو کج خلق ببینم. بدون اینکه نگاهش را از روی قرآن برداره، گفت: چیزی نیست ، اجازه بدهید کمی قرآن بخونم. میترسم الان حرفی بزنم که به گناه ختم بشه. من هم از کنجکاوی دست برداشتم. بعد از مدتی کوتاه خودش اومد سراغم. علت ناراحتی اش را که پرسیدم، گفت: امروز چند تا معلم زن بی حجاب آمدند مدرسه روستا برا شرکت در جلسه امتحان. به محض ورود هم با مردان دست دادند. من هم از اینکه حریم خدا شکسته شد ، خیلی ناراحت شدم...