🔹همسر شهید محمدحسین محمدخانی:
🌹گفته بود: اگه جنازهای بود و منو دیدی، اول از همه بگو نوش جونت.
بلند بلند میگفتم: نوشجونت، نوشجونت.
🌹بهش میگفتم: سلام منو به ارباب برسون.
🌹بعداز معراج، تا خاکسپاری، فقط تابوتش رو دیدم. موقع تشییع، خیلی سریع حرکت میکردند. پشت تابوتش که راه میرفتم، زمزمه میکردم: ای کاروان آهسته ران، آرام جانم میرود!
🌹زمان تشییع، مداح داشت روضه حضرت علیاصغر میخوند. نمیدانستم آنجا چه خبر است، شروع کرد به لالایی خوندن. بعد هم گفت: همین دفعهی آخر که داشت میرفت، به من گفت: من دارم میرم و دیگه برنمیگردم! توی مراسمم برای بچهام لالایی بخون!
🌹محمدحسین نوحهی
"رسیدی به کرببلا خیره شو
به گنبد به گلدستهها خیره شو
اگه قطره اشکی چکید از چشات
به بارون این قطرهها خیره شو"
را خیلی دوست داشت. نمیدانم کسی به گوش مداح رسانده بود یا خودش انتخاب کرده بود.
🌹به یکی از رفقای محمدحسین که جزو مدافعان هم بود، گفتم: میتونین کاری کنین برم توی قبر؟
آبانماه بود و خیلی سرد. وقتی رفتم پایین قبر، همهی روضههایی که برایم خوانده بود، زمزمه کردم.
🌹گفته بود: داخل قبر، برام روضه بخون، زیارت عاشورا بخون، اشک گریه بر امامحسین رو بریز توی قبر، تاحدی که یه خورده از خاکش، گِل بشه.
براش خوندم.
🌹همان شعری که همیشه آخر هیئت گودال قتلگاه، میخواندند، خیلی دوستش داشت:
"دل من بسته به روضههات
جونم فدات، میمیرم برات
پدر و مادر من فدات
جونم فدات، میمیرم برات
چی میشه با خیل نوکرات
جونم فدات، میمیرم برات
سرجدا بیام پایین پات
جونم فدات، میمیرم برات"
🌹صدای " این گل پرپر از کجا آمده" نزدیکتر میشد.
🌹سعی میکردم احساساتم را کنترل کنم. میخواستم واقعاً آن اشکی که داخل قبر میریزم، اشکِ بر روضهی امامحسین علیهالسلام باشد، نه اشک از دست دادن محمدحسین.
🌹هرچه روضه به ذهنم میرسید، میخواندم و گریه میکردم.
نگاهی به قبر انداختم، باید میرفتم. داییام آمد و به زور من را برد بیرون.
🌹آقایی رفت پایین قبر، به آن آقا گفتم: شهید میخواست براش سینه بزنم. شما میتونید؟
🌹بغضش ترکید. چند دفعه زد روی سینهاش.
بهش گفتم: نوحه هم بخونید.
🌹پرسید چی بخونم؟
🌹گفتم:
"از حرم تا قتلگه، زینب صدا میزد حسین؛ دست و پا میزد حسین؛ زینب صدا میزد حسین"
#شهید_مدافع_حرم
#محمدحسین_محمدخانی
#شهدا_رایادکنید_باصلوات