eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.5هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان تحول از زبان خود :  یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند.یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم … می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند️ که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم ... از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بودیادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم  … به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند🌸 سبوح القدوس و رب الملائکه والروح… 🌸 از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…” در سال۱۳۹۱ ، دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد .در آخرین صفحه نوشته بود که در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی(عج) را زیارت کردم... منبع:   
❗️ 🍃شهید احمدعلی یکی از شاگردان خاص مرحوم آیت الله حق شناس بود ؛ وقتی مردم دیدند که آیت الله حق شناس در مراسم ترحیم این شهید بزگوار حضور یافت و ابعادی از شخصیت او را برای مردم بیان کرد ، تازه فهمیدند که چه گوهری از دست رفته است! ☘مرحوم آیت الله حق شناس درباره شهید نیری گفت: " . ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟" در بخشی از کتاب نوشته شده است: آیت الله حق شناس ، در مجلس ختم این شهید با آهی از حسرت که در فراق احمد بود ، بیان داشتند: رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!" 🍀سپس در همان شب در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرش اظهار داشتند: "من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به جز بنده وخادم مسجد ، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم ، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است. ! بلکه حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت ام به کسی حرفی نزنید...." 📚کتاب عارفانه 🔹نشر_صدقه_جاریست🔹
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
: #کتاب_عارفانه 🌙 #قسمت_پنجاه_و_هشتم « دوران جهاد » [دستنوشته های شهید و خاطرات دوستان] کل دوران
سادات سجادی: 🌙 "خبرشهادت" ✅ راوی:مادر شهید سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود. به جز یکی دوتا نامه✉️، دیگر از او خبر نداشتیم.نگران احمد بودم... به بچه ها گفتم : خبری از احمد ندارید❓من خیلی نگرانم. یک روز دیدم رادیو مارش عملیات پخش می کند. نگرانی من بیشترشد.ضربان قلب من شدیدتر شده بود... مردم از خبر شروع عملیات خوشحال بودند اما واقعا هیچ کس نمی تواند حال و هوای مادری که از فرزندش بی خبر است را درک کند. همه می دانستند احمـد بهترین و کم آزارترین فرزند من بود. خیلی اورا دوست داشتم... حالا این بی خبری خیلی من را نگران کرده بود. مرتب دعا می خواندم و به یاد احمد بودم. تا اینکه یک شب درعالم خواب دیدم کبوتری سفید🕊 روی شانه ی من نشست. بعد کبوتر دیگری🕊 درکنار او قرار گرفت و هردو به سوی آسمان پرکشیدند... حیرت زده از خواب پریدم،نکند که این دومین پرنده؛ نشان از دومین شهید خانواده ی ماست⁉️❗️ اما نه ان شاءالله احمد سالم برمیگردد... دوباره خوابیدم.این بار چیز،عجیب تری دیدم. این بار مطمئـن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید...در عالم رویا مشاهده کردم که به زمین آمده بودند‼️ هودج یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می شد در میان دستان ملائکـه است. آن ها نزدیک ما آمدند و پسرم احمد علی را در آن سوار کردند. بعد هم همه ملائک به همراه احمد به آسمان ها رفتند... روز بعد چندنفر از همسایه ها به خانه ی ما آمدند و سراغ حسیـن آقا را می گرفتند‼️ گویا شنیده بودند که شهیــد محلاتی شهیــد شده و فکر می کردند حسین آقا همراه ایشان بوده... من می گفتم حسیـن آقا در خانه است من ناراحت احمد علی هستم... آن روز مادر شهـید جمال محمدشاهی را دیدم. این مادر گرامـی را از سال ها قبل درهمـین محله می شناختم. ایشان سراغ احمد علی را گرفت.گفتم : بی خبرم.. نمی دانم کجاست. سیـده خانم مادر شهیدجمال،هم رویای عجیبی دیده بود که بعدها برایم تعریف کرد. ایشان گفت: در عالم خواب به نماز جمعه ی تهران رفته بودیم . آن قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت... بعد اعلام کردند که (عج)🌹 تشریف آوردند و می خواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند‼️ من به سختی جلو رفتم . وقتی خواستند را بگویند خوب دقت کردم . از بلند گو اعلام کردند: " " خلاصه همان روز بود که دیدم رفت و آمد در اطراف خانه ی ما زیاد شده. پسرم مرتب می آمد و می رفت... ظهر بود که از اخبار شنیدیم هواپیمای حامل شهیـد محلاتی مورد هدف قرار گرفته و ایشان به شهادت رسیدند. و بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت "احمد علی" را اعلام کردند. مراسم تشیع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حق شناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرموندند خیلی عجیب بود... بعد از اینکه حضرت آقا این حرف ها را زدند دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند... عجیب اینکـه پسر من در خانه که بود یک زندگی داشت. اما هیـچ گاه از او ندیدم؛چه رسد به 🚫... احمد رفت،اما می دانستم که اهل این دنیا نبود او در این جهـان ماندنی نبود. او هر لحظه آماده ی رفتن بود.خدا هم او را در جوانی به نزد خود برد... بعد از احمد تمام آنچه از او مانده بود را جمع کردیم . چندین جلد کتاب📚 بود که همه را به حوزه ی قم تحویل دادیم... یکی از علما می گفت: این کتاب ها برای چه کسی بوده ❓ این ها حتی برای طلبه ها سنگین است! ✨✨✨ شهید ابراهیم هادی
🌷 شهید را دیشب در عالم رویا دیدم. از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که (از برزخ و…) می‌گویند حق است. از شب اول قبر و سوال و ...🌷
🌷عارف شهید احمدعلی نیّری خوشا به حال کسانی که شناختند وجود خویشتن را در این دنیا و عمل می‌کنند به وظایف خود به امید تزکیه نفس و ترفیع درجه و لذت عبادت و خشوع قلب.