🌷کلام شهدا🌷
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃
#تلـــــنگر 🎋🎋🎋🎋
✍می گفت:
ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم!.
آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم؛
قیمتش را هم با خون مان می دهیم...
☘☘☘☘☘
#شهید_حاج_حسین_خرازی
.
.🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
.☘☘☘☘☘☘☘☘
✍حالا باید گفت:
ما اینجا جمع نشده ایم که #تعداد اعضای کانال و یا بازدید از مطالب به هر نحوی برای مان مهم شود!.
ما آمده ایم خود را بسازیم؛
تا نفس را از نَفَس در بیاوریم...
💐💐💐💐💐💐
🌻🌻🌻🌻
#اندکے_تامل
@seedammar
🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»
#تلـــــنگر
🔘می گفت:
ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم!.
آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم؛
قیمتش را هم با خون مان می دهیم...
#شهید_حاج_حسین_خرازی
🔘حالا باید گفت:
ما اینجا جمع نشده ایم که #تعداد اعضای کانال و یا بازدید از مطالب به هر نحوی برای مان مهم شود!.
ما آمده ایم خود را بسازیم؛
تا نفس را از نَفَس در بیاوریم...
#اندکے_تامل
http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
🍃🌷
#اخلاق_شهدایی
«اگر ڪسی او را نمی شناخت؛
هرگز باور نمی ڪرد ڪه با فرمانده ی لشڪر مقدس امام حسین (ع) روبروست ." »
نماز جماعت ظهر تمام شد. جعبہ شیرینی را برداشت.😋 چون وقت تنگ بود؛ سریع خودش بہ هر نفر یڪی می داد و می رفت سراغ بعدی.»
رسید بہ " حاج حسین خرازی"
چون فرمانده بود ڪمرش را بیشتر خم ڪرد و جعبہ را پایین آورد.»☺️
ّ«رنگ حاجی عوض شد. با اخم😒 زد زیر جعبہ و گفت : "خودت مثل بقیه یڪی بده"»😊
راوی: آقای مرتضوی
🌷 #شهید_حاج_حسین_خرازی🌷
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
#اخلاق_شهدایی📝
« اگر ڪسی او را نمیشناخت ؛
هرگز باور نمیڪرد ڪه با فرماندهی لشڪر مقدس امام حسین (ع) روبروست ." »
«نماز جماعت ظهر تمام شد . جعبہ شیرینی را برداشت . چون وقت تنگ بود ؛ سریع خودش بہ هر نفر یڪی میداد و میرفت سراغ بعدی .»
« رسید بہ " حاج حسین خرازی" .
چون فرمانده بود ڪمرش را بیشتر خم ڪرد و جعبہ را پایین آورد .»
ّ« رنگ حاجی عوض شد . با اخم زد زیر جعبہ و گفت : "خودت مثل بقیه یڪی بده " »
✍ #شهید_حاج_حسین_خرازی بہ نقل از آقای مرتضوی
صلوات 🌷🍃
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
🔹 تواضع فرمانده لشگر مقدس امام حسین(ع)
رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف میزدند. پیرمرد می گفت «جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت «این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. »پیرمرد ساکت بود. حوصلهام سر رفت. پرسیدم «پدر جان! تازه اومدهای لشکر؟» حواسش نبود. گفت «این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه این؟» گفتم «حاج حسین خرازی» یهو بلند شد راست نشست. گفت «حسین خرازی؟ فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین؟»
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#شادی_روحش_صلوات
عطر شهدا همراه لحظه هایتان
التماس دعا
📚موضوع مرتبط:
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#شهید_دفاع_مقدس
#خاطره
صلوات 🌷🌷
#پای_درس_شهید ❤️
برای اینڪه معشــوقت را
همیشہ در ڪنارت احساس ڪنـی
باید دائما به یـادش باشی
با " صـلــوات " با " اسـتـغـفـــار " و . . .
« فَاذْڪُرونی اُذْڪُرْڪُمْ
و اشْڪُروا لِی وَلا تَڪْفُـرُون . . . »
سوره بقـره 12
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#یاد_شهدا_با_ذڪر_صلوات
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
چه تصویر زیبایی
از تو در ذهنها شکل میگیرد
فرمانده لشکر حسین (ع) باشی
آن هم بدون دست ...
#علمدار_لشکر_امامحسین
#شهید_حاج_حسین_خرازی
در کردستان به باغ انگوری رسیدیم و دو تاحبه انگور از آن را خوردیم. بعد از آن حسین بسیار ناراحت شد و گفت: اجازه صاحب باغ را چه کنم؟
در آن روز یک صد تومانی را به آن شاخه انگور با نخ گره زدیم و زیر آن برای صاحب باغ نوشتیم:
دو حبه از انگورها را خوردیم، راضی باش.
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان