eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے
2.4هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
132 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات کانالهای دیگر ما #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
باسم رب الشهداء والصديقين . #شهید_علی_چیت_سازیان : اگر تمام بدنمان را قطعه قطعه کنند ، وزیر تانک ها از بین ببرند ما قطعہ قطعۂ بدنمان می گوید: #مرگ_بر_آمریکا . #شهدا_اهل_سیاست_بودند #مرگ_بر_آمریکا_شعار_نیست_عقیده_ماست @seedammar
می‌گفت : کسی‌ که به خداوند متکی است ، آمریکا را سجدہ نمی‌ کند ... اسطوره اطلاعات عملیات #شهید_علی_چیت_سازیان
📜✨ ° °🌿• فرازی از وصیت نامه شهید: ♥️←برای شهادت و برای رفتن تلاش نکنید برای رضای خدا ڪار ڪنید بگویید : خداوندا نه برای بهشت و نه برای شهادت، اگر تو ما را در جهنمت بیندازی فـقط از مـا راضی باشی برای مـا کافـی است➜• 🦋
اساس تخریب، تخریب هوای نفس است...
دستش خالی بود پرسیدم: ساعتت کو؟ خیلی بی تفاوت گفت: یکی از بچه ها ازش خوشش اومد گرفت نگاهش کنه گفتم مال خودت.... حرصم گرفت... گفتم: علی اون کادوی سرعقدمون بود تبرک مکه بود بنده خدا بابا با چه ذوق و شوقی برای دامادش گرفته بود. رادوی اصل بود. سری تکان داد و گفت: اینقد از این ساعت ها باشه و ما نباشیم. تا توانی دلی به دست آور... 📚گلستان یازدهم
و سلام بر او که می گفت: «جبهه های گوناگون برای خودتان درست نکنید، جبهه فقط و فقط خط مقدم است»
...«یک لحظه چشمم افتاد توی آینه. علی آقا داشت نگاهم می‌کرد. خجالت کشیدم. زود نگاهم را دزدیدم و سرم را پایین انداختم. این اولین باری بود که علی آقا درست و حسابی مرا می‌دید»... ...برگشتم توی اتاق نشستم بالای سرش. چراغ خاموش بود و اتاق تاریک. همین که می‌دانستم توی آن اتاق است و دارد نفس می‌کشد برایم کافی بود. آرام شدم. دلم می‌خواست در آن حالت زمان متوقف بماند و هرگز جلو نرود. هرگز... اما عقربه‌های ساعت با من سر لج داشتند از همیشه تندتر می‌چرخیدند، می‌چرخیدند و می‌چرخیدند، ساعت شد دو وربع. دست روی شانه‌هایش گذاشتم و آرام شانه‌اش را تکان دادم و گفتم: (علی، علی آقا جان بیدار شو)... ...خیابان بی انتها را به سرعت طی کردیم. کسی چیزی نمی‌گفت. همه با بهت و سکوت از پشت شیشه‌های ماشین به زمین‌‌های پوشیده از برف نگاه می‌کردیم. کمی بعد، ته آن خیابان، کانتینری پیدا شد، پشت کامیونی بزرگ. چند ماشین پاترول سپاه هم دور و برش پارک شده بود. چند نفر از آمبولانس پیاده شدند و رفتند جلوی کانتینر. ما هم از ماشین پیاده شدیم. درِ یخچال کانتینر را باز کردند. تابوت را پایین آوردند. حاج صادق با قدی خمیده و شانه‌‌های پایین افتاده جلو رفت. آقا ناصر دوید و تابوت را در آغوش گرفت. مادر دستم را گرفته بود. درِ تابوت را باز کردند. منصوره خانم نالید: «الهی قربانت برم! مادرت بمیره علی! دیشب اینجا خوابیدی عزیزم!...» همه به گریه افتادند. مادر به هق‌هق افتاد. بی‌اعتنا به کسانی که دور و برمان ایستاده بودند گریه می‌کردم.»... برش هایی از کتاب گلستان یازدهم📚 زندگینامه 🌸 @seedammar
🌹... پرسیدم: «علی آقا، شنیدم بچه های لشکر انصار، شما رو خیلی دوست دارن. میگن شما از توی زندانیا، جرم بالاها و اعدامیا رو میبرید جبهه و اونقدر روشون کار میکنید که یه آدم دیگه ای میشن!» على آقا لبخندی زد و پرسید: «از کی شنیدی؟» با افتخار و غرور جواب دادم: «خُب شنیدم دیگه.» بعد خیلی با ادب مثل گزارشگرها پرسیدم: «این آدما خطرناک نیستن؟ تا بحال مشکلی براتون پیش نیاوردن؟». 🔸 علی آقا با اطمینان گفت: «نه؛ اصلاً و ابداً. من به نیروهام همیشه میگم....» لبخندی زد و ادامه داد: «به شما هم میگم زهرا خانم؛ اخلاق تو جامعه حرف اول رومیزنه. اگه ما روی اخلاقیات خوب کار کنیم، جامعه ایده آلی داریم. اگه اخلاق افراد جامعه،اسلامی و درست باشه؛ کشور مدینه فاضله میشه. ما باید وارد قلب و دل مردم جامعه بشیم تا مملکت در مسیر الهی قرار بگیره. من سعی میکنم با نیروهام اینطوری باشم و تنها چیزی هم که تو زندگی خیلی خوشحالم میکنه، اینه که یه آدمی که راه اشتباه میرفته، بیارم تو مسیر اصلی و الهی. امام فرمودند: «جبهه، دانشگاه آدم سازیه.» اگه ما پیرو خط امامیم، باید عامل به فرمایشهای امام باشیم ..». 📚 برگرفته از کتاب «گلستان یازدهم » بقلم بهناز ضرابی زاده/ نشر سوره مهر خاطرات همسر شهید 🌷 #
✍ _محمد امیر چیت سازیان ، به سال 1339 در همدان متولد شد . دو سال بعد ، خداوند به او برادری عطا نمود که علی نام گرفت. حدود ربع قرن بعد ، محمد امیر ،  از فرماندهان مهندسی رزمی سپاه همدان بود و علی ، فرمانده اطلاعات عملیات لشکر 32 انصارالحسین(صلوات الله علیه) . در ششم تیر ماه سال 1366 ، محمد امیر در جریان عملیات نصر 4 ، خلعت شهادت پوشید. روزی که محمد امیر را برای تدفین به گلزار شهدای همدان آوردند ، علی که در جنگ به فرماندهی پرآوازه و محبوب تبدیل شده بود ، پس از وداع با پیکر برادرش ، پشت تریبون برای جماعت ـ قبل از تدفین امیر ـ گفت: «خدا را شکر می کنم که برادرم را دشمنان خدا کشتند، نه دوستان خدا! دشمنانی که با خون خدا ـ حسین (علیه سلام) ـ جنگیدند، همانان برادرم را کشتند. برادرم با چهار ماه حضور در جبهه، برگة ورود به بهشت را گرفت. برگِ برنده را گرفت اما من، هفت سال ...» گریه ی حضار و بغض خودش ، کلامش را برید. و ادامه داد: «خدا را شکر می کنم جایی ایستاده ام که برادرم پیش پایم خوابیده و...» درست پنج ماه بعد ، علی را پیکری غرق در خون به گلزار شهدا آوردند و دقیقا کنار برادرش به خاک سپردند. 🌷_ شهادت ...🕊 تیرماه 1366 🌷_ شهادت ...🕊 آذرماه 1366 شادی روح پاکشان صلوات بر محمد و آل محمد 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بهانه در سیره 🌷 🍀رفته بودیم شناسایی. پشت عراقی .ها و بودیم و تا مقر نیروهای خودی، پانزده کلیومتر فاصله داشتیم. علی آقا جلوی من حرکت می کرد. ناخواسته پایم به پاشنه کفشش گیر کرد و کف کفشش کنده شد. با شرمندگی گفتم: علی آقا! بیا کفش من را بپوش. اما با خوش رویی نپذیرفت و تا مقر با پای برهنه و لنگ لنگان آمد. وقتی برگشتیم با دیدن پاهای زخمی و تاول زده اش، باز شرمنده شدم. اما ایشان از من تشکر کرد. متعجبانه گفتم: تشکر چرا؟ 🏴گفت: چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کربلا. شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضه یتیمان ابا عبد الله. راوی: حسین علی مرادی؛ هم رزم ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @