eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
10.5هزار ویدیو
143 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #خادم👇🏻 @Mousavii13 #تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
💖🕊💖🕊💖🕊💖 #قصه_دلبری🌸 #پارت_نهم چهار بعد از ظهر ️یکی ازروزهای اردیبهشت نمی دانم آن دسته گل💐 راچطوربام
💝🕊💝🕊💝🕊💝 رفتم به اتاقم باهدیه هایش🎁 ور رفتم. کفن شهیدگمنام,پلاک شهید. صدای اذان مسجدبلندشد. مادرم سرکشید داخل اتاق وگفت:(نخوابیدی?برو یه سوره قرآن بخوان.) ساعت شش ونیم صبح خاله ام آمد. بامادروسایل سفره عقد💞راجمع می کردند .نشسته بودم وبّربّرنگاهشان می کردم. به خودم می گفتم:(یعنی همه اینهاداره جدی میشه?) خاله ام غرولندی کردکه کمک نمی کنی حداقل پاشولباست روبپوش همه عجله داشتندکه بایدزودتربریم عقدخوانده شودتابه شلوغی امام زاده نخوریم. وقتی باکت و شلوار دیدمش,پقی زدم زیرخنده هیچ کس باورنمی کرداین آدم,تن به کت وشلواربدهد. ازبس ذوق مرگ بود. خنده ام گرفت. به شوخی بهش گفتم:(شماکت وشلوارپوشیدی یاکت شلوارشماروپوشید؟) درهمه عمرش فقط دوبارکت وشلوارپوشید: یکی برای مراسم عقد. یک بارهم عروسی. در وهمسایه دوست وآشنا با تعجب می پرسیدند: (حالاچراامام زاده?) نداشتیم بین فک وفامیل کسی این قدرساده دخترش رابفرستدخانه بخت. سفره عقدساده ای انداختیم,وسایل صبحانه راباکمی نان وپنیر🧀وسبزی وگردووشیرینی یزدی گذاشتیم داخل سفره. خیلی خوشحال بودم که قسمت شدقرآن و جانماز هدیه ی حضرت آقا را بگذارم سفره عقد. سال🗓۱۳۸۶که حضرت آقا اومده بودند یزد,متنی 📝بدون اسم برای ایشان نوشته بودم. چن وقت بعد,ازطرف دفترایشان زنگ☎️ زدندمنزلمان که نویسنده این متن زنه یامرد؟ مادرم گفت:(دخترم نوشته!) یکی دوهفته گذشت که دیدیم پستچی بسته ای آورده است. آقای آیت اللهی خطبه ی مفصلی خواندند باتمام آداب وجزئیاتش. فامیل می گفتند:(ماتاحالااین طورخطبه ای ندیده بودیم) حالادراین هیروویر پیله کرده بودکه برای شهادتش 🌷دعاکنم. می گفت:《اینجاجاییه که دعامستجاب می شه.》 فامیل که درابتدای امر,گیج شده بودنند,آن ازریخت وقیافیه ی داماد,این هم ازمکان خطبه ی عقد,آن ها آدمی بااین همه ریش راجز درلباس روحانیت ندیده بودند. بعضی هاکه فکرمی کردندطلبه است. باتوجه به اوضاع مالی پدرم,خواستگارهای پول داری داشتم که همه رادست به سرکرده بودم. حالابرای همه سوال شده بود مرجان به چه چیزاین آدم دل خوش کرده که بله گفته است عده ای هم بامکان ازدواجمان کنارمی آمدند. ولی می گفتند:(مهریه اش روکجای دلمون بذاریم.چهارده تاسکه هم شدمهریه) همیشه درفضای مراسم عقد,کف زدن وکِل کشیدن واین هادیده بودم, رفقای محمدحسین زیارت عاشوراخوانده بودند,مراسم وصل به هیئت وروضه شد. البته خدای متعال دروتخته راجورمی کند. 📚 @seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
سادات سجادی: #ڪتاب_عارفانه🌙 #قسمت_نهم داخل خانه هشت8️⃣ فرزند دیگر حڪم راهنما را براے احمـ🌹ــد داشتن
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌙 براے دوره ے راهنمایے به دنبال مدرسه اے خوب براے احمـ🌹ـد مےگشتیم.آن زمان اوج فعالیت هاے ضد مذهبے رژیم پهلوےبود.پدر ما به خاطر یڪ مدرسه ے خوب براے احمـ🌹ـد به سراغ همه رفت. با ڪمڪ و راهنمایے دوستانش،احمـ🌹ـد را در مدرسه ے حافظ ثبت نام ڪرد.در آنجا در ڪنار دروس عادے مدرسه،به مسائل اخلاقے و معنوے توجه داشت.مدیر و معاون مدرسه مذهبے بودند.معلمان بسیار خوبے هم داشت ڪه هر ڪدام به نوعے در رشد معنوے بچه ها تاثیر داشتند.آن زمان «حسین آقا» برادر بزرگ ما،در حوزه مشغول تحصیل بود.شرایط معنوے داخل خانه هم تحت تاثیر او بسیار عالے شده بود.احمـ🌹ـد در چنین شرایطے روز به روز در ڪسب معنویات تلاش بیشترے مےڪرد. ✨✨✨ یادم است یڪ باربرای چیدن سیب به روستاے خودمان در دماوند رفتیم.مادر ما یڪ چوب از باغ دایے آورد و مشغول چیدن سیب شد.ساعتے بعد دایے از راه رسید.احمـ🌹ــد جلو رفت و سلام ڪرد بعد گفت:دایے راضے باش،ما یڪ چوب از داخل باغ شما برداشتیم.دایے هم براے اینڪه سر به سر احمـ🌹ــد بگذارد گفت:من راضے نیستم! احمـ🌹ــد اصرار مے ڪرد:دایے توروخدا،دایے ببخشید و... اما دایے خیلے جدے گفت:نه من راضے نیستم! ✨✨✨ آن روز اصرار هاے احمـ🌹ــد و برخورد دایے نشان داد ڪه احمـ🌹ـد در این سن ڪم چقد به حق الناس اهمیت مے دهد. احمـ🌹ــد در سال هاے بعد به دبیرستان مروے رفت و جزء شاگردان ممتاز رشته ے ریاضے شد.اما دوران تحصیل او به دلایلے به پایان رسید.احمــ🌹ـد سال۱۳۶۱سال دوم رشته ریاضے را نیمه ڪاره رها ڪرد! یاعلے ✨✨✨ شهید ابراهیم هادے
www.iranseda.irpart10_manzendeam.mp3
زمان: حجم: 12.53M
نمایش صوتی کتاب "من زنده ام" 📚🎧 "خاطرات دوران اسارت معصومه آباد"