eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.3هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
9.1هزار ویدیو
139 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
#قصه_ناگفته_شهدا_پدافند_سایت #راداری_سوباشی #قسمت_ششم یکی از همکاران آن شهید بزرگوار ضمن بیان رش
خاطره‌ای از مادر و خواهر شهید دستنبو: 22 یا 23 سال پیش قبل از اینکه شهید بشوند، ما آن موقع کوچک بودیم و از بمباران و موشک می ترسیدیم، بعد به برادرم می گفتم وقتی وضعیت قرمز بشود شما به پناهگاه می روید. می خندید و می گفت نه تازه کار ما شروع می شود آن موقع است که ما باید مراقب این مملکت باشیم. مادر بزرگوار آخرین باری که با شهید دستنبو دیدار داشتید را در خاطرتان است؟ مادر شهید: یک شب آمد و گفت که ماشین سر خیابان است و باید زود برویم. دندانش درد می کرد گفتم اگر دندانت درد می کند نرو، گفت مادر از این حرفها نزن این حرف هااز شما بعید است، مگر می شود من نروم، آن یکی نرود پس مملکت را دست چه کسی بسپاریم. چند روز بعد به شهادت رسیدند؟ مادر شهید: یک هفته، ده روز بعد. هر چه گفتم نرو، گفت این حرفها چیست مادر، آن یکی سرش درد می کند، من دندانم درد می کند، آن یکی سرما خورده است پس این مملکت را می خواهیم به چه کسی بسپاریم. خواهر شهید: پسر خودش بیمارستان بستری بود یعنی بیمارستان نرفت و رفت شیفت. دست پسرش از بازو تا زیر آرنج شکسته بود و پلاتین و بخیه خورده بود، آن موقع پسرش هم کوچک بود، پسر دومیش بود. چون وقتی برادرم شهید شد پسر بزرگش راهنمایی بود ، پسر دومش ابتدایی بود. برادر گفت من نمی توانم بیایم بیمارستان این عملیات خیلی حساس است عملیات مرصاد است دشمن تا نزدیک آمده و نمی توانم نروم. به امید خدا دست پسرم هم خوب می شود. رفت ولی دیگر برنگشت. الان یک پسرش دندانپزشک است. مادر شهید: گفت می خواهم بروم حق ملت را بگیرم. @seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #ڪتاب_عارفانه🌙 #قسمت_پنجم یکے از همرزمانش میگفت:در لحظه ی شهـ🌹ـادت ترکش
🌙 آنچه ڪه شاگردانــ و دوستانــ او از ڪرامات و حالاتـــ او مے گفتند ڪار را سختــ ڪرده بود. آیا آنها را جمـــع آورے و مڪتــ📝ــوب ڪنیم❓ آیا مردم ظرفیتــ پذیرش این سخنان را دارند❓آیا ما را متهــــ❌ــم به خرافه گویے و... نمی ڪنند⁉️ آیا... و صدها سوال دیگر ڪه پاسخے براے آنها نمے یافتم. خلاصہ مدتــــــہا خاطرات او ذهن ما را درگیـ♻️ــر ڪرده بود. تا اینکه با یارے خدا از خود کمک خواستیم و ڪار را شروع ڪردیم. اگر هیچ کس هم از این مطالب سودے نبرد لااقـــل براے نگارنده مفیـــ✅ــد است. مطالب او همگے درس درست زیستن است. مربے فرهنگے مسجد بود. بارها به شاگردانــش درباره ے عمل به دستوراتـــ دین و پرهیـ❎ــز از گناه سفارشـ مے ڪرد. در بسیارے از موارد براے آنها از نتـــایج اعمالشـــان مے گفت. از عقوبتــــ گناهانــ و از فضایـ🌹ــل ڪار نیڪشان آنها را با خبر می کرد. او مانند یڪ طبیب ، دردهاے معنوی را به خوبے درمان مے ڪرد. نسخہ هاے او همگے مطابق با دستورات دین و آیات و روایات بود. براے همین امروز هم مے توان✔️ به ڪلام دلنشی🌱ــن این استاد راه اعتماد ڪرد و آن را چراغ راه قرار داد. 🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃 ما از خداوند مدد گرفتیم و از روح بلند این شهید ڪمڪ خواستیم. اما احتیاج بود ڪه مطالبـــ عرفانے و شاید عجیــبـــ❗️ ایشان مستند باشد. فقط نقل قول از اطرافیـــان ، ڪار جالبے نیستــ. این بار هم خود شہیــ💛ــد ما را یارے ڪرد❗️ درستـــ زمانے ڪه مے خواستیم مطالبــ را آماده ڪنیم خبر جدیــــ🔔ــدے به ما رسید❗️ بعد از 7️⃣2️⃣ سال از لابه لای یڪ ڪیـف قدیمے و داخل یڪ سر رسید ، یڪ دفتر یادداشت ڪوچک📔 از احمــد آقا پیدا شد❗️ در این دفترچہ به قلم خود احمد آقا گوشہ اے از حالاتـــ و اتفاقات معنوے ایشان نگاشتہ شده بود. این مطالبـــ تمام خاطراتـــ دوستان و عبارات حضرت آقاے را تایید مے ڪرد. حالا دیگر خود شہـیـ🍀ــد سندے قوی در اختیار ما قرار داده بود❗️ ما هم بسم الله رو گفتیم و کار را با قوتـــ ادامہ دادیم. باید براے آنها ڪه در آینده می آیند بگوییم. باید بگوییم براے زندگی صحیـــح از ڪدام الگوها باید استفاده ڪرد. باید گفت آنها چه ڪردند و چگونه راه را پیدا ڪردند. باید این ستاره ها را به آیندگان معرفے ڪنیم تا راه را بهتر بشناسند. ان شاء الله. 🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃 : انتشارات شهیـد ابراهیم هادی
part7_manzendeam.mp3
9.37M
نمایش صوتی کتاب "من زنده ام" 📚🎧 "خاطرات دوران اسارت معصومه آباد"