eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
10.5هزار ویدیو
143 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #خادم👇🏻 @Mousavii13 #تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
1.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*﷽* 🎥 کلیپی کوتاه و دیده نشده از حاج قاسم سلیمانی و پدر بزرگوارشان... "و َوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْنًا" @seedammar
*﷽* پنج نفر بودیم. نماز مغرب و عشا را به جماعت در مسجد جامع شهر ایلام خواندیم. غیر سردار سلیمانی ، بقیه از مسجد بیرون آمدیم. سردار خوشی گفت : آقای زنگی‌آبادی ما امشب مهمان شماییم ، بگو باید در کدام چلوکبابی تلب شویم؟ فکر می کنم واقعاً پولی نداشت که ما را دعوت کند .جواب داد : مشکلی نیست هر کجا که بشه غذا می خوریم. حاجی گفت :خدایا چی می شد امشب کسی ما را دعوت می کرد؟ که ناگهان جوان خوش قیافه و خوش برخوردی به طرف ما آمد و گفت : برادر ها امشب افتخار می دهید مهمان ما باشید؟ مادرم امشب برای پنج نفر غذا درست کرده است ، گفت پنج نفر از رفقایت را به خانه دعوت کن ، من هم پیش خودم گفتم می روم جلوی مسجد و اولین کسی را که دیدم دعوت می کنم ، که به شما برخورد کردم. اگر افتخار بدهید ما را خوشحال می کنید. گفتم : ما همراه کسی هستیم که مشغول نماز است اگر ایشان موافق باشند ما خوشحال می‌شویم. آن جوان سردار سلیمانی را دید و به گرمی با او احوالپرسی کرد ،نفهمیدم که سردار سلیمانی را شناخت یا نه ، سرانجام سردار سلیمانی راضی شد. به خانه آن بنده خدا رفتیم. 🎤 : علی نجیب زاده
*﷽* سردار سلیمانی🎤 من قاسم سلیمانی به خدای حاضر و ناظر در جمع ما وبه روح حسین قسم می خورم ، اگر پدر و مادرم و بچه هایم را جلویم می کشتند ، تحملش برایم راحتر بود‌ از شنیدن خبر شهادت حسین! چون حسین، شهیدی بود از اسلام! حسین دنیایی بود با عظمت و حسین ، حسین بود. ❤️❤️❤️🌷❤️❤️❤️ برادرها و خواهرها در قیامت هیچ چیز به دردمان نمی خورد، تنها چیزی که در روز قیامت به درد من و شما می خورد اعمال ماست. پس بیایید با عبرت از تاریخ به وظایف دینی خود به بهترین صورت عمل کنیم. 📚 : انار و آیینه
*﷽* سردار سلیمانی🎤 ساده بگویم محمد دو چیز را هرگز جدی نگرفت: یکی دنیا را و دیگری خستگی در دنیا را. شوق دیدار، بین او و خستگی فرسنگ ها فاصله انداخته بود در ستاد که بودیم محمد آرام نداشت. همیشه جلوی در می خوابید تا اگر کسی کار ضروری‌ داشت و نیمه شب در را زد، اولین کسی باشد که بیدار می شود و نگذارد دیگران بیدار شوند. خیلی وقت ها از خوابش می زد و در حالی که ما خواب بودیم، کارهای زیادی را تا صبح انجام می داد. اما هرگز اشاره ای به بیداری شب قبل نمی کرد. بعدها متوجه می شدیم خیلی از کارها انجام شده. 📚: لبخند ماندگار
﷽ در مکتب شهادت در محضر مدافعان حرم او در جنگ چریکی متخصص بود، اما آن چه دشمن را در مقابلش شکست می‌داد، تعلق خاطری به چیزی بالاتر بود که اگر خبر شهادت به او بدهند، لبخند می‌زد. رمز استقامت در میدان بر همین فلسفه ی تعلق برمی‌گردد و موضوعی که عماد مغنیه را از بقیه برجسته‌تر می‌کرد و مانند خورشیدی می‌درخشید، تفاوت او در آرزوها و تعلق خاطرهایش بود. چرا که او آرزویی ماورای خاک داشت و هیچ موضوع زمینی او را مشغول به خود نمی‌کرد. آرزو و تعلق او، ماورای مادیات بود. هیچ لحظه و صحنه دنیوی عماد مغنیه را متعلق به خود نکرد. او علم و عقل و شجاعتش را در کنترل ایمان قرار داده بود. 🎤روای: سردار سلیمانی
*﷽* تو فرودگاه بم مملو از مجروحینی بود که از زیر تلی از خاک بیرون آورده شده بودند. صحنه ای بسیار رقت آور و تکان دهنده ای بود. تو شهر همان موقع که داشتیم مجروحین را تخلیه می کردیم و جستجو می کردیم که کی بد حال تره، یکی صدا زد: بیا اینجا! رفتم دیدیم بچه ای ایستاده کنار مجروحی که پتو را از روی او برداشته، زنی بود که غرق خاک، یک بچه شیرخواره روی سینه این مادر داشت گریه می کرد. احمد بهش اشاره کرد، می تونی بچه ات را بگیری؟ او با یک پلک خودش اشاره کرد نمی توانم، نمی توانست حرف بزند. گریه کردیم احمد گفت: اون رو بگذاریم تو نوبت اول ببریم. احمد گفت: تو این احساس را نمی کنی، احساس می کنیم که همه ی خانواده های ما بین این ها هستند. بعد وقتی هواپیمای بعدی آمد ما رفتیم کنار مجروح، دیدیم بچه پتو رو از روی مادر کنار زده، مادرجان داده و بچه داره گریه می کند. راوی : سردار سلیمانی
*﷽* حاج قاسم می‌خواست مثل چه کسی شهید شود؟ «محمود خالقی» از دوستان نزدیک حاج قاسم: در یکی از دیدارهایمان حاج قاسم می‌گفت دوست دارم طوری شهید شوم که همه ذرات بدن من را متاثر کند و چیزی از من باقی نماند و بعد آقای حکیم را مثال زد و گفت دوست دارم مثل او شهید شوم. شهید محراب، آیت الله سید محمدباقر حکیم در هفتم شهریور ۱۳۸۲ وقتی در حال خروج از صحن مبارک حضرت امیرالمومنین علی (ع) بود، بر اثر یک انفجار تروریستی به شهادت رسید.
*﷽* نامه سردار سلیمانی به دختر شهید حاج عبدالمهدی مغفوری: دخترم! خلوت با خداوند سبحان، مهم ترین داروی آرام بخش تو است؛ همان گونه که پدر بزرگوارت ، با همین صفات ارزنده، خود را مقرب او نمود و همچون شمعی امروز مزار شهید را منور نموده، و مردم، پروانه وار دور مزار او می چرخند و از قبر او حاجت می گیرند. دخترم، عزت ماندگار، همین است. دخترم، تجربه ی پدرت، موفق ترین تجربه ای است که عزت دو دنیا را به دنبال داشته است. (۱۳۹۵/۱۲/۲۶) 📚: شاخص های مکتب شهید سلیمانی
*﷽* آه مرگ خونین من عزیز من .. زیبای من ..کجایی ؟ مشتاق دیدارت هستم وقتی بوسهٔ انفجارِ تو تمام وجود مرا در خود محو می‌کند دود می‌کند و می‌سوزاند چقدر این لحظه را دوست دارم آه... چقدر این منظره زیباست. 💔🕊
*﷽* حقیقت جاذبه ی سردار شهیدمان را باید از زبان فرزندان شهدا بشنویم. دخترم زینب مریض شد. احتیاج به عمل جراحی داشت. او را به بیمارستان بردیم. حاج قاسم با آقای پور جعفری به بیمارستان آمد. با همه ی مشغله کاری ایستاد تا زینب را عمل کنند. باز هم ماند تا زینب به هوش آمد. خیلی با ماها صمیمی بود. بارها به منزلمان آمد و به منزلشان رفتیم. برای من مثل پدر بود. رفتنش آتشم زد. هنوز اشکم آرام نمی گیرد. راوی: دختر شهید حاج عبدالمهدی مغفوری 📚:شاخص های مکتب شهید سلیمانی
*﷽* سردار سلیمانی🎤 هر وقت فشارهای روحی جانم را به عذاب می کشید، می رفتم پیش علی آقا. فقط نگاه می کردم، همان نگاه، همان آرامش و اطمینانی که در حرکات او بود، دلم را آرام می کرد. 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 یکی از خصوصیات مهم دیگر علی آقا این بود که به ابزار مادی دنیا دلبستگی نداشت. ما با این که می دانستیم، خودش بیش از همه دست تنگ است، اما شنیده بودیم به دیگران کمک مالی می کند، از جمله چند خانواده بی سرپرست، اگر چه ما آنها را نمی شناختیم، اما بارها دیده بودیم که ضروری‌ترین مایحتاج خود را بخشیده چون هیچ چیزی را متعلق به خود نمی دانست. روی وسایل و اسباب، اسم من نمی گذاشت، وابسته ای نبود که به وقت نداشتن ماتم بگیرد. 📚: روز تیغ