eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.5هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت شانزدهم 🔶 #سرباز_امام_زمان_عجل_الله در هفت تپه مستقر بو
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ 🔶قسمت هفدهم 🔶 سيد از ياران شهيدش چنين ياد ميكرد: يك عده به توفيق شهادت نائل آمدند. از صدر اسلام همين طور بوده، از جنگ بدر گرفته تا جنگ احد تا حماسه روز عاشورا كه اصحاب يك به‌يك جلوی چشم اباعبدالله علیه السلام جان دادند و شهيد شدند و ... اين واقعه برای ما هم بوده. در عملياتی، شهيد احمد باغپرور، و بعد از آن علی آقا رمضانپور و چند نفر ديگر از دوستان افتادند. به سر همه آنها تير سمينوف خورده بود. من بالای سر شهيد باغپرور رفتم؛ تير يك طرف سرش را متلاشی كرده بود. فكر كردم ميتوانم به او روحيه دهم. گفتم: احمد جان شهادتين بگو، تسبيح بگو. اما زبانش كار نمي كرد. مغزش فرمان نميداد. دستهايش را گرفتم و گفتم: اگر ميخواهی من برايت شهادتين را بگويم، دستانم را فشار بده.ديدم آرام از گوشه چشمانش اشك جاری شد. گفتم: بگو يا صاحب الزمان عج احساس كردم كه دستم را فشار ميدهد. بعد شهادتين را برايش گفتم و او آرام چشمانش را بست😭 تقريبًا، يك ساعت بعد، علی رمضانپور تير خورد. وقتی در حال بالا رفتن از خاكريز بود به او گفتم: علی آقا كجا ميری؟ گفت: دارم ميروم كربلا گفتم: زياد بالا نرو، آنطرف آرپيجی زنها و نيروهای كماندويی عراق هستند، با سمينوف ميزنند. درحاليكه آرپيجی دستش بود با لبخند گفت: ميخواهم بروم تانك بزنم. و رفت. مشغول كارهايمان بوديم كه يكی از بچه ها آمد و گفت: علی آقاتيرخورده و آوردنش پايين خاكريز.كم سن و سالها كه اين صحنه ها را تا آن زمان نديده بودند؛ داشتند گريه ميكردند.😭 آنها را فرستاديم رفتند. بعد كنار پيكر علی آقا نشستيم و خيلی حرفها با او زديم. هر كس می آمد بالای سر او اولين چيزی كه ميگفت اين بود: علی جان ما را فراموش نكنی، ما را هم شفاعت كن. كنار حوض كوثر ما را فراموش نكنی.سید در جایی دیگر درباره یاران شهید و دفاع مقدس ميگوید: اگر كسی مدعی شده كه ميتواند لحظه ای از حالات يك رزمنده و حال و هوای جبهه و جنگ را توصيف كند، فكر ميكنم حرف گزافی گفته باشد. هيچ كسی نميتواند ادعا كند كه يك بچه رزمنده در هنگام عمليات، در شلمچه و مهران و تمام خطوط ما چه حالتی داشته، در دلش چه بوده، در سرش چه ميگذشته، زيرا مانند آنها ديگر پيدا نميشود. براي ما دفاع مقدس گنجي بود كه خيلی زود به پايان رسيد. جنگ ما جنگ نور عليه ظلمت بود و در آن هيچ شكی نيست. و برای درك صحيح اين موضوع زمانی به يقين ميرسيم كه در آنجا بوده باشيم. اين جنگ حق عليه باطل، ايمان كامل عليه كفر كامل بود. كافی بود يك بسيجی به دليلی به جبهه برود. شايد اولين بار با ديد وسيع و هدف كامل نرفته باشد. ولي بعد وقتي ميماند، آنوقت به قولی پای بست جبهه ها ميشد. و هرگز دوست نداشت كه برگردد. حضرت امام; فرمودند: ”جبهه دانشگاه است“ واقعا روی بچه ها تأثير داشت؛ در حالات، در نماز شبها، روحيات و نورانیتها و ...جبهه مانند مادری بود كه انسانسازی ميكرد. ما در جبهه خودمان را شناختيم در نتيجه آنجا بود كه بچه ها وصل ميشدند. همه شهدا، همة رفقا كه ديديم، همه از جنگ نور گرفتند. عده ای نور نداشتند، در حدی كه محيط اطرافشان را روشن كنند؛ اما وقتی به جبهه رفتند، آنجا بود كه از انشعاب و تشعشع نورشان طوری شد كه جهانگير شدند. دنيا انگشت تعجب به دهان گرفت.كه چه بود و چه شد! يك دنیا امكانات، يك دنيا تجهيزات در مقابل يك عده بسيجی، يك عده افراد كم سن و سال مغلوب شدند و ناكام ماندند و به اهداف شومشان نرسيدند. جنگ كه شروع شد، عراقيها شعار ميدادند: »سه روز ديگر تهران هستيم. آنها مطمئن بودند كه يك روزه استان خوزستان را ميگيرند، روز دوم به استان لرستان ميرسند و روز سوم هم تهران هستند. اين خيال خامی بود كه در سر آنها ميگذشت. و الحمدلله اين آرزو را خودشان و اربابانشان به گور بردند. و تمامش هم به همت اين عزيزان به خصوص شهدا بود. @seedammar 🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴