eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.5هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
ایشان حاج مجید حیدری، پدر شهید مسعود حیدری است منطقه باغ شیخ اهواز فقط با #سه_ساعت_باران وضع زندگی مردم اینگونه شده! سیستم فاضلاب اهواز برای ۴۰ سال گذشته است و هیچگونه سیستمی برای دفع آب‌های سطحی هم نداره! سالهاست مردم اهواز با کمترین بارش باران گرفتار می‌شوند؛ بعد از پیگیری حجت الاسلام موسوی فرد، نماینده ولی فقیه در استان، رهبر انقلاب بصورت ویژه دستور دادند که بودجه فاضلاب اهواز را از محل صندوق توسعه ملی تامین کنند؛ چندماه است این نامه در سیستم دولت بدون هیچ کنشی متوقف شده! اف بر تدبیرتان 😢 پ.ن: شهدا شرمنده‌ایم
گُم نام ... یعنی ... کسی که ... دنیا را ... حتی ... به اندازه یک نام هم ... نمی خواهد ! . . گمنامی #بجویید ... . بگذارید مردم در مورد آنچه که واقعا هستید! جور دیگری فکر کنند ! #گمنام #گمنامی #شهید_گمنام #شهید_ابراهیم_هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠 #هوای_نفس 🌸برادرش می گفت هر وقت می خواست کشتی بگیرد و مسابقه دهد قبل از آن دو رکعت نماز می خواند. وقتی از آن دلیلش را را پرسیدم می گفت: نماز می خوانم تا در مسابقه حال کسی را نگیرم. این گونه با هوای نفسش مبارزه می کرد.
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
💝🕊💝🕊💝🕊💝 #قصه_دلبری #قسمت_۴۷ این آخری ها حرفهای بو داری می زد. زمانی که تلگرامش روشن می شد, آن قدر
💝🕊💝🕊💝🕊💝 ۴۸ نمیدانم قبل نماز ظهر🌞 بود یا بعداز نماز شنبه ی هفته بعد, چشمم به در وگوشم به زنگ بود. با اطمینانی که به من داده بود, باورم نمی شد بد قولی کند. یک روز دیگر وقت داشت. ۲۸روز به امید دیدنش در غربت چشمم به در سفید شد. حاج آقا آمد داخل اتاق راه 🚶می رفت. تا نگاهش می کردم چشمش را از من می دزدید. نشست روی مبل فشارش را گرفت. رفتارش طبیعی نبود😧 حرف نمی زد. دور بر امیر حسین هم آفتابی نشد. مانده بودم چه اتقاقی اقتاده. قرآنِ روی عسلی را برداشتم که حاج آقا ناگهان برگشت و گفت: ( پاشو جمع کن بریم دمشق) مکث کرده نفس به سختی از سینه اش❤️ بالا آمد. خودش را راحت کرد: ( حسین زخمی شده, ناگهان حاج خانم داد زد: نه شهید نشده! به همه اول می گن زخمی شده.) سرم روی صحفه قرآن خشک شد, داغ شدم. لبم را گازوگرفتم. پلکم افتاد. انگار بدنم شده بود پَر کاه و وسط هوا و زمین می چرخید. نمیدانستم قرآن را ببندم ویا سوره را تمام کنم. یک لحظه هم فکرنکردم ممکن است شهید🌷 باشد. سریع رفتم وضو گرفتم ایستادم به نماز . نفسم بند آمده بود. فکر می کردم زخم وزار شده و داره از بدنش خون می رود. حاج آقا گقت: ( چمندونت را ببند.) اما نمی توانستم . حس از دست وپایم رفته بود خواهر کوچک محمد حسین همه وسایلم راجمع کرد. قرار بود ماشین 🚕بیاید دنبالمان, در این فرصت, تند تند نماز می خواندم. داشتم فکر🤔 می کردم دیگر چه نمازی بخونم که حاج آقا گفت: ماشین اومد. به سختی لباسم را پوشیدم. توان بغل کردن 🤗امیر حسین را نداشتم. یادم نیست چه کسی آوردش تا داخل ماشین. انگار این اتوبان کش می آمد وتمامی نداشت نمی دانم صبر من گم شده بود یا دلیل دیگری داشت. هی می پرسیدم: ( چرا هر چی می ریم,تموم نمی شه) حتی وقتی راننده نگه داشت , عصبانی شدم که ( الان چه وقت دستشویی رفتنه?) لب هایم می لرزید و نمی توانستم روی کلمات مسلط شوم. می خواستم نذر کنم , شاید زودتر خونریزی اش بند آمد . مغزم کار نمی کرد❌ ختم قرآن , نماز مستحبی, چله, قربانی, ذکر📿, به چه کسی? به کجا? می خواستم داد بزنم. قبلاً چند بار می خواستم نذر کنم سالم بر گردد که شاکی شد وگفت:( برای چی? اگه با اصل رفتنم مشکل نداری, کار درستی نیست☹️ ) وقتی عزیزترین چیزت رو به راه خدا می فرستی که دیگه نذر نداره هم می خوای بدی هم می خوای ندی⁉️ ⚡📚 @seedammar
هدایت شده از حدیث گراف
امام على عليه السلام: فكر كن، تا دور انديش شوى و چون همه جوانب كار برايت روشن شد، آن گاه تصميم قطعى بگير ميزان الحكمه جلد3 صفحه 54 🆔 @hadisgraph
هدایت شده از توبه نصوح
#دلنوشته شهیــ🌷ــد گمنام؛ ☣نکند فکر کنی ، در دل مـن یـاد تــــو نیست!!! ☣مثل رود اسم و یادت، در جان و دلم جاریست. ☣قهرمان من شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی یست.
خیانت زنان علیه زنان؟ #پویش_حجاب_فاطمے #حجاب
بسم الله الرحمن الرحیم
Ahd.mp3
2.07M
#دعای_عهد ✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد... 🌸امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح)دعای عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️ امام زمانی شو👇👇👇👇 #کانال_خواهم_امد http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
Ziyarat-Ashura-Halawaji.mp3
15.21M
زیارت عاشورا با صدای دلنشین اباذر حوائجی قرار هروز صبح😊🌹 @seedammar #کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
هدایت شده از صـاحــب دلم(مهدویت 50)
❣ #سلام_امام_زمانم❣ سلام پدر مهربان ما صبحت بخير #مهدی_جان ای منجیِ دل‌های خزان دیده، کجایی؟ کی می‌رسد آن جمعه‌ موعود، بیایی🍃 اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ🌸🍃
این عکس همون پسربچه‌ی ۱۶ ساله است که اغتشاشگران عراقی اونو کشتند و به دار آویختند! خدا رهبرانقلاب رو برامون حفظ کنه که با هزینه کردن خودش در برابر گندکاری‌های روحانی، جرقه اغتشاش در کشور را از اغتشاش‌های بی‌پایان (مثل عراق و سوریه) نجات داد🙏 #شهدا_رهبرمون_رو_دعا_کنید
⭕️بوسه سردار رشید اسلام سردار سر لشکر حاج قاسم سلیمانی به پای مادر شهید. 🔺هروقت حساب اینا رو از لیبرال‌ها جدا دونستیم، و در انتخابات آتی به اینها نه گفتیم ،به مملکت آسیب نخواهد رسید #یا_اباالفضل(ع) #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🍃🌸🍃
🔴درباره سیلابی که دیشب تو خوزستان اتفاق افتاد یه عده تاسف خوردن.. یه عده فقط غر زدن.. یه عده هم به این و اون فحش دادن.. ولی یه گروه بودن که از همون ساعات اولیه تا کمر تو آب بودن برا کمک به مردم همون گروه همیشگی ... #ارسالی_مخاطبین ✅ با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید 👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
عنایت حضرت زهرا س #شهید_برونسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مطلب 🥀﷽ برقِ نگاهـت... قدرتِ گنـاه را از من گرفــته؛ من تا ابد به عهد خویش با چشمانت پایبندم... وقتی نگاهت به من است! مگر میشود دست از پا خطا کرد؟ تو هم شاهدی و هم شهید.. _💗_____ شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی
‍ ‌ ‌🔻ابراهيم مطمئن بود كه دفاع مقدس محلي براي رسيدن به مقصود و سعادت و كمال انساني است. براي همين هر جا ميرفت از شهدا ميگفت. 🔸از رزمنده ها و بچه هاي جنگ تعريـف ميكرد. اخلاق و رفتارش هــم روز به روز تغيير ميكرد و معنويتر ميشد. 🔺در همان مقر اندرزگو معمولا دو ســه ساعت اول شب را ميخوابيد و بعد بيرون ميرفت! موقع اذان برميگشت و براي نماز صبح بچه ها را صدا ميزد. با خودم گفتم: ابراهيم مدتي است كه شبها اينجا نميماند!؟ 🔹يك شــب به دنبال ابراهيم رفتم. ديدم براي خواب به آشــپزخانه مقر سپاه رفت. فردا از پيرمردي كه داخل آشپزخانه كار ميكرد پرس وجوكردم. فهميدم كه بچهاي آشپزخانه همگي اهل نمازشب هستند.
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
💝🕊💝🕊💝🕊💝 #قصه_دلبری #قسمت_۴۸ نمیدانم قبل نماز ظهر🌞 بود یا بعداز نماز شنبه ی هفته بعد, چشمم به در وگو
💝🕊💝🕊💝🕊💝 ۴۹ می گفتم: درسته که چمران شهید شد🕊و به آرزوش رسید،ولی اگه بود شاید بیشتر به درد کشور می خورد! زیر بار نمی رفت. می گفت:(ربطی نداره!) جمله ی شهید آوینی را می خواند:《شهادت لباس👕 تک سایزیه که باید تن آدم به اندازه ی اون دربیاد. هروقت به سایز این لباس تک سایز در اومدی ،پرواز می کنی🕊مطمئن باش!》 نمی خواست فضای رفتن را از دست بدهد ،می گفت :《همه چی رو بسپار دست خدا. پدر و مادر خیر بچه اشون رو می خوان. خدا که بنده هاش رو از پدر و مادرشون بیشتر دوست داره️》 حاج آقا و حاج خانم حالشان را نمی فهمیدند،با خودشان حرف می زدند،گریه می کردند. آن قدر دستانم می لرزید که نمیتوانستم امیر حسین را بغل کنم،مدام می گفتم:《خدایا خودت درست کن! اگه تو بخوای با یه اشاره کارادرست میشه!》 نگران خونریزی محمدحسین بودم حالت تهوع عجیبی داشتم،هی عق می زدم،نمی دانم از استرس بود یا چیز دیگر. حاج آقادلداری ام می داد و می گفت:《گفتن زخمش سطحیه! با هواپیما آوردنش فرودگاه،احتمالا باهم می رسیم بیمارستان!》 باورم شده بود. سرم را به شیشه تکیه دادم. صورتم گر گرفته بود. می خواستم شیشه را بدهم پایین ،دستانم یاری نمی کرد. چشمانم را بستم،چیزی مثل شهاب از سرم رد شد. انگار در چشمم لامپی روشن کردند. یک نفر در سرم دم گرفت شبیه صدای محمد حسین: از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین😭 دست و پا می زد حسین زینب صدا می زد حسین💔😭 بغضم ترکید،می گفتم:《خدایا چرا این روضه اومده توی ذهنم!》بی هوا یاد مادرم افتادم،یاد رفتارش در این گونه مواقع،یاد روضه خواندن هایش. هر موقع مسئله ای پیش می آمد،برای خودش روضه می خواند. دیدم نمی توانم جلوی اشک هایم را بگیرم😭،وصل کردم به روضه ی ارباب. نمی دانم کجا بود ،باید ماشین🚙 را عوض می کردیم. دلیل تعویض ماشین را هم نمی دانم. ⚡📚