eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے
2.4هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
132 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات کانالهای دیگر ما #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
Ziyarat-Ashura-Halawaji.mp3
15.21M
زیارت عاشورا با صدای دلنشین اباذر حوائجی قرار هروز صبح😊🌹 @seedammar
#یااباعبـدلله🌱 آماده ام و منتظرِامضـایم{💓} باڪولہ ےخـود درصفِ زائرهایَـم❥●° ازنانِ شبم میزنم اما،اربـاب❀🍃 هرطور ڪہ هسـت اربعیـن میایـم🏴 #اربعین_نیام_حرم_میمیرم
ولادت : ۷۳/۴/۵ - انار کرمان شهادت: ۹۵/۷/۲۲ - ریف سوریه آرامگاه: گلزار شهدای روستای ساقی انار . نخستین شهید روحانی مدافع حرم استان کرمان، شهید حجت‌الاسلام سعید بیاضی زاده 22 ساله از شهرستان انار است که داوطلبانه به صفوف مدافعان حرمِ بانوی مقاومت حضرت زینب کبری (س) درسوریه پیوست و در روز 11 محرم، سال 1395 در منطقه‌ی \"حماة\" سوریه هدف آتش مزدورانِ سعودی قرار گرفت و به شهادت رسید
راوی:خواهر بزرگوار شهید هدف ایشان از حضور در سوریه دفاع ازحرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) بود و اعتقاد داشت یک بارحضرت به اسارت رفتند و حالا که ما هستیم، نباید اجازه دهیم دوباره به اسارت دشمن درآمده وحرم به دست دشمنان بیفتد؛ برادرم اعتقاد داشت حرم اهل بیت وحضرت زینب(س) مظهر ولایت و امام زمان(ع) است وما با این کار و دفاع از حرم به امام زمان (عج) می گوییم این پرچم و مظهر شماست که ما برایش جانمان را می دهیم، شماهم بیایید، ما جانمان را تقدیم می کنیم . ایشان ولایت فقیه را پیشوای مردم می دانست و اعتقاد داشت باید پیرو ولایت فقیه باشیم وصحبت ها وتذکرات ایشان را درزندگی سرلوحه قرار دهیم؛ شهید حتی رفتنشان به سوریه را تبعیت از رهنمودهای رهبری می دانست. جهادے و تلاشـگر بود و ازهیچ خدمتےدریغ نمی کرد.از اردوهاے بی شمار جهادے اوگرفته تا تدارک جلسات ،با بود و جزء و استعدادهاے برتر ، ولی به قول طلبه ها هیچ وجهه علمی برای خود نتراشیده بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️چند روزيست دلم را برده ▪️هاتفي داد ندا ؛ نزديک است 🔻السلام علیک یا رُقَیه بنت الحسین (س)
🔶🔹 ۲۰ نکته دوستانه درباره اربعین: دراین چند روزی که عراق هستید 1️⃣ بین آنچه موکب‌های کوچک عراقی تقدیم شما می‌کنند با آنچه در موکب‌های پر زرق و برق ایرانی‌ها توزیع می‌شود، فرقی قائل نشوید. متاسفانه حضور پر رنگ برخی موکب های ایرانی آنهم با آن همه زرق وبرق در پذیرایی از زائران، حس میزبانی عراقی ها را به چالش کشیده است. سعی کنید در موکب های عراقی هم تا جایی که مقدور است سکنی داشته باشید. آنها باید ببینند اینجا ایرانی و عراقی نداریم و همه یک امت واحده هستیم. 2️⃣ اگر جایی فلان غذای ایرانی توزیع می‌شد، فریاد نزنید غذای ایرانی!! با این کار عراقی‌ها احساس می‌کنند که برای آنها نیست! چراکه هیچ موکب عراقی هیچ‌ وقت فریاد نمی‌زند غذای عراقی!! 3️⃣ کمک کنید هزینه‌ های دولت عراق برای جمع آوری زباله و بهداشت مسیرها بیش از پیش نشود. 4️⃣ به اعتقادات مذهبی و عربی عراقی‌ها کاری نداشته باشید. اصلا روی ایرانی و عراقی بودن صحبت نکنید. 5️⃣غذایی نگیرید که نمی‌خورید. عراقی‌ها خیلی خیلی ناراحت می‌شوند! اگر هم گرفتید و بدتان آمد، به روی خودتان نیاورید و از طرف تشکر هم کنید. همان جا جلوی عراقی ها ظرف غذا را دور نیندازید. 6️⃣ مراقب وسایل عمومی و مردمی عراقی‌ها باشید. خودروها، سرویس‌های بهداشتی، محل اسکان و.... 7️⃣ بدانید که عراقی‌ها موظف به خدمت رایگان به شما نیستند! پس هرجا هزینه‌ای داشت پرداخت کنید. مثلا کرایه ماشین! 8️⃣ اگر در منزلی اسکان یافتید، خیال نکنید که میزبان تا هروقت که شما بخواهید،تمایل دارد و می‌تواند از شما پذیرایی کند! 9️⃣ یادتان نرود که عراق کشوری در حال جنگ و به شدت پرخرج است. خرج اضافی برای این کشور نتراشیم. 🔟 در صورت امکان چند هدیه کوچک از ایران خریداری کرده؛ در مسیر به نام ایران به کودکان عراقی هدیه دهید. 1️⃣1️⃣با خادمان موکب ها از هر ملیتی خوشرو باشید، قدردانی کنید و عکس یادگاری بگیرید. 2️⃣1️⃣ بعضا برخی خانم های ایرانی داخل موکب ها آرایش می کنند. لطفا توجه داشته باشید که زنان عراقی هرگونه آرایش کردن زنان، علی الخصوص درایام عزای اهل بیت (علیهم السّلام) را به شدت بد و قبیح می دانند. 3️⃣1️⃣ در کنار استفاده از تصاویر و نشانه هایی که با خود حمل می کنید (مانند تصویر رهبر انقلاب یا سردار سلیمانی) حتماً از تصاویر مراجع عظام تقلید عراقی (آیات سیستانی، حکیم و صدر) و یافرماندهان الحشد الشعبی (هادی العامری، ابومهدی مهندس و ... ) هم استفاده کنید. 4️⃣1️⃣ محور غربی، عبری، عربی شدیداً در حال تبلیغ در میان مردم عراق هستند که ایران کشور شما را تسخیر کرده است. حتما با همان عربی دست وپا شکسته به عراقی ها بگویید که دفاع از حریم اهل بیت (علیهم السّلام) و مردم عراق را وظیفه دینی ایرانی ها می دانید و از دوستی و صمیمیت دو ملت و از اینکه به نیابتشان به زیارت امام رضا (ع) خواهید رفت بگویید. 5️⃣1️⃣ به هیچ وجه به تصاویر، بنرها و موکب های جریان شیرازی واکنش نشان ندهید. 6️⃣1️⃣ در مسیر پیاده روی، برخی فرقه های انحرافی مانند کلبی ها، یمانی ها، صرخی ها و ... حضور دارند. وقتتان را با بحث بیهوده با آنها هدر ندهید و در موکب هایشان نیز اقامت نکنید. 7️⃣1️⃣ تقریبا همه شما عزیزان ابراز تصویر برداری مناسب در اختیار دارید (حداقل دوربین گوشی هایتان). اتفاقات و صحنه های ناب این سفر بینظیر را ثبت و ضبط کرده و با هشتگ های انگلیسی در شبکه های اجتماعی جهانی (مانند گوگل پلاس،فیس بوک، توییتر،اینستاگرام و ...) به اشتراک بگذارید. 8️⃣1️⃣ هر سال به تعداد خبرنگاران غیر مسلمان کنگره عظیم اربعین افزوده می شود. شما عزیزان نمایندگان فرهنگ غنی ایرانی- اسلامی ما هستید. به گونه ای رفتار کنید و سخن بگویید که ایرانیان، به عنوان نمونه استاندارد و قابل یک شیعه به جهانیان معرفی شوند. 9️⃣1️⃣ امسال شیطان و ایادی او تمام حربه های خود را به کار گرفته اند تا راهیان این سفر راکم و کمتر و دل های ایشان نسبت به هم را پر از کینه کنند. در این راه فقط به ندای «هل من ناصر» ارباب بیکفن دل بسپارید و گوش بر اصوات تفرقه افکنانه سپاهیان ابلیس ببنید. در حدّ توان خویش، کمک های مادّی و معنوی خود را نثار برادران و خواهرانی کنید که در عزمشان نسبت به این سفر موانعی وجود دارد. 0⃣2⃣ فراموش نکنیم شاید یکی از همین هزاران عزیزی که از کنارشان عبور می کنیم مولا و صاحبمان حضرت ولی عصر ارواحنا فداه باشند. احترام زائران حضرت حسین (ع) و این مسیر مقدّس را حفظ کنیم التماس دعا🙏 لطفا به اشتراک بگذارید
❁﷽❁ کودک ولی برای همیشه به خواب رفت وقتی که دید قصه‌ی بابا به "سر" رسید
1_30204846.mp3
4.49M
🔳 🌴منو ببین ابر بارونم 🌴منو ببین که پریشونم 🎤
🌹شهید اکبر سعید🌹 نام پدر:ابراهیم تاریخ تولد:۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۶۳/۷/۲۰ محل شهادت:کردستان آدرس مزار: گلزارشهدای کرمان ازکناردیوارمهدیه،ردیف9،شماره23 دوستان ازاین شهیدهیچ موجودنمی باشدلذااگرکسی اطلاعاتی ازاین شهید بزرگوارداردلطفابه خادمین گلزارشهدای کرمان اطلاع دهد...
بچه ها اطلاع رسانی کنید
#شهید_مدافع_حرمی که مزارش در مسیر زوار اربعین است 💠 پیکر او طبق #وصیت خودش در وادی السلام #نجف، واقع در عمود۳۹۴ نزدیک مزار هود و صالح به خاک سپرده شده است. #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
کنار قدم‌های #جابر سوی نینوا رهسپاریم ستون‌های این جاده را ما به شوق #حرم می‌شماریم #حب_الحسین_یجمعنا #شهید_محمدامین_کریمیان🌷 🍃🌹🍃🌹
🍃🌹محمدامین چون داشت و مجرد بود، نیازی به این‌چیزا [مبالغ زیاد حق‌الزحمه بعد از هر سفر تبليغى] نداشت. 🍃🌹جمله معروفی داشت که می‌گفت: فقط این‌قدری به من بدید که پول سفر جور بشه ... 🍃🌹 این آدم فقط اینا بود ... تا کارای کامل درست نمی‌شد آروم و قرار نداشت. این‌قدر میدوئید حتی شده بود گوشیشو فروخته بود که از جا نمونه. 🍃🌹بعد از شهادتش خیلی از دوستای متأهلش شهریه‌شو برامون آوردن و گفتن؛ کارت‌هاش دست ما بود ... 🍃🌹می‌گفت: من یه نفرم ... نیازی ندارم ... شما زن و بچه دارین ... باشه برای شما ... 🌷 خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک 🌷 🍃🌹🍃🌹
🌱🌹🌱🌹🌱 من کجا و غزل و قافیه و شعر کجا تـو نباشی غزل از وصف که موزون بشود!! ✴#سلام_علمدار_کمیل
┄═❁๑🍃๑🌼๑🍃๑❁═┄ 📌یڪ جفت میـل و سنگ بسیـار سنگین براے خودش تهیہ ڪرد. حسابے سرِ زبان ها افتاد و انگشت نما شده بود. اما بعـد از مدتے ... #شهید_ابراهیـم_هاد
📗با لطف و عنایت حضرت حق و نگاه ویژه ی شهدا، #کتاب #سید_زنده_است روایت زمانه و زندگی شهید مدافع حرم شهرستان #دزفول #سید_مجتبی__ابوالقاسمی به چاپ رسید. 💢این کتاب در ۴٩۶ صفحه و توسط #انتشارات_سرو_دانا و به قلم #علی_موجودی به چاپ رسیده است که به یاری خدا از هفته ی آینده از کتابفروشی ها و مراکز فروشی که معرفی خواهد شد، قابل تهیه می باشد. 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
🔰 #هادی_دلها یک سال براےزیارت #اربعین_حسینی از #نجف به #بصره رفت و مسیر ۵۰۰ کیلومتری تا #کربلا را به عشق اربابش پیاده روی نمود. #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷 🍃🌹🍃🌹
جانباز شهید منوچهر مدق تولد: 31 خرداد 1335 شهادت: 2 آذر 1379 من در ادامه بخشی از خاطرات همسرشون که در کتاب (اینک شوکران) امده است رو براتون قرار میدم... پ.ن:اونایی ک دنبال رمان های هستن... خب این همه رمان عاشقانه از زندگی شهدا داریم... چرا اینارو نمیخونن؟؟!!!!🤔🤔🤔 شاید چون مطالب +18نداره😑😑😑 وگرنه عاشقانه و شهدایی بسیاااااار جذابتر از بقیه رمانهایی که اولا و وقت گیره دوما چی ازش یاد میگیره؟جز اینکه یا عاشق نشه خیانت میبینه😑😑😑 یا عاشق بشه و ...بگذریم😕
بخش اول: از زبان همسر شهید در یک خانواده ثروتمند زندگی می کردم و بعضی از فامیل هامون هم توی دربار بودن و طرفدار ، اما خانواده من اهل سیاست نبود. مذهبی هم نبودند. فقط یک پدربزرگ و مادربزرگ داشتم که مذهبی و خیلی با ایمان بودند. همون ها قرآن و نماز خوندن رو یادم دادند. به پدربزرگم گفتم: یه احساس علاقه عجیبی به خدا دارم. او گفت: باید این حس رو تقویت کنی، با خدا حرف بزن و نماز بخون. به خاطر همین چیز ها مادرم دوست نداشت برم خانه آنها. می گفت: مغز بچه ام رو شست و شو می دهند. تازه ٩ سالم شده بود و خیلی دلم می خواست داشته باشم ولی نداشتم به مادرم بگم! یه شب رفته بودیم مهمونی و مادرم یک دامن کوتاه تنم کرده بود. خیلی ناراحت بودم. تمام مهمونی نشسته بودم و گوشه های دامن رو می کشیدم روی پاهام که پیدا نباشه. بالاخره برگشتیم و من توی همون عالم بچگی دعا کردم یه مریضی بگیرم که مامانم مجبور بشه زمستون و تابستون شلوار و روسری و پیرهن تنم کنه!!!! فردا وقتی از خواب بیدار شدم نمی تونستم تکون بخورم، تمام بدنم درد می کرد.رفتیم دکتر، به مامانم گفتند: داره و همیشه چه زمستون چه تابستون باید شلوار و پیرهن و روسری تنش کنه!! خیلی خوشحال شدم!! .(نمی دونم چرا عقلم نرسید دعا کنم مادرم اجازه بده حجاب داشته باشم و یه همچین دعای عجیبی کردم!😄) درس می خوندم و تو دوره دبیرستان با چند نفر آشنا شدم و با هم شروع کردیم به های سیاسی. 📼نوار های امام رو گوش می دادیم، رو 📃کاغذ پیاده می کردیم و اعلامیه ها رو تو پخش می کردیم... ١۶ آبان تظاهرات بود قرار بود آن روز ما اعلامیه ها رو پخش کنیم و اگر شلوغ شد بریم به یه خونه امن. باید چهار راه رو می پیچیدیم سمت چپ ولی توی اون شلوغی اشتباهی رفتم سمت راست. راه بسته بود و مأمورین ایستاده بودند. من رو گرفتند و چون کوچک و ریزه بودم به هم پاسم می دادن و حسابی می زدنم. من با اعلامیه هایی که تو لباسم قایم کرده بودم احساس کردم دیگه همه چیز تموم شده و حتماً می شم. این بود که گفتم حالا که اینطوریه بگذار حداقل تلافی کرده باشم و با محکم ترین ضربه ای که می تونستم به پای یکیشون لگد زدم. دیگه خیلی عصبانی شدند و واقعاً به قصد کشت می زدند. از شدت درد بی حس شده بودم. یه لحظه احساس کردم کسی دستم رو گرفت و نجاتم داد. روی موتور بود، گفت :خودتو بکش بالا. حال خودم رو نمی فهمیدم ولی سوار شدم و او فرار کرد. منو برد به یه خونه که مثلاً درمانگاه بود! دماغم شکسته بود و تمام استخون هام خورد شده بود. دماغم رو جا انداختن و اون مردی که نجاتم داده بود به زن ها گفت: بپرسید اعلامیه نداشته باشه؟ گفتم:چرا دارم. اون مرد وقتی فهمید اعلامیه خیلی عصبانی شد. هی می گفت:تو به چه حقی؟... تو به چه حقی؟... پشت سر هم داد می زد. وقتی تمام شد . گفتم:حواستان باشد،تا حالا ٩ بار من را صدا کرده اید و من هیچی بهتان نگفتم!! یهو جا خورد 📎 (بعد ها گفت: مانده بودم بین آن همه بد و بیراه که بهت گفتم ،تو به خاطر یک "تو" ناراحت شده بودی!😂😂!!) آرام تر گفت:اصلاً شما می دانی این اعلامیه ها راجع به چیه؟ گفتم:بله،راجع به . گفت:آخه شما این رو بدی دست یکی نمی گه این که روی خودت اثر نکرده به من چی کار داری؟😕 گفتم:مگه من چمه؟😕 (تازه دستم رو گذاشتم روی سرم و دهنم باز موند! 😲انگار توی درگیری روسری و چادر رو از سرم کشیده بودن و من اینقدر حالم بد بود که تا اون موقع نفهمیده بودم.) گفتم: من هم داشتم هم ، از سرم کشیدن. سرش رو انداخت پایین و رفت بیرون. گفت:براتون میارمش. 📎(بعد ها گفت:رفتم اونجا و یه درسی بهشون دادم که یادشون بمونه دیگه نمی شه چادر از سر زن مسلمون کشید. با ته تفنگ طوری روی رانشان زده بود که جایش همیشه یادگار بمونه)  چادر رو برام آورد ولی کشش کنده شده بود. من هم که از اول تو خانواده مذهبی نبودم اصلاً بلد نبودم چادر بدون کش و روسری سرم کنم. مانده بودم مضطر که چی کار کنم؟ پرسیدم آنجا سنجاقی چیزی دارن؟ نداشتن. آخر دیگه خسته شدم، چادر رو عین کلفت ها پیچیدم دور گردنم و چون یک لنگه کفشم هم تو درگیری در اومده بود، آن یکی لنگش رو دستم گرفتم و پابرهنه راه افتادم برم خونمون! 😂 (آن مرد که بعد ها فهمیدم منوچهر است) گفت:خانوم کوچولو شما برید دنبال خاله بازیتون بهتره، انقلاب رو بسپرید دست ما...!😒 بعد از اون من باز به کارهای سیاسی با دوستانم ادامه دادم، تا اینکه روز ٢١ بهمن دانشکده پلیس رو گرفته بودند،قرار شد هر کس هر چقدر می تواند اسلحه بردارد و به نیرو ها برساند. ما هیچکدام از اسلحه سر در نمی آوردیم،هر کس هر چه دستش می آمد بر می داشت. من هم 2-3 تا ژسه و 1
انداختم روی دوشمو اومدیم بریم که یک لحظه یادم افتاد. به بچه ها گفتم:اِ...تیر چی؟ تیر هم باید برداریم...نگاه کردم،دیدم یک قطار فشنگ اونجاست. خوشحال شدم و گفتم اینا هاش این خیلی خوبه. اینقدر دراز بود که نمی دونستم چطور برش دارم!شروع کردم دور خودم پیچیدن!!! .. ...ادامه دارد...
شهدا پای روضه حضرت رقیه جون می دادند... | امسال قبل از ماه محرم داشتیم، کارهای فضاسازی هیئت رو برای مراسمات دهه اول محرم انجام می دادیم. حسین پرسید که راسی رفقا شب سوم محرم چند شنبه است؟! بهش گفتم چهارشنبه می شه. وقتی گفتم چهارشنبه، خیلی خوشحال شد یه جوری که انگار دنیا رو بهش داده باشن. دلیل خوشحالی اون روزش رو بعد شهادتش فهمیدم. اون وقتی که فهمیدم حسینی که عاشق حضرت رقیه س بود، حسینی که ذکر لبش موقع کار تو هیات این شعر بود: شاه بانو یا رقیه... می زنم روضتو جارو... چهارشنبه ها از اهواز می اومده دزفول. حالا شب سوم محرم (شب روضه حضرت رقیه) می تونسته راحت تو مراسمات عزاداری شرکت کنه... می تونست خوب نوکری کنه...
عشق حسین به حضرت رقیه س زبانزد همه بود | با حسین رفته بودیم هیئت، روضه که تموم شد دیدم حسین عین دیوونه ها خیره شده به یک نقطه. هی میزنه رو پاش و میگه رقیه... این کار رو چند بار تکرار کرد. تعجب کردم خواستم باهاش حرف بزنم که اشاره کرد به اون نقطه. نگاه کردم دیدم یه بچه کوچولو پدرش رو گم کرده و اینطرف و اونطرف رو نگاه میکنه. حسین هم با دیدن اون بچه یاد حضرت رقیه افتاده بود و جگرش میسوخت..