eitaa logo
🇮🇷 ساعت صفر عاشقی 🇵🇸
201 دنبال‌کننده
912 عکس
767 ویدیو
7 فایل
❀﴾﷽﴿❀ 🥀دلم گرفته میخواهم بال بگشایم و در آسمان شهادت پرواز کنم معشوق من، الها دستهایم را بگیر و پاهایم را از زمین جدا کن🥀 🌐 ارتباط با ادمین : @khademo_roghayeh 🌐 📤کپی مطالب با ذکر صلوات و منبع آزاد✔
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ۱ 🌷 ( گروهان آر پی جی زن ها ) جوان رشیدی بود ، از گردانش اخراجش کردند ، با نامه فرستادنش قضایی ، دیدش و از جریان باخبر شد ، همراهش رفت قضایی و گفت من این جوون رو میخوام ، آورد گردان خودش ، مثل اون چندتا دیگه هم بودند. جذبشون کرده بود ، روی فکر و روحشون کار کرد. همشون رفتند گروهان ویژه که سختترین کارهارو انجام میداد. مدتی بعد همون جوون شد فرمانده گروهان و شهید شد... به فرماندهان میگفت این جوونا رو بشناسید و با حرف و عمل درست بیارید توی راه... 📙 📖 صفحه ۸۲ خاطرات سردار شهید حاج 🌷 🌷 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🇮🇷 @sefr_asheghi 🇮🇷
🇮🇷 ساعت صفر عاشقی 🇵🇸
🌷 #به_رسم_شهیدان ۱ 🌷 ( گروهان آر پی جی زن ها ) جوان رشیدی بود ، از گردانش اخراجش کردند ، با نامه ف
🌷 ۲ 🌷 ( زن من و صد حوریه ) توی بیمارستان بستری بود. پدرم رفت ملاقاتش ، وقتی برگشت گفت این فرماندت عجب مردیه! گفتم چطور؟! گفت اصلا اهل این دنیا نیست... از حرفای خوشش اومده بود... به گفته بود حاج آقا رفتی اون دنیا یه حوری هم برای ما بگیر. با خنده میگه چشم. ولی بعدش حرفی معنی دار میزنه ! گفت ما صدتا حوریه ی اون دنیا رو به همین زن خودمون نمیدیم. گفتم حاجی همسرش رو خوب شناخته ، قدر چنین زن فداکار و صبور رو کسی مثل باید بدونه. 📙 📖 صفحه ۹۱ خاطرات سردار شهید حاج 🌷 🌷 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🇮🇷 @sefr_asheghi 🇮🇷
🇮🇷 ساعت صفر عاشقی 🇵🇸
🌷 #به_رسم_شهیدان ۲ 🌷 ( زن من و صد حوریه ) #حاجی توی بیمارستان بستری بود. پدرم رفت ملاقاتش ، وقتی
🌷 ۳ 🌷 ( صف غذا ) نماز رو خوندیم و از مسجد اومدم بیرون. چشمم افتاد به یک تویوتا که غذا میداد. چندتا بسیجی هم توی صف ایستاده بودند ، یکدفعه چشمم افتاد به او ، با خودم گفتم شاید اشتباه شنیدم که فرمانده گردان شده... رفتم گفتم شما چرا ایستادی تو صف غذا ، مگه فرمانده گردان...؟! خنده از لبهاش رفت و گفت مگه فرمانده گردان با بسیجی های دیگه فرق میکنه ؟! پیش خودم گفتم بیخود نیست این قدر توی جبهه پر آوازه شده... 📙 📖 صفحه ۷۶ خاطرات سردار شهید حاج 🌷 🌷 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🇮🇷 @sefr_asheghi 🇮🇷
🇮🇷 ساعت صفر عاشقی 🇵🇸
🌷 #به_رسم_شهیدان ۳ 🌷 ( صف غذا ) نماز رو خوندیم و از مسجد اومدم بیرون. چشمم افتاد به یک تویوتا که غ
🌷 ۴ 🌷 ( ) علاقه و ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) و سادات داشت. یادم نمیاد جایی زودتر از من وارد شده باشه ، حتی سعی میکرد جلوتر از من قدم برنداره. جلسه داشتیم ، پشت در اتاق طبق معمول گفت بفرما ، گفتم اول شما برو. لبخند زد و گفت شما که میدونی جلوتر از سید جایی وارد نمیشم. گفتم خوبیت نداره گفت براچی؟ گفتم ناسلامتی شما فرمانده ای باید ابهت و پرستیژ فرماندهی حفظ بشه. خندید و گفت اون که میخواد با بی احترامی به سادات باشه میخوام اصلا نباشه... 📙 📖 صفحه ۱۰۰ خاطرات سردار شهید حاج 🌷 🌷 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🇮🇷 @sefr_asheghi 🇮🇷
🇮🇷 ساعت صفر عاشقی 🇵🇸
🌷 #به_رسم_شهیدان ۴ 🌷 ( #پرستیژ_فرماندهی ) #حاجی علاقه و ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) و سادات داشت.
🌷 ۵ 🌷 ( ) خاطره‌ای از جبهه برام گفت (که نشان دهنده اوج اخلاص بود) : کنار زاغه مهمات سخت مشغول کار بودیم ، یکدفعه چشمم افتاد به یک محجبه با چادری مشکی که همراه ما مشغول کار بود... برام عجیب بود که اون توی منطقه جنگی چیکار میکنه؟! همه مشغول کار بودند و انگار اون رو نمی دیدند! موضوع عادی به نظر نمیرسید... رفتم نزدیک و با رعایت ادب گفتم خانم نیازی نیست شما اینجا باشید ، ما مردها هستیم... بدون نگاه کردن به من فرمود مگر شما در راه من زحمت نمیکشید؟ ناخودآگاه یاد (ع) افتادم و اشک توی چشمم حلقه زد... فرمودند: هرکس که یاور ما باشد البته ما هم یاری اش میکنیم... 📙 📖 صفحه ۱۶۶ خاطرات سردار شهید 🌷 🌷 شادی ارواح طیبه شهدا 🇮🇷 @sefr_asheghi 🇮🇷