سِلوا
___
تجربه زیسته
گفته بودم برایش می نویسم؛ روایت کوتاهی از فلسطین. نشستم پای کاغذ. ذهنم خالی بود. خالی تر از لیوان چای روبرویم. صدای استاد جوان محکم و با تاکید توی سرم می چرخید: تجربه زیسته.
فلسطین تجربه زیسته من نیست. اصلا من تا به حال موشک و گلوله از نزدیک ندیده ام. من توی جنگ دفاع مقدس خودمان هم نبودم. به قول فیلسوف ها آن موقع توی عالم ذر بودم. خانه آوارشده، فقط هنگام ساخت و ساز دیدم. خیلی بخواهم خودم را به ماجرا ربط بدهم، می رسم به چهارده سالگی ام. خانه همسایه بخاطر گودبرداری زمین بغلی، فرو ریخت و آمد پایین. از شدت صدای ریزش، ما فقط پابرهنه دویدیم توی کوچه. کم نیاوردم. قول داده بودم. گوشی را دست گرفتم. باز صدای استاد جوان پیچید توی سرم: من تعارف ندارم، فیلم و کتاب و اینا تجربه زیسته نمیشه.
خودم را زدم به آن راه و شروع کردم به گلچین. قبل آنکه روی دایره فلش دار بزنم، متن زیرش را می خواندم. دلم تاب دیدن هر صحنه ای را نداشت.
فیلم پسرک دانلود شد. با دوستانش ایستاده و زل زده بودند به خبرنگار کنار دوربین. صدای پرصلابتش که ریخت توی گوشم، صاف نشستم. جوری از خبرنگار می پرسید که میخواهیم شهید بشویم؟ که انگار آماده شهادت است و یک "خوب بشویم" توی کلامش. دلم را می شکافت. تنم از ابهتش مور مور می شد و موهای سرم سیخ. روی آوار خانه ها و کنار لاشه ماشین ها، از امید حرف زدن چطور می شود؟ قد و قواره اش را ورانداز کردم و خیره شدم توی چشم هاش. مگر چقدر سن دارد که مرا یاد فرمانده گردان القسام می اندازد؟ دیالوگ هایش به رزمنده های ورزیده و شب زنده دار می خورد. شمارا بخدا به پسربچه های اطرافتان نگاه کنید. به همان ها که توی کوچه توپ بازی می کنند یا پای تلویزیون و پل استیشن نشسته اند. فلسطین را کنار بگذاریم. اگر بخواهید برای پسرک ده ساله گفتگو نویسی کنید چه می نویسید؟ اگر اینطور فیتیله حماسه را بدهید بالا، مصنوعی نمی شود؟ مخاطب متن را پس نمی زند؟ مخم دارد سوت می کشد. من دورم از جهانی که پسربچه ها را مرد های جاافتاده می کند. این جهان تجربه زیسته من نیست.
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#شهدای_راه_قدس
@selvaaa